بایگانی‌های متن های عاشقانه - صفحه 32 از 58 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

یک شب سرد و بارانی

عاشقانه

آن شب خواهد آمد
یک شب سرد و بارانی
شبی که دیگر قلبی در سینه ام نیست تا با تپش هایش دیوانه ام کند
شبی که چون غریبه ای از کنارت گذر می کنم
و تو مرور می کنی تمام خاطرات شیرنی که تلخ تلخ شده اند
آن شب خواهد آمد
در چشمانت خیره می شوم و می گویم ببخشید شما ؟؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

به تکرار اسم تو …

عاشقانه

مهم نیست که مرا

از ملاقات ماه و گفت و گوی باران

بازداشته اند.

من برای رسیدن به آرامش

تنها به تکرار اسم تو

بسنده خواهم کرد …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تیک تاک تقویم های دیواری

عاشقانه

تو را که ورق می زدم

دستهایم

لبریز می شد از بنفشه و گیسوانی

که میان خاطره های من می پراکندی …

خیالت از میان کاغذها سبز می شد

و من

بی واژه ….

بی دلیل ….

بغض ها را جارو می زدم

و لبخنهایت را

در تیک تاک تقویم های دیواری

مرور می کردم ….

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

قهوه ی یخ کرده ….

عاشقانه

شبیه جرعه‌ای از قهوه‌ی یخ‌کرده می‌مانی
که بعد از سال‌ها ماسیده باشد توی فنجانی

همان‌قدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی

تو را نوشیده‌ام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی

نمی‌خواهم بماسد قهوه‌ی چشم‌ت ته شعری
که مدت‌هاست فال شاعر ِ آن را نمی‌خوانی

دلم را می‌شکافم دور دستانت و از اول غزل
می‌بافم از حالی که می‌دانم نمی‌دانی

تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی

که می‌خواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعه‌ی یخ‌کرده از آنی

موضوع :

چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست ؟

عاشقانه

با تو در برف .. مهم نیست خیابان باشد
یا جنون باشد و یک عمر بیابان باشد

چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست ؟
دوست دارم همه ی سال زمستان باشد

ره به جایی نبرد فکر فرار از باران
نیست چتری که به اندازه ی باران باشد

تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟
سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد

می نویسی به تن برف سئوالت را، کاش
پاسخ مسئله یک واژه ی آسان باشد

خواندمش : ” تا به ابد عاشق من می مانی ؟”
دوستت دارم اگر قیمت آن، جان باشد

تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری
دفتر شعر مرا نیز بسوزان .. باشد ؟

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

هرچه بیشتر دنبالت می گردم

عاشقانه

می گفتی : دنیا کوچک است

تا آنجا که

شمال و جنوب لای انگشتانت محو می شوند  !! …

و خورشید می تواند

از چشمی طلوع کند و درچشم دیگرت غروب !! …

آن قدر کوچک!

که بزرگ ترین سیاره در فنجانت بنشیند

هزار نسل بعد خویش را

به استقبال و بدرقه در آغوش بفشاری !! …

آن قدر کوچک!

که میان دو استکان

به دورترین نقطه ی زمین سفر کنی

چایت را داغ بنوشی !! …

می گویم : دنیا چقدر بزرگ است !! …

چقدر بزرگ!

که حتی در اتاق مطالعه ام

هرچه بیشتر دنبالت می گردم

پیدایت نمی کنم ….

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

من سال‌هاست به دوست داشتن تو آرامم.

عاشقانه

آرامم!
دارم به‌ خیال تو راه می‌روم
به‌ حال تو قدم می‌زنم

آرامم!…
دارم برای تو چای می‌ریزم
کم رنگ و
استکان باریک
پر رنگ و
شکسته قلم

آرامم!
دارم برای تو خواب می‌بینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشم‌هایِ قشنگِ تو!
صدای “جانم” گفتن تو و
برای تو “مردن”،من!

آرامم،
به‌ خوابی پر از خیلی دوستت دارم!
پر از کجا بودی
پر از سلام،دلم برای تو تنگ شده است
دارم برای تو خواب می‌بینم


آرامم!
کنارِ تو حرف می‌زنم
چای می‌ریزم
تنت را بو می‌کنم و
دستت را می‌گیرم و به‌سمت پاییز قدم می‌زنم و
دل، به‌ دریا می‌زنم

و به تو سلام می‌کنم
سلام علاقه‌ی خوبم
علاقه‌ جان من
من به خیال تو
آرامم.

می‌دانی؛
من سال‌هاست به دوست داشتن تو آرامم.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

هیچ چیز این شهر تو را از من کم نمی کند

عاشقانه

نگو هنوز دست‌هایم برای گرفتن زندگی کوچک‌اند. 

برای این «فرصت بزرگ» به اندازه‌ی کافی بزرگ شده‌ام

شب‌ها این را بهتر می‌فهمم

وقتی زندگی سبک می‌شود و من و این روح بیقرار بهتر با هم کنار می‌آییم.

انگار در سیاهی شب، همه‌ چیزهای پیش پا افتاده محو می‌شوند.

شاید این تویی که با عصای جادویی‌ات آن‌ها را مثل سنگریزه‌هایی بی‌مقدار به کناری می‌اندازی

همیشه جایی من و تو به نقطه‌ی تلاقی می‌رسیم.

کف دست‌هایمان را خوب نگاه کنی،پیداست.

یک جایی خطوط رنگ پریده‌ی دست من با دست‌های تو پررنگ می‌شوند.

دوباره؟ دوباره زمستان؟

نه، چیزی نیست. نمی‌دانم زمستان چه خوابی برای ما دیده اما این را می‌دانم

هیچ چیز این شهر

تو را از من

کم نمی‌کند

شهری که از تو

پر شده

در تو

گم شده

و همیشه

جایی که به آن عادت نداشته‌ایم

خطوط دست‌‌هایمان را

به هم رسانده …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

من اینجا بس دلم تنگ است

عاشقانه

من اینجا بس دلم تنگ است،

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.

بیا ره توشه برداریم،

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟؟

موضوع :

و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من

عاشقانه

به تنهایی ام نگاه كن
مثل نیمكت چوبی خالی است
نه ؟
و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من
كه پر از آدمم
و خانه ام
جایی برای من ندارد .
مثل بارش شیرین درخت توت
گاهی
از خنده می بارم
تبر كه می زنند
خشك یا تر
می شكنم
تا بسوزم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید