رفتنت کافی نبود؟
حالا داری در شعر های دیگران پرسه می زنی؟!
شعرم را حلالت نمی کنم اگر
بین واژه های نا محرم ببینمت…!
آهستـه فتــــح کرده ای با چشمهایت
هرچـــه داشته ام را
حالا تمام جهــان من مستعمره ی توست…
تمامت را میخواهم…
سالهاست که تمامت را میخواهمت…
حالا که هستی آرامم…
خسته ام اما بیدار…
تو بخواب…
باید ادا کنم بوسه هایی را که نذرت کرده ام…
آخر برای هر شب با تو بودن هزاران بوسه نذر کرده ام…
من میبوسمت…
خدا می شمارد…
سوختنم را دیدی و خندیدی …
خنده ات را دیدم و سوختم …
خنده هایم را خواهی دید …
دیدارِ ما به وقت ســـــــــــــوختنت …
چقدر سخته بخوای بی تفاوت از کنار کسی رد شی که
عجیب ترین حس دنیا رو باهاش تجربه کردی …
پا می رفت
می رفت
می رفت…
غافل از دلی که جا مانده بود!
دوسـت دارم خـلـوتـی بـاشـد . . .
تـو سـکـوت کـنـی . .،
و مـن لـبـریـز شـوم از دوسـت داشـتـن هـا
در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم … … نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم…!
| رسول يونان |
آخرین دیدگاهها