شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم
تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم
با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من!
فکر میکردم که من عاشق نِمی… اما شدم!
مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها
سوختم، اما عزیزم! با تو من معنا شدم
گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی
باز رفتی، باز ماندم، باز من تنها شدم!
بايد به فکر تنهايي خودم باشم.
دست خودم را ميگيرم و
از خانه بيرون ميزنيم.
در پارک،
به جز درخت،
هيچکس نيست.
روي تمام نيمکتهاي خالي مينشينيم،
تا پارک،
از تنهايي رنج نبرد!
دلم گرفته،
ياد تنهايي اتاق خودمان ميافتم
و از خودم خواهش ميکنم،
به خانه باز گردد ..
بر من وتو روزگاري رفت وعشقي پا گرفت
عاقبت چرخ حسود اين عشق را از ما گرفت
شادماني بود ومن بودم تو بودي عشق بود
عشق وشادي با تو رفت وغم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست وشادي ها گريخت
مرغ رنگين بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسه هاي اتشين بر روي لب هامان فسرد
اشنايي هاي ما رنگ جدايي ها گرفت
مرغ بخت امد به بام خانه ام اما پريد
دولت عشق تورا ايام داد اما گرفت
داستان چشم گريان مرا از شب بپرس
اي بسا گوهر که دست غم از اين دريا گرفت
جام لبريز اميدم را فلک بر خاک ريخت
عشق را از ما گرفت اما چه نازيبا گرفت
در اين بازاره نامردي به دنبال چه ميگردي؟
نميابي تو هرگز نشان از عشق و جوانمردي
برو بگذر از اين بازار.از اين مستي و طنازي
اگر چون کوه هم باشي،در اين دنيا تو مي بازي
یک نفر گاهی همه کس است …
برای همین است که دلت
برای همان یک نفر تنگ می شود
این روزها بار عظیمی
بر شانه هایم نشسته
باری بیشتر از توان شانه هایم
مثل الان …
که تنها نشسته ام
نه اتفاق بدی افتاده …
نه از دستش ناراحتم …
نه بیمارم … و نه …
ولی از ته دل چیزی کم دارم…
دستانت را
حضورت را
خود خودت را کم دارم
نه صدایت را ، آن
هم از فاصله هزار کیلومتری …!!!
د » : داشتن تو، حتی برای لحظه ای، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد.
و » : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد.
س » : سرسپرده ی برق نگاه توام، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی.
ت » : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم.
ت » : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
د » : دوری از تو را باور ندارم، حتی در رویا، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام.
ا » : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند.
ر » : راز مرگ دلتنگی هایم، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد.
م » : مهتاب می سوزد، تا ابد، در آتش عشقت. که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی ….
ای فصل پنجم عشقم بعد از تو پاییز گشته ام
از هر چه هست تهی گشته ام و سرشار از مرگم
و مانند شعرهای ترک خورده سرشار از واژه های فاجعه هستم
و نمی دانی که پرواز زیبای تو را از من گرفته اند و سایه های شوم اجازه نداده اند که بلند شوم.
اما اکنون به پاس رویای غبار گرفته و خاطره هامان در کنار کاج بلند کلبه ی دل چراغی می آویزم و بر روی میز کهنه و فرسوده ی دلتنگی به چشمهای قشنگ تو خیره می شوم .
آه ،نمی دانم چگونه این باور عجیب در من رشد کرده است احساس می کنم بدون تو خواهم مرد و بدون تو ناچیز خواهم بود.
من مبتلای عشق تو گشته ام و سر گشته ای هستم میان دو چشم تو.
از من مخواه بعد از پریشانی از عشق از چشمهای تو بپرهیزم من عاشقانه منتظرت هستم ،می دانم که بیهوده است ولی امشب به جان ثانیه ها سوگند می خورم که خود را به درخت عشق تو بیاویزم.
ترسم آن روز که گویند بدان روز جزا
تو به تاوان پریشانی من برخیزی
و به فرمان خدا لب به سخن باز کنی
که چرا شعله این آتش جانسوز برافروخته ای
و به زخمهای دل عاشق من هیچ نکردی مرهم
بی پر و بال نهادی
بی تن و جان کردی
و نگاهی ز سر کین کردی
من که میدانم او می بخشد
و من عاشق و مست
من که شبها با ماه
قصه عاشقیت میخواندم
بُوَد آیا که نبخشم از دل… .!
هرکس خواست
از دروازه قلب من
عبور کند
باید
اسم شبم را بگوید!
به جز تو
که وقتی نزدیک می شوی
تمام قلب من
به پیشوازت می رود!
دروازه های بسته ی هزار قفل
شوق باز شدن
امان شان نمی دهد!
هیچ دروازه ای
اینجا
برای تو بسته نیست!
بی کلید بیا
بی اسم شب
هر خانه ای
عطر صاحب خانه اش را
خوب می شناسد !
مهسایی منظور اقای علیرضا میدونی چیه؟
خب جونم برات بگه که بنده در شرف نویسندگی قرار داشتما ولی خود خنگم بس که هیچی نمیدونستم منتفی شد قضیه از این قراره که اگه مث من هر روز بیای یه چن تا شعر بنویسی بعد چن وقت مدیران میفهمن شما بسی فعالین اونوقت شانسه میاد در خونت ودر میزنه میگه تق تق بعدش شما میگی کیه اونم میگه منم منم ارزوت درو باز کن از سرما مردم والااااااااا که همینجوره به مرگ گدای سرکوچمون اگه دروغ بگم خدا منو نصف کنه
این حرفا چیه گلبهار ! نویسندگی که آزمون و امتحان نمی خواد یه دل می خواد که هم خودت هم مهسا دارید و البته بقیه دوستان دلیل صبوری اینه که این وبسایت نویسنده دیگه ی هم داره اونم باید تأیید کنه فعلا مدتیه که نیستش بیاد حتما …
اقا نزن مارو غلط کردیم به مرگ گدای کوچمون…پ مهسایی خیلی شانس اوردی ببین چه پر مهر وعطوفت برخورد میکنن خیلی خوشمان امد
یعنیییییییییییییییی خوشم میاد این اقای علیرضا همیشه تو سایت حضور داره ما هنوز ننوشتیم داره تایید میکنه ایولااااااااااااااااااا به این میگن سایت برم تبلیغ کنم ؟؟؟؟؟؟؟
برای دوستای خوبم …
“از صدای گذر آب چنان فهمیدم
تندتر از آب روان، عمر گران میگذرد…
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست !!!
آرزویم این است …
آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست؟!!!”
نيمشب همدم من ديده گريان من است
ناله مرغ شب از حال پريشان من است
خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد
زين همه درد خموشانه که بر جان منست
قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت
ناله ام زمزمه روح پريشان منست
در بر عشق بسي دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان من است
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم
مثل یک عکس دو نفره
چرخ زدن بی دلیل در خیابان
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ اما گرم در یک روز سرد زمستانی
ببین من و تو هنوز خیلی کار داریم…
من و تو حتی خاطره آشناییمان را هم به دنیا بدهکاریم….
یک تکه از آسمان، از میان شکاف سقف، یکراست افتاد توی سوپ من
راستش من اصلا سوپ دوست ندارم ولی این یکی را تا آخرش خوردم
خوشمزه بود، خوشمزه!
آنقدرخوشمزه که من میتوانستم یک عالمه از آن را بخورم!!!
براستی … یک تکه از آسمان چه تفاوتی میتواند ایجاد کند!!!!
تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم،
تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد،
آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد،
تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم…
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
قـدیـم تـر هــا ، حـالـمــان را کــه مـی پــرسـیـدنـد ، مـی گــفـتـیـم:
نـفـسـی مـی آیـد و مـی رود . . .
ایــن روز هـــا چـه بـگــویـم ؟
ایـن روزهــا که دنـیــا ، خسیـس تـر از هـمـیـشه ، بــا بـغــض جــاخـوش کــرده در گـلـویــم دسـت بــه یـکـی کــرده !
و مـن . . . مـانـده ام کـه دیـگــر هــوای نـبــودنـت را چـگــونـه هـضــم کـنـم .
شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم
تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم
با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من!
فکر میکردم که من عاشق نِمی… اما شدم!
مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها
سوختم، اما عزیزم! با تو من معنا شدم
گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی
باز رفتی، باز ماندم، باز من تنها شدم!
صـداي پاي تو که مي روي
صـداي پاي مــرگ که مي آيد . . . .
ديـگر چـيـزي را نمي شنوم
دیر نکرده ام
دوست داشتن توست که مرگ را عقب می اندازد…
بايد به فکر تنهايي خودم باشم.
دست خودم را ميگيرم و
از خانه بيرون ميزنيم.
در پارک،
به جز درخت،
هيچکس نيست.
روي تمام نيمکتهاي خالي مينشينيم،
تا پارک،
از تنهايي رنج نبرد!
دلم گرفته،
ياد تنهايي اتاق خودمان ميافتم
و از خودم خواهش ميکنم،
به خانه باز گردد ..
چشمانت آسمان من است
مبادا اشکی شود …
آسمان بارانی مرا میمیراند …
ابر ها
گاهي پرنده مي شوند
گاهي شکل هاي ديگر
و گاهي به ندرت شبيه من مي شوند و
مي بارند..
بر من وتو روزگاري رفت وعشقي پا گرفت
عاقبت چرخ حسود اين عشق را از ما گرفت
شادماني بود ومن بودم تو بودي عشق بود
عشق وشادي با تو رفت وغم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست وشادي ها گريخت
مرغ رنگين بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسه هاي اتشين بر روي لب هامان فسرد
اشنايي هاي ما رنگ جدايي ها گرفت
مرغ بخت امد به بام خانه ام اما پريد
دولت عشق تورا ايام داد اما گرفت
داستان چشم گريان مرا از شب بپرس
اي بسا گوهر که دست غم از اين دريا گرفت
جام لبريز اميدم را فلک بر خاک ريخت
عشق را از ما گرفت اما چه نازيبا گرفت
روزی برای پایان نقاشی مان، پی هم خواهیم گشت …
“من و تو”
در اين بازاره نامردي به دنبال چه ميگردي؟
نميابي تو هرگز نشان از عشق و جوانمردي
برو بگذر از اين بازار.از اين مستي و طنازي
اگر چون کوه هم باشي،در اين دنيا تو مي بازي
یک نفر گاهی همه کس است …
برای همین است که دلت
برای همان یک نفر تنگ می شود
این روزها بار عظیمی
بر شانه هایم نشسته
باری بیشتر از توان شانه هایم
مثل الان …
که تنها نشسته ام
نه اتفاق بدی افتاده …
نه از دستش ناراحتم …
نه بیمارم … و نه …
ولی از ته دل چیزی کم دارم…
دستانت را
حضورت را
خود خودت را کم دارم
نه صدایت را ، آن
هم از فاصله هزار کیلومتری …!!!
شبي در شب ترين شبها، تو ماهم مي شوي آيا؟
تو تسليم تماشاي نگاهم مي شوي آيا؟
شبيه يك پرنده، خيس از باران كه مي آيم؟
تو با دستان پر مهرت، پناهم مي شوي آيا؟
پس از طي كردن فرسنگها راهي كه مي داني
كنار خستگيها، تكيه گاهم مي شوي آيا؟
شناكردن ميان خاك را بد من بلد هستم
تو اقيانوس موج آماج را هم مي شوي آيا؟
نگاه ناشيانه من به هستي داشتم عمري
تو تصحيح تمام اشتباهاتم مي شوي آيا ؟
ا گر بي روز و بي تقويم ماندم من
به و صل فصلهايت، سال و ماهم مي شوي آيا؟
براي دوستم داري گواهت بوده ام عمري
براي دوستت دارم گواهم مي شوي آيا؟
شب افسانه اي با تو طلوع تازه اي دارد
تو در صبح اساطيري پگا هم مي شوي آيا؟
صبور و ساده اي اما ،عميق و ژرف،عشق من
براي حرف نجوا، نعره چاهم مي شوي آيا؟
پس از صد سال ا گر بد ترجمه كردي نگاهم را
به پاس اشكهايم عذر خواهم مي شوي آيا؟
تو شيرين تر از آن هستي كه شادابيت كم گردد
و از خود تلخ مي پرسم تباهم مي شوي آيا؟!!!
د » : داشتن تو، حتی برای لحظه ای، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد.
و » : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد.
س » : سرسپرده ی برق نگاه توام، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی.
ت » : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم.
ت » : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
د » : دوری از تو را باور ندارم، حتی در رویا، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام.
ا » : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند.
ر » : راز مرگ دلتنگی هایم، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد.
م » : مهتاب می سوزد، تا ابد، در آتش عشقت. که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی ….
ممنون گلبهار خانوم
“پنجره های عالم را خواهم شکست اگر بدانم غروب را با دلگیری به تماشا نشسته ای !!!”
منم از شما ممنونم اقای علیرضا…موفق باشی
دلتنگي هاي من به تو رفته اند
آرام مي آيند
در دل مي نشينند
ديگر نمي روند
ای فصل پنجم عشقم بعد از تو پاییز گشته ام
از هر چه هست تهی گشته ام و سرشار از مرگم
و مانند شعرهای ترک خورده سرشار از واژه های فاجعه هستم
و نمی دانی که پرواز زیبای تو را از من گرفته اند و سایه های شوم اجازه نداده اند که بلند شوم.
اما اکنون به پاس رویای غبار گرفته و خاطره هامان در کنار کاج بلند کلبه ی دل چراغی می آویزم و بر روی میز کهنه و فرسوده ی دلتنگی به چشمهای قشنگ تو خیره می شوم .
آه ،نمی دانم چگونه این باور عجیب در من رشد کرده است احساس می کنم بدون تو خواهم مرد و بدون تو ناچیز خواهم بود.
من مبتلای عشق تو گشته ام و سر گشته ای هستم میان دو چشم تو.
از من مخواه بعد از پریشانی از عشق از چشمهای تو بپرهیزم من عاشقانه منتظرت هستم ،می دانم که بیهوده است ولی امشب به جان ثانیه ها سوگند می خورم که خود را به درخت عشق تو بیاویزم.
ترسم آن روز که گویند بدان روز جزا
تو به تاوان پریشانی من برخیزی
و به فرمان خدا لب به سخن باز کنی
که چرا شعله این آتش جانسوز برافروخته ای
و به زخمهای دل عاشق من هیچ نکردی مرهم
بی پر و بال نهادی
بی تن و جان کردی
و نگاهی ز سر کین کردی
من که میدانم او می بخشد
و من عاشق و مست
من که شبها با ماه
قصه عاشقیت میخواندم
بُوَد آیا که نبخشم از دل… .!
هرکس خواست
از دروازه قلب من
عبور کند
باید
اسم شبم را بگوید!
به جز تو
که وقتی نزدیک می شوی
تمام قلب من
به پیشوازت می رود!
دروازه های بسته ی هزار قفل
شوق باز شدن
امان شان نمی دهد!
هیچ دروازه ای
اینجا
برای تو بسته نیست!
بی کلید بیا
بی اسم شب
هر خانه ای
عطر صاحب خانه اش را
خوب می شناسد !
سلام
من تازه با سایتتون آشنا شدم
ولی تو همین مدت کم کلی با نوشته هاتون حال کردم
خسته نباشید
حتما بازم میام
یه دنیای پر از محبت براتون آرزو دارم…
سلام عرفان عزیز دوست خوبم این نظر لطفتونه و باعث افتخاره برای کافه تنهایی منتظر حضور گرمت هستیم و همینطور دیدگاههای خوبتون ممنون
من میتونم اینجا نویسنده شم؟
البته اگه میشه
من فکر کردم قدمم نحس بود اخه میترا رفت پ حالا که شماها هستین من خیالم راحته
سلام مهسا خانوم چرا که نه فقط باید یه کم صبور باش !!!
مهسایی منظور اقای علیرضا میدونی چیه؟
خب جونم برات بگه که بنده در شرف نویسندگی قرار داشتما ولی خود خنگم بس که هیچی نمیدونستم منتفی شد قضیه از این قراره که اگه مث من هر روز بیای یه چن تا شعر بنویسی بعد چن وقت مدیران میفهمن شما بسی فعالین اونوقت شانسه میاد در خونت ودر میزنه میگه تق تق بعدش شما میگی کیه اونم میگه منم منم ارزوت درو باز کن از سرما مردم والااااااااا که همینجوره به مرگ گدای سرکوچمون اگه دروغ بگم خدا منو نصف کنه
این حرفا چیه گلبهار ! نویسندگی که آزمون و امتحان نمی خواد یه دل می خواد که هم خودت هم مهسا دارید و البته بقیه دوستان دلیل صبوری اینه که این وبسایت نویسنده دیگه ی هم داره اونم باید تأیید کنه فعلا مدتیه که نیستش بیاد حتما …
اقا نزن مارو غلط کردیم به مرگ گدای کوچمون…پ مهسایی خیلی شانس اوردی ببین چه پر مهر وعطوفت برخورد میکنن خیلی خوشمان امد
یعنیییییییییییییییی خوشم میاد این اقای علیرضا همیشه تو سایت حضور داره ما هنوز ننوشتیم داره تایید میکنه ایولااااااااااااااااااا به این میگن سایت برم تبلیغ کنم ؟؟؟؟؟؟؟
دوستان تاج سروری ما هستن زنده باشید الهی
برای دوستای خوبم …
“از صدای گذر آب چنان فهمیدم
تندتر از آب روان، عمر گران میگذرد…
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست !!!
آرزویم این است …
آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست؟!!!”
نيمشب همدم من ديده گريان من است
ناله مرغ شب از حال پريشان من است
خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد
زين همه درد خموشانه که بر جان منست
قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت
ناله ام زمزمه روح پريشان منست
در بر عشق بسي دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان من است
دوچشم روشن و معصومت آسمان شده اند
شبیه پنجره هایی به بیکران شده اند
تن صبور من از رد عابران زخمی است
که گامهای تو با جاده مهربان شده اند
بهار تو، من پاییز، مبتلای به هم
شبیه صبح و غروبی که همزمان شده اند
بگیر دست مرا ای همیشه باتو بهار
بمان که ثانیه ها با تو جاودان شده اند
از آسمان به خدا چشم بر نمی دارم
دوچشم روشن و معصومت آسمان شده اند…
لبخندی با بوی عزا
سیاه به تن کرده چشام
گریه کنم یا نکنم،
مرده دیگه آرزوهام…
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش
تو با تمام مهربانی هایت زیباترین معصوم دنیایی..
.
ایمان داشته باش که کمترین مهربانی ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند
پس چگونه فراموش خواهی شد تو که پیشه ات مهربانی است . . . ؟
کودتا میشود یا جنگ جهانی، نمیدانم!
اما فراموش نکن!
پرچم صلحی نخواهد بود میان من و جدایی ات…
در ستایش چشمهایت چیزی نمیتوان گفت
خاضعانه تنها باید
تماشا كرد…
مست شد…
رها شد…
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم / بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است / من طالب آن مستی و خواهان گناهم . . .
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم
مثل یک عکس دو نفره
چرخ زدن بی دلیل در خیابان
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ اما گرم در یک روز سرد زمستانی
ببین من و تو هنوز خیلی کار داریم…
من و تو حتی خاطره آشناییمان را هم به دنیا بدهکاریم….
کجای این دنیا ایستاده ای
که هر چه نبودنت را
زار می زنم
صدایی نمی شنوی…
هر چه فریاد می زنم
انگار گوش فلک کر شـده
که هیچ ستاره ای
برای طالعِ من
متولد نمی شود…
هر چه فوت میکنم
هیچ شعله ای
روشنی بخش
تاریکی هایم نمی شود…
هر چه چشم می گذارم
کسی نیست
که واردِ بازی ام شود…
هر چقدر
برگ های پاییزی را
ورق می زنم
نقشـی از رد پایت
نمی بینم…
در کجای
دلتنگی های دلم
ایستاده ای
که دوباره
دلتنگی
امان نمی دهد….
چه غمگینم
خداوندا چه خواهد شد؟
نمیدانم که آرامش چه وقت آید به بالینم
نمیدانم سکوت شب چرا
خنجر شدست بر پشت و بر سینم
کدامین زورق از امواج سرگردان دریاها
برایم مژده ای آرد؟
در این غم هم
امیدوارم
در این برهه
تو را دارم
یک تکه از آسمان، از میان شکاف سقف، یکراست افتاد توی سوپ من
راستش من اصلا سوپ دوست ندارم ولی این یکی را تا آخرش خوردم
خوشمزه بود، خوشمزه!
آنقدرخوشمزه که من میتوانستم یک عالمه از آن را بخورم!!!
براستی … یک تکه از آسمان چه تفاوتی میتواند ایجاد کند!!!!
کاش لیاقتم رابهانه ی رفتنت نمیکردی تا بادیدن هر هرزه ای به خود نگویم اگر مثل او بودم
نمیرفتی..
تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم،
تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد،
آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد،
تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم…