به تنهایی ام نگاه كن
مثل نیمكت چوبی خالی است
نه ؟
و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من
كه پر از آدمم
و خانه ام
جایی برای من ندارد .
مثل بارش شیرین درخت توت
گاهی
از خنده می بارم
تبر كه می زنند
خشك یا تر
می شكنم
تا بسوزم
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
زندگي يك سفر است و تو آن مسافري باش كه در هر گامش ترنم خوش لحظه ها جاريست
قلمت را بردار
بنویس از همه خوبیها، زندگی ، عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال
از تمنا بنویس
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار،روی کاغذ بنویس :
زندگـی با همه تلخی ها شیریــن است …
دلم او می خواهد ولی او نمی خواهد
مرا به او بخواهانید ، شخصا مرا نمی خواهد…
تنهایی لحظه های پر آشوبم
هی مشت برین دقیقه ها می کوبم
انگار همیشه رسم دنیا این است
تو حال مرا بپرسی و ، من خوبم !…
این روزها سهم من از قاصدک ها
تنها فقط دیدن و رقصیدنشان درباد است
چرا دیگر برایم از تو خبر نمی آورند ؟!!
حرف نداشت خیلی خیلی عالی بود
ممنون رضا جان دوست خوبه کافه تنهایی این نظر لطفته عزیز
عاااااااااااااااااااااللللللللللللیییییییییییی
کم کم دارد سرد می شود !
این روزها
بیشتر از همیشه
دلم می خواهد که عاشقت باشم …
تو که می آیی در نظرم ،
وقتی که به تو فکر می کنم
وقتی که بعدِ این همه سال ،
باز هم مَستِ بویِ توأم ،
وقتی که خاطراتِ خوشِ با تو بودن را ،
در ذهنم مرور می کنم ،
تازه می فهمم
که چقدر دلم برایت تنگ است …
دلم تنگ است و
چشمانم حسرت بار …
این دلِ بیچاره
از نازِ نگاهت به جان آمد ….
بشکن این سکوتِ آشنا سوز را
ای آشنایِ من !
“فریماه”