قهوه ی یخ کرده .... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

قهوه ی یخ کرده ….

عاشقانه

شبیه جرعه‌ای از قهوه‌ی یخ‌کرده می‌مانی
که بعد از سال‌ها ماسیده باشد توی فنجانی

همان‌قدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی

تو را نوشیده‌ام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی

نمی‌خواهم بماسد قهوه‌ی چشم‌ت ته شعری
که مدت‌هاست فال شاعر ِ آن را نمی‌خوانی

دلم را می‌شکافم دور دستانت و از اول غزل
می‌بافم از حالی که می‌دانم نمی‌دانی

تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی

که می‌خواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعه‌ی یخ‌کرده از آنی

بازدید : 706
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    دستم
    به تو که نمی رسد،
    فقط حریف واژه ها می شوم !
    گاهی،
    هوس می کنم،
    تمام کاغذهای سفید روی میز را،
    از نام تو پرکنم …
    تنگاتنگ هم،
    بی هیچ فاصله ای !!
    از بس،
    که خالــی ام از تو …
    از بس،
    که تو را کـم دارم …
    آخر مگرکاغذ هم،
    زندگی می شود ؟

  • گلبهار :

    لـبــخــنـد بـــزن . . .

    عکاس . .

    مــــــــدام ایــن جملــه را . . .

    تکرار میکند . . .

    اصـــــلا بـرایـــش مـــهـــم نـیـــســـــت . . .

    کــه در وجـــودت . . .

    حــتـی یــک بهانه . . .

    بــرای لـبــخــنــــــــــد نـیــســـــت . . .

  • گلبهار :

    عزیـز کرده ی ِ شعرهایــم
    خواستـم بگویـم ” بی تو …”
    نفس ِ شعر بنـــد آمد !
    من که دیگــر
    جـای ِ خود دارم …

  • گلبهار :

    امروز تمام من درد است ‎
    درد
    توآسوده باش‎
    همچنان بتازبرپیکرم‎
    همچنان سکوتم را رضایت تعبیرکن‎
    ومن ای کاشهایم را درسکوت اشک میریزم‎
    کاش سخن چشمانم را میشندی‎
    معنی نگاهم را میفهمیدی‎
    کاش حس میکردی به انتها رسیده ام‎


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید