به کدامین سپیدی برف زمستان دلم خوش باشد
به آواز کلاغ ها
و به عروسک های آویزان و لرزان میان چشمک های سرد و ناپاک
به این سرما هم اگر دلم خوش باشد
به تو نمی رسد دلم
و به این پنجره های بخار گرفته ی هزاران ماشین سرگردان
دور تا دور میدانی که این روزها آبستن خشم های شیطانی است
سر انگشتم به سمت تو می چرخد
بی اختیار
چقدر دلم طعم زمستانی تو را لک زده است
درست در ابتدای نبودنت
با یک فنجان داغ ایستاده ام
و بودنت که بخار شیشه این عینکم را
خط می زند در خاکستری برف قدم هایت
خوب شرم می آید
به کمان های هزاران صیاد گرفتارم
و تو که شاخه هایت خم شده است در این سنگینی سیاهی برف
و من که هنوز یادم مانده است پالتوی کوچکم را پر از عطر دستانت کنم
داغ مثل یک فنجان داغ
سخــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
که دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ می گویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
“به نام خوب خدا”
یک گیاه در میانه زمستان به یاد تابستان گذشته نیست،
بلکه متوجه بهاری است که از راه می رسد.
گیاه روزهایی را که گذشته است به یاد نمی آورد،
بلکه از روزهایی که در پیش است خبر می دهد.
گیاه از آمدن بهار اطمینان دارد،
و با رسیدن آن از درون خویشتن سربلند می کند.
بهار یعنی نو شدن،
یعنی دوباره شروع کردن،
یعنی کامل کردن رویایی که زمستان و تابستانش را هموار کرده اید.
بهاری که او هم از پنبه زدن های برف زمستانی
و داغ کردن های آفتاب ظهر تابستان بی خبر نیست،
اما ولع لمس شکوفه های بهار نارنج او را به صبح فروردین رسانده است.
پس آرزوهایتان را صیغل دهید …
تا برق نگاهتان همواره مملو از امید و عشق به کسانی باشد، که همه داشته های دنیا ،
جایگزین خوردن یک فنجان چای در کنارشان نمی شود.
“کافه تنهایی … “
سال نو را به شما …
و همه آنان که دوستشان دارید تبریک می گوید
و آرزوی شادی و سلامتی روز افزون برایتان دارد ….
عمری با حسرت و انده زیستن نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران
باید اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم
لحظات از آن توست؛
آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،…
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
سال نو مبارک
اینجا در قلب من ….
حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی …
از من نپرس که اشک هایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر …
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهایم ….
هَـميشـه بـآيــد کـسی باشـــد
که مــَعنی ســـــه نقطـه ی انتهـــای جملـههآیتـــ را بفهمـــد
تا بُغضهآيتـــ را قبلــ از لرزیــدن چانـه اتـــ بفهمـــد
که وقتی صدایتـــ لرزیـــد بفهمـــد
که اگــ ـر ســکوتــــــــــــــ کـردی، بفهمـــــــــــد
که اگــ ـر بهانـهگيــــر شــدی بفهمـــد
کـسی بـآشــد
که اگــ ـر ســردرد را بهـآنــــــــــــه آوردی
برای رفتـــن و نبـــودن
بفهمـــد بـه تــوجّهـش احتيآج داری
بفهمـــد کــــه درد داری
کـــــــــــــــــه زنــدگـــــــــــــی درد دارد
بفهمـــد کــــه دلتـــ می خواهد
قَــدم زدن زیـــرِ بـــآران
حرف های عاشقانه
یک فنجان قهوه دو نفره را
هميشـه بايــد کسی باشـــد
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار …
این چه رازیست که در پرده چشمان تو خفته ست به ناز ؟
ای که در چهره پر مهر تو جاریست بهار
از غم عشق تو دل آشفته ست
و نفس می کشد آرام و صبور
زیر آوار تب و درد فراق
پریان در خوابند
من و اشک و دل و غم بیداریم !
گر چه بر خانه قلب من غم
بی امان می تازد
لیک در ظلمت این درد خموش
شوق دیدار تو تا صبح بهار
زنده اش می دارد
زنده اش می دارد
خیابان
شعر بلندی ست
وقتی من با قدم های تو قدم می زنم!
و شب
یکباره یکپارچه می شود،
از خواب هایی که تو را به من می رسانند
وقتی
من با چشم های تو چشم می بندم!
آخرین دیدگاهها