دیشب وقتی با بوی دلتنگی هایم آمدی
ماه هم مثل من هول كرده بود !
چهره اش را دیدی ؟
زرد زرد بود !
هیچ نگفتی و باران نگاهت را بر چشمانم باریدی
نپرسیدی از حالم
می خواستم بگویم
می خواستم از انتظار تو بگویم
كه چه زجری بود اما این دلم صدایش در نمی آمد
انگار لال شده بود !!
دیدمت كه می روی دوباره خواستم فریاد بزنم نه !!
انتظار دوباره نه!!
وقتی از خواب پریدم
بالشم بوی دلتنگی می داد . . .
به اندازه ی یک فنجان قهوه
به اندازه ی چند دقیقه، با من نشسته بود
از خودش گفت، از قصد آمدنش، از چرای رفتنش
ساده بود و صمیمی
لحنی داشت، به گوش احساسِ من، بی انتها غریب
قهوهاش را خورد، دستم را فشرد و رفت
ماجرای عجیبی ست بودن ما آدم ها
یک نفر برایت چند دقیقه وقت میگذارد و به اندازه ی خوردن یک قهوه، چشمانت را به دنیائی تازه باز میکند
برای یک نفر، عمری وقت میگذاری. همان کسی که قادر است به اندازه ی خوردن یک قهوه، دنیایی را خراب کند
با تاسف نمینویسم
برای بیدار شدن، برای شروعهای تازه، هرگز دیر نیست
قهوههای تلخ، آدمهای تلخ، روزهای تلخ، الزاماً به معنی پایانی تلخ نیست
هنوز هم معتقدم … برای وارد شدن به دنیای دیگران، باید به اندازه یک فنجان قهوه برایشان وقت گذاشت!…
در برهوت “نداشتن”، سرشار از “خواستن”،
همانگونه که همیشه ترجیح می دادی،
ایستاده ام …
چگونه دوام خواهم آورد این همه “خواستن”
و این همه “نداشتن” را ؟!!!
و در تنگنای “داشتن”های ناخواسته،
هر روز اسیرتر بودن را …
شهر اگر نجابت داشت
تو می ماندی
که هزار بغض به سینه ام هجرت نکند
شهر اگر میدانی به نام عشق داشت
تو با خود کوله باری از دوستت دارم
نمی بردی …
شهر اگر از تنهایی لبریز نبود
تو هزار دوست به نقاشی ات نمی کشیدی
شهر دچار کابوس شده
بعد از آن که تو رفتی…
سلامی گرم به شما مشتریان عزیز کافه تنهایی!
در آغاز لازم می دونیم که از تمامی شما عزیزان که کافه ما رو برای نوشیدن فنجانی شعر و دلنوشته انتخاب کردید قدردانی کنیم.
توی این مدت مطالب و نظرات گرم شما باعث رونق کافه تنهایی شده و امیدواریم که همچنان در کنار ما بمانید ، و جا داره تشکر ویژه ای کنیم از تمامی شماها و همینطور از علیرضای عزیز که توی یک ماه اخیر زحمت ارسال و تایید اکثر مطالب را بر عهده داشت.
زیاد سرتون رو درد نمیارم قصد داریم یک بخش به سایت اضافه کنیم که شما عزیزان بتونید مطالب خودتون رو راحت تر ارسال کنید.
امیدواریم که این بخش هم مورد استقبال شما دوستان عزیز کافه تنهایی قرار بگیره.
تمام خاطرات من
پر از عشق و پر از شور است
تمام من ولی خالی
از این عشق و از این شور است
خودت را جای من بگذار
دلت می بــاره دنیا را
تمام عمـر باریدم
در این صحرای طوفان زا
کلافی پیچ در پیچم
به دستان تو می پیچم
ولی بی تو در این پیچش
گره خورده رها می شم
رها درغم
رها در تـو
رها در جام یاد تو
به مِی رو می کنم اما
به یادت می کنم مستی
به یاد چشم زیباست
به یاد آن همه مستی
تو رفتی و دلِ ژولیده ی تنها
به یادت تلـخ می خواند
بیا بغض سکـوت من
وفادارو بمان با من
بیا آرام جان من
دلی دارم ز غصه تنگ
بیا در بر بگیـر جانم
که مثل رقص عطر گل
بپیچم من در آغوشت
بیـا در من به آتش شو
بلغزان و بسوزانم
که بی تـو مرده ام در خود
ولی با تـو
پر از آواز و مستانه ام
یاد من باشد فردا دم صبح ،
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا …
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل ،
لحظه را در یابم …
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم …
یک بغل عشق از آنجا بخرم … !
آخرین دیدگاهها