بایگانی‌های متن های عاشقانه - صفحه 33 از 58 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

و اینجا همان انتهاست..

عاشقانه

سکوت جاده های بی انتها در دل این فاصله ها هضم می شود

و تو نزدیک ترین فاصله ای تا سوی تنهایی من.

و اینجا همان انتهاست …

جایی که آغازها به فراموشی سفر کرده اند

و دلتنگی های من آسمان چشمانم را پرواز می کند ..

اینجا همان انتهاست …

آری

انتها یعنی همان دلتنگی

و قدم های من که در افسون شهر های بی قافیه صدا می زند تو را.

و ای کاش

می دانستیم و می ماندیم          

و سکوت را

می شکستیم و می خواندیم

تو

 از حجم دست های بی حوصله

از اندوه عشق های با فاصله

و من

ازحریق عشق های بی وسوسه

از آغاز بوسه های بی خاتمه.

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

خیالت بیشتر از تو با من کنار می آید.

عاشقانه

تو نیستی

و من تنهایم…

تو نیستی

ومن این را مؤمنم.

تو نیستی

و این تلخ ترین مستند زندگی من است.

 

اما آموخته ام

که چگونه پیدایت کنم

آموخته ام

وقتی باران می بارد

دستانت را از عطر خاک باران خورده بگیرم

بکشم درون این اتاق

پشت این میز لعنتی

تا نوشته هایم را بخوانی

بعد تو لبخند بزنی

و بپرسی

اینها همه اش برای من است ؟

من بغض کنم

و بگویم

همه اش.

 

می بینی؟

کار سختی نیست.

خیالت بیشتر از تو با من کنار می آید.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

از دل برود یار چو از دیده برفت …

عاشقانه
عاشقانه
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفتسالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیکدلم از مهر تو آکنده هنوزدفتر عمر مرادست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما …

همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تکرار اسم “تو”

عاشقانه
آرام باش ،
حوصله کن ،
آب های زودگذر ،
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جویبار شنیده ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند .
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم “تو” ….
بسنده خواهم کرد …
حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد …
دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

ده سال بعد

عاشقانه

ده سال بعد از حال این روزام
با کافه های بی تو درگیرم

گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
ده سال  رفتی و نمی میرم

ده سال بعد از حال این روزام
تو توی آغوش یکی خوابی

من گفتم و دکتر موافق نیست
تو بهتر از قرصای اعصابی

ده سال بعد از حال این روزام
من چهل سالم می شه و تنهام

با حوصله ،قرمز،سفید ، آبی
رنگین کمون می سازم از قرصام

می ترسم از هر چی که جا مونده
از ریمل با گریه ها جاری

ده سال که لب هام و می بندم
با بوسه های تلخ هر جایی

ده سال وقتی شعر می خونم
لبخند روی صندلی هایی

یه عمر بعد از حال این روزام
یه پیرمردم توی یه کافه

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

همیشه برای “ماندن ” دلیل هست … و برای “رفتن” بهانه.

عاشقانه
همیشه برای “ماندن ” دلیل هست … و برای “رفتن” بهانه.
همیشه برای “خواستن” نیاز هست … و برای “رد کردن”، مصلحت.
همیشه برای “داشتن” فضا هست … و برای “نداشتن” تقصیر.این که سوار بر کدام کوپه این قطار شوی،
به پای ماندن و دست خواستن و عشق داشتنت، بر می گردد
اگر داری که بسم الله …
اگر نه، جهان پر است از “بهانه” و “مصلحت” و “تقصیر” بی صاحب !
موضوع :

هیچ مرا یادت هست!؟

عاشقانه

صدایت کردم ،

آهای ! ساکن کوچه های مهتابی،

کز تراس عابران را نظاره گری.!

هیچ مرا یادت هست!؟

منم آشنای دیرین …

اسیر غربت و بن بست و تنهایی،

همان عابری غریب در کوچه،

آن رهگذری که دگر چاره ندارد.!

دور ماندم از دوست ،

همیشه دلم تنگ است …

از من آیا خاطره ای در خاطرت هست، هنوز!؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم

عاشقانه

زودتر بیا

من زیر باران ایستاده‌ام

و انتظار تو را می‌کشم

چتری روی سرم نیست

می‌خواهم قدم‌هایت را، با تعداد

قطره‌های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران می‌رسی

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می‌رسد؟

مرا که ملالی نیست

حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران ‌خورده خسته می‌شوم

نه از خاکی که باران ، غبار را از آن ربوده است.

هر وقت چلچله برایت نغمه‌ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

کنار پله های ناتمام

عاشقانه

کنار پله های ناتمام …

پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود

صدایی می شنوم که تویی،

دو چشم از باران آورده ام ….

که همیشه از خواب های خیس می گذرد …

می آیی و انگار پس از یک قرن آمده ای

با چتری خسته و

صدایی که منم ….

کنار آخرین پله و مکث ناگهان

سر بر شانه ام می گذاری و

گوش بر دهان زمزمه ام ….

تا صدایی بشنوی که منم ….

و می شنوی …

آرام می شنوی ؛

“صبحگاهی از همین شهر بزرگ …

از کنار همین پنجره های رو به هر کجا …

از کنار همین کتاب بزرگ

که رو به خاموشی تو بسته است

که رو به بیداری من آغاز می شود

آمدم …”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تنهایی تک واژه سنگینی است

عاشقانه

تنهایی تک واژه سنگینی است

یک واژه است ولی عمق یک زندگیست

سالها گذشت و تنهایی سلطان دلم شد

سلطان دل غریب و حسرت کشم شد

ای آشنا ، عالم تنهایی چه خوش است

هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است …

موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید