هَـميشـه بـآيــد کـسی باشـــد
که مــَعنی ســـــه نقطـه ی انتهـــای جملـههآیتـــ را بفهمـــد
تا بُغضهآيتـــ را قبلــ از لرزیــدن چانـه اتـــ بفهمـــد
که وقتی صدایتـــ لرزیـــد بفهمـــد
که اگــ ـر ســکوتــــــــــــــ کـردی، بفهمـــــــــــد
که اگــ ـر بهانـهگيــــر شــدی بفهمـــد
کـسی بـآشــد
که اگــ ـر ســردرد را بهـآنــــــــــــه آوردی
برای رفتـــن و نبـــودن
بفهمـــد بـه تــوجّهـش احتيآج داری
بفهمـــد کــــه درد داری
کـــــــــــــــــه زنــدگـــــــــــــی درد دارد
بفهمـــد کــــه دلتـــ می خواهد
قَــدم زدن زیـــرِ بـــآران
حرف های عاشقانه
یک فنجان قهوه دو نفره را
هميشـه بايــد کسی باشـــد
عبور باید کرد تا افق پیداست
عبور باید کرد تا جای قدم هایت برجاست
عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده
از میان این منظره های چروک خورده
از اجتماع این همه قلب های ترک خورده
باید وا گذاشت و رها کرد
این عشق های خط خطی را
این ثانیه های پاپتی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد
عبور باید کرد تــا بهار
تـا سرسبزی چنار
تا بوی خوش یار
باید ترک کرد همه ی آسودگی های پوشالی را
تمام دلخوشی های تکراری را
این همیشه عاشقانه های سفالی را
عبور باید کرد تا نـور
تا هـور
تا لمس بی واسطه ی حضور…
قلمت را بردار ،
بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال…
از تمنا بنویس …
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی ها شیرین است …
مانند یک بهار …
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی.
همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار …
بر دشت خشک سینه من سبز می شود.
وقتی تو می رسی
در کوچه های خلوت و تاریک قلب من
مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم …
دلم کسی را می خواهد که به چشمهایم گوش کند
کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد
و هر روز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد
کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم آفتابی است یا ابری و سرد
کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش ،
باز هم قلبم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه می تپد
کسی که دلم هر روز برایش تنگ شود
دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد !
آن شب خواهد آمد
یک شب سرد و بارانی
شبی که دیگر قلبی در سینه ام نیست تا با تپش هایش دیوانه ام کند
شبی که چون غریبه ای از کنارت گذر می کنم
و تو مرور می کنی تمام خاطرات شیرنی که تلخ تلخ شده اند
آن شب خواهد آمد
در چشمانت خیره می شوم و می گویم ببخشید شما ؟؟
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند.
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده خواهم کرد …
تو را که ورق می زدم
دستهایم
لبریز می شد از بنفشه و گیسوانی
که میان خاطره های من می پراکندی …
خیالت از میان کاغذها سبز می شد
و من
بی واژه ….
بی دلیل ….
بغض ها را جارو می زدم
و لبخنهایت را
در تیک تاک تقویم های دیواری
مرور می کردم ….
ﻫﻮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺳﺮﺩﻣﯿﺸﻮﺩ …
هندزفرى ام رو درگوش مى گذارم و کلاهم رو روى سرم مى کشم…
ﭼﺸﻢ ﻭ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﻡ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺸﻮﺩ ..
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ …
ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﮑﻤﻢ روى برفها ﺩﺭﺧﻠﻮﺗﯽ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ .ﭘﺎﻫﺎﯼﺗﻮ چراﺻﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..انگار ﻧﺒﻮﺩشان ﺭﺍ به ﺭﺧﻢ ﻣﯿﮑﺸﺪ ..
توﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻏﺮﻭﺭ ﭼﯿﺴﺖ ..
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺷﮑستنش ﭼﯿﺴﺖ ..
چه مى دانىﺻﺪﺍﯾﺖ ﺧﺸﯽ ﺩﺍﺭﺩ که ﺗﮑﺮﺍﺭﺵ ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎﯼﻣﻦ ﺍﺳﺖ !!! ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯼ ﯾﺦ ﺯده ام بيا و رد پاى کنارم باش!!!
با تو در برف .. مهم نیست خیابان باشد
یا جنون باشد و یک عمر بیابان باشد
چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست ؟
دوست دارم همه ی سال زمستان باشد
ره به جایی نبرد فکر فرار از باران
نیست چتری که به اندازه ی باران باشد
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟
سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد
می نویسی به تن برف سئوالت را، کاش
پاسخ مسئله یک واژه ی آسان باشد
خواندمش : ” تا به ابد عاشق من می مانی ؟”
دوستت دارم اگر قیمت آن، جان باشد
تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری
دفتر شعر مرا نیز بسوزان .. باشد ؟
آخرین دیدگاهها