آرامم!
دارم به خیال تو راه میروم
به حال تو قدم میزنم
آرامم!…
دارم برای تو چای میریزم
کم رنگ و
استکان باریک
پر رنگ و
شکسته قلم
آرامم!
دارم برای تو خواب میبینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشمهایِ قشنگِ تو!
صدای “جانم” گفتن تو و
برای تو “مردن”،من!
آرامم،
به خوابی پر از خیلی دوستت دارم!
پر از کجا بودی
پر از سلام،دلم برای تو تنگ شده است
دارم برای تو خواب میبینم
آرامم!
کنارِ تو حرف میزنم
چای میریزم
تنت را بو میکنم و
دستت را میگیرم و بهسمت پاییز قدم میزنم و
دل، به دریا میزنم
و به تو سلام میکنم
سلام علاقهی خوبم
علاقه جان من
من به خیال تو
آرامم.
میدانی؛
من سالهاست به دوست داشتن تو آرامم.
آرامم
دارم برایت نگاهی میدوزم
از جنس باران
از جنس زل زدن به من
با کمی حرفهای عاشقانه
آرامم …
نوشته هاتون عالیه
آرامم دارم برای تو چای میریزم کمرنگ
عالیه.چای سلام خواب آرامش
صادقانه دل سپردم …. سرنوشتم شوم شد
قلب من با رفتنت از عشق هم ؛ محروم شد
دل که درزندان چشمانت دقایق می شمرد
عاقبت حکمش رسید از دوریت محکوم شد
من تظاهر می کنم خوبم ولی دردی عجیب
جا گرفت درسینه ام یکباره دل مسموم شد
فارغ از خود بودنم ..در گیرودارزندگی
قلب من بازیچه ی .. دستت مثال موم شد
ظلم چشمانت نصیبم شد دراین بازی ِ تلخ
سهم من تنها نشستن با دلی مظلوم شد
عشق با تلخی خود درقلب من جا ماندَست
رفتی و دل را شکستن عادتی مرسوم شد
گاهی بی هیچ بهانه یی کسی را دوست داری ،
اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی یکی را دوست داشته باشی !
برای عاشق شدن
نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ،
برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !
من از این می ترسم
که دوست داشتن را
مثل مسواک زدن بچه ها
به من و تو تذکر بدهند !
حسین پناهی
دوست داشتن به تعـداد دفعات گفتن نیست…
حسی است که باید بی کلام هم لمس شود
از این خوشم اومد :)
ممنون…
………
عشق آن نیست که به هم خیره شویم…عشق آن است که باهم به یک سو بنگریم
شاید باز هم همان ملال همیشگی تو به سراغم آمده اینبار فقط قطعه ای کوچک برایت می نویسم چون بغضم بیش از این امان نمی دهد
من تورا از کوچه های حسرت گرفته ام
از تمام شب های تنهایی
از لحظات تودرتوی دلهره
از عذاب دقایق بی کسی
از تمام سالهای ……………
بگذریم
یک کلام دوستت دارم
بگذریم… :(
اینم عالی بووود…
“دوستت دارم” هایت را به کسی نگو
نگه دار برای خودم
من جانم را
برای شنیدنش
کنار گذاشته ام
سکه زندگی ام شیر ندارد
اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه میدارد را دوست دارم……
می ترسم کسی نه خودت را،
که دوست داشتنت را از من بگیرد …
چیزی در کلامم نیست
جز دوستت دارم هایی
که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم
حیاتم را رقم می زنند
مـــوهـــایـــم ..
که یـکدسـت ..
هـــمرنـــگ ِ دنــــدانـــهـایــــم شـد !
بـــــاز هــــم ..
بـــــا عـشق ..
می نویـسم :
دوستـــت دارم …
تا زمانیکه به عمق واقعی انسانها پی نبرده ای
دوستشان نداشته باش
زیرا عمیقترین زخمها زخم خنجر کسی است
که با تمام وجود دوستش داشتی
زیـــباست ،
احسـ ـــاسم را میـگـــویــــم
نـــازکـــــ است
دلـــ ــم را می گـویــم
گــاه شیـــرین استــــ
تنـــهــاییـــ ـم را می گـویــم
چگونه بگویم دوست دارم!!!
عااااالی…
:(
نازک است…دلم را می گویم…
پسر ای چه قیافه ای هس همش به خودت میگیری دلم گرفت بابا بخند تا دنیا به روت بخنده
دوست دارم تا آخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق کنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته
نفس کشیدن من تنها با یاد آوری زنده بودن تو امکان پذیر است…
خیلی خوب بود…عالی…مرسی…
فک کنم از افشین صالحیه؟درسته؟
………..
اگ خدا بخواد من فردا دارم میرم مشهد…تا آخر هفته نیستم…شرمنده :(
سنگرو خالی نکنیدا :) …
یه دنیا محبت براتون آرزو دارم…
خواهش میکنم والا نمیدونم از کیه من هیچکیو نمیشناسم خودمم نمیشناسم تو هم که میری منم دارم میرم پ ای در کافه رو چفت کنین خودتون هم برین استراحت کنین زیادی شعر ودلنوشته نوشیدیم بهتره هضمش کنیم برگردیم مارو یادت نره دعا کنی یه دعا هم واسه این اقایون کافه کن چن وقتیه رو فرم نیستن و رو اعصابن حالا من کی به اینا بتوپم خدا داند خدارو شکر میخوام برم از دستشون راحت میشم …
ای حرمت ملجا درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
دلم برای کبوترهای حرم امام رضا، برای آوای دلنشین و روح نواز نقاره خوان ها هنگام آغاز روز و پایان روز، برای گنبد و ایوان طلایی تنگ شده ..سفرت بی خطر به سلامت
برای روزهایِ تنهایی دلم
نمی توانم چراغی بیاورم …
نمی توانم ترانه ای بگویم
و حتی نمی توانم آینه ای باشم …
سپیده می زند از مشرقِ تنهایی دلم
و کسی انگار بالایِ بلندی هایِ احساسِ من ،
ایستاده است به آوازی تلخ
و تمامِ روزهایِ گریه آلودم را می شمرد …
من اینجا
و به غربتِ کلامِ شعرهایم
به نهایتِ عجزِ حرف ها
و التماسِ نا تمامِ ثانیه هایم ، پناه می برم …
خودم بهتر می دانم
شعرهایم تمامی ندارند .
و گریه های نا نوشته ام ،
رویِ باران را سپید کرده است …
من !
اینجا
غروب را در انتظارم
( فریماه )