بایگانی‌های مطالب عاشقانه - صفحه 41 از 56 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

هرچه بیشتر دنبالت می گردم

عاشقانه

می گفتی : دنیا کوچک است

تا آنجا که

شمال و جنوب لای انگشتانت محو می شوند  !! …

و خورشید می تواند

از چشمی طلوع کند و درچشم دیگرت غروب !! …

آن قدر کوچک!

که بزرگ ترین سیاره در فنجانت بنشیند

هزار نسل بعد خویش را

به استقبال و بدرقه در آغوش بفشاری !! …

آن قدر کوچک!

که میان دو استکان

به دورترین نقطه ی زمین سفر کنی

چایت را داغ بنوشی !! …

می گویم : دنیا چقدر بزرگ است !! …

چقدر بزرگ!

که حتی در اتاق مطالعه ام

هرچه بیشتر دنبالت می گردم

پیدایت نمی کنم ….

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 642

من سال‌هاست به دوست داشتن تو آرامم.

عاشقانه

آرامم!
دارم به‌ خیال تو راه می‌روم
به‌ حال تو قدم می‌زنم

آرامم!…
دارم برای تو چای می‌ریزم
کم رنگ و
استکان باریک
پر رنگ و
شکسته قلم

آرامم!
دارم برای تو خواب می‌بینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشم‌هایِ قشنگِ تو!
صدای “جانم” گفتن تو و
برای تو “مردن”،من!

آرامم،
به‌ خوابی پر از خیلی دوستت دارم!
پر از کجا بودی
پر از سلام،دلم برای تو تنگ شده است
دارم برای تو خواب می‌بینم


آرامم!
کنارِ تو حرف می‌زنم
چای می‌ریزم
تنت را بو می‌کنم و
دستت را می‌گیرم و به‌سمت پاییز قدم می‌زنم و
دل، به‌ دریا می‌زنم

و به تو سلام می‌کنم
سلام علاقه‌ی خوبم
علاقه‌ جان من
من به خیال تو
آرامم.

می‌دانی؛
من سال‌هاست به دوست داشتن تو آرامم.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2822

هیچ چیز این شهر تو را از من کم نمی کند

عاشقانه

نگو هنوز دست‌هایم برای گرفتن زندگی کوچک‌اند. 

برای این «فرصت بزرگ» به اندازه‌ی کافی بزرگ شده‌ام

شب‌ها این را بهتر می‌فهمم

وقتی زندگی سبک می‌شود و من و این روح بیقرار بهتر با هم کنار می‌آییم.

انگار در سیاهی شب، همه‌ چیزهای پیش پا افتاده محو می‌شوند.

شاید این تویی که با عصای جادویی‌ات آن‌ها را مثل سنگریزه‌هایی بی‌مقدار به کناری می‌اندازی

همیشه جایی من و تو به نقطه‌ی تلاقی می‌رسیم.

کف دست‌هایمان را خوب نگاه کنی،پیداست.

یک جایی خطوط رنگ پریده‌ی دست من با دست‌های تو پررنگ می‌شوند.

دوباره؟ دوباره زمستان؟

نه، چیزی نیست. نمی‌دانم زمستان چه خوابی برای ما دیده اما این را می‌دانم

هیچ چیز این شهر

تو را از من

کم نمی‌کند

شهری که از تو

پر شده

در تو

گم شده

و همیشه

جایی که به آن عادت نداشته‌ایم

خطوط دست‌‌هایمان را

به هم رسانده …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 979

اگر فـرهـاد باشـی همـه چیـز شیـریـن می شـود

عاشقانه

زندگــــی “باغــی” است که با عشــق “باقــی” است

“مشغــول دل” باش نـه “دل مشغــول”

بیشتــر “غصـه های مـا” از “قصـه های خیالـی” ماست

پس بدان …

“اگر فـرهـاد باشـی همـه چیـز شیـریـن می شـود”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1777

قطره های بی حوصله

عاشقانه
قطره های بی حوصله …
یکی یکی سقوط می کنند.
آسمان، شوق باریدن ندارد …
دیگر بارانش را حرام زمین نمی کند!
انگار قرار است دنیا
از اینجا به بعدش،
نیمه کاره بماند …
به دیوار ها خیره می شوی
دوست داری با مشت
از خواب بیدارشان کنی …
اما دلت
برای عروسک های میخکوب شده می سوزد …
پشیمان از آرزوهای کودکی
می فهمی هنوز هم
یاد نگرفته ای
بزرگ شدن کار خوبی نیست !!!
پنجره را باز می کنی
در کوچه
کسی برای صدا زدن نیست
باید دست های شب را محکم بگیری و
تا صبح گریه کنی !
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 720

من اینجا بس دلم تنگ است

عاشقانه

من اینجا بس دلم تنگ است،

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.

بیا ره توشه برداریم،

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟؟

بازدید : 2651

و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من

عاشقانه

به تنهایی ام نگاه كن
مثل نیمكت چوبی خالی است
نه ؟
و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من
كه پر از آدمم
و خانه ام
جایی برای من ندارد .
مثل بارش شیرین درخت توت
گاهی
از خنده می بارم
تبر كه می زنند
خشك یا تر
می شكنم
تا بسوزم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 982

و اینجا همان انتهاست..

عاشقانه

سکوت جاده های بی انتها در دل این فاصله ها هضم می شود

و تو نزدیک ترین فاصله ای تا سوی تنهایی من.

و اینجا همان انتهاست …

جایی که آغازها به فراموشی سفر کرده اند

و دلتنگی های من آسمان چشمانم را پرواز می کند ..

اینجا همان انتهاست …

آری

انتها یعنی همان دلتنگی

و قدم های من که در افسون شهر های بی قافیه صدا می زند تو را.

و ای کاش

می دانستیم و می ماندیم          

و سکوت را

می شکستیم و می خواندیم

تو

 از حجم دست های بی حوصله

از اندوه عشق های با فاصله

و من

ازحریق عشق های بی وسوسه

از آغاز بوسه های بی خاتمه.

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 588

تا که دیدن بشود رخصت یار

عاشقانه

گفته بودی
بنشینم لب جوی
و گذر عمر ببینم حافظ؟
گذر عمر مرا جای نشستن نیست
نه که جویی ماندست
نه که آبی نیست
گذر عمر سریع است ز آب
بهتر آن است که
سوار ترن باد شویم
تاگذر از لب چشمه به لب یار
فراهم شود از شوق وصال

تا به کی عاشق گل باید بود
تا به کی مهر ز بلبل باید جست
چرخه دور فلک تند شدست
باید رفت تند تر از باد خزان
تا که فرصت بشود دیدن دوست
تا که دیدن بشود رخصت یار
جا که مانی همه جا ویران است

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 733

خیالت بیشتر از تو با من کنار می آید.

عاشقانه

تو نیستی

و من تنهایم…

تو نیستی

ومن این را مؤمنم.

تو نیستی

و این تلخ ترین مستند زندگی من است.

 

اما آموخته ام

که چگونه پیدایت کنم

آموخته ام

وقتی باران می بارد

دستانت را از عطر خاک باران خورده بگیرم

بکشم درون این اتاق

پشت این میز لعنتی

تا نوشته هایم را بخوانی

بعد تو لبخند بزنی

و بپرسی

اینها همه اش برای من است ؟

من بغض کنم

و بگویم

همه اش.

 

می بینی؟

کار سختی نیست.

خیالت بیشتر از تو با من کنار می آید.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1279





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید