چرا زمین خورده ام ...؟؟؟ - کافه تنهایی

کافه تنهایی

چرا زمین خورده ام …؟؟؟

عاشقانه
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن نه دستی از برون …
که همتی از درون لازم است …
حالا اما …!!!
نمی خواهم برخیزم …
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم …
فردا …
فردا برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام …؟؟؟
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2373
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • erfan :

    من گمان می کردم
    دوستی همچون سروی سرسبز
    چارفصلش همه آراستگی ست
    من چه می دانستم
    هیبت باد زمستانی هست
    من چه می دانستم
    سبزه می پژمرد از بی آبی
    سبزه یخ می زند از سردی دی
    من چه می دانستم
    دل هر کس دل نیست …
    قلبها صیقلی ز آهن و سنگ
    قلبها بی خبر از عاطفه اند
    سخن از مهر من و جور تو نیست ، سخن از
    متلاشی شدن دوستی است
    و عبث بودن پندار سرورآور مهر…
    …………..
    زمین خوردتیم رفیق ;)

  • گلبهار :

    راستی اقای علیرضا پ این تغییراتی که میگفتین کوش ما ندیدیمممممممممممممم؟

  • گلبهار :

    پروانه نيستم ام
    سال‌هاست دور خودم مي‌چرخم وُ
    مي‌سوزم.
    رفتنت در من
    شمعي روشن کرده است انگار!

    • انگار که فرود آمده باشی بر دلم
      و نور آورده باشی به رگ‌های من
      و من سرخوشانه دیوانه‌‌‌ باشم
      در زلالی‌ات
      همه چیز قطعی‌ست
      تو بر دلم نشسته‌ای
      نور در رگ‌هایم شده ای
      و من‌ چه سرخوشانه دیوانه‌‌ام.

      • گلبهار :

        همچو ما دیوانۀ دیوانگی
        نیست در افسانۀ دیوانگی
        بهتر از خواب هزار و یک شب است
        هر شب مستانۀ دیوانگی
        واقف سرّ و رموز هست و بود
        عارف فرزانۀ دیوانگی
        چشمهای پُر فسون آن پری
        کرده دل را خانۀ دیوانگی
        می شود گلزار بر مجنون خویش
        آتش ویرانۀ دیوانگی
        رهبر ما رندی و آوارگی ست
        منزل ما لانۀ دیوانگی
        ما همه دلدادۀ مستی و حال
        ما همه دردانۀ دیوانگی
        می برد منصور را بر اوج دار
        همّت مردانۀ دیوانگی
        یا بخوان شعری ز دیوان جنون
        یا بگو افسانۀ دیوانگی
        مستی ما، ساز ما، آهنگ ما
        بادۀ پیمانۀ دیوانگی
        ما همه شوریدگان کوی دوست
        ما همه دیوانۀ دیوانگی

        • برای تو گفته بودم همه چیز را تا انتهای زندگی
          گفته بودم که نور امید, تنها از روزنه عشق تو عبور می کند
          گفته بودم که کویر دلهای غم زده, تنها با یک قطره اشک تو سیراب می شود
          برای تو گفته بودم همه چیز را
          گفته بودم چشمان من جز تو دیگری را نمی بیند
          گوشهایم جز طنین صدایت, چیز دیگری را نمی شنود
          برای تو گفته بودم…
          اکنون می گویم:
          تا دریای عشقت,تا ساحل چشمانت,تا رنگ آبی صدایت
          راهی دراز است
          و پاهایم, مرا یاری نمی دهند.
          دیگر مرا تا سر کوچه خیالت هم نمی رساند.
          برای تو گفته بودم که دوستت دارم….

          • گلبهار :

            ته ! ته ! ته !
            همه ی نا امیدی ها ؛ نداشتن ها ؛ نخواستن ها ؛ نبودن ها ؛ و بن بست ها !
            خدا رو داری ! که آغوشش رو باز کرده برات !

  • گلبهار :

    آنقدر زمستان شد
    آنقدر زمین یخ زد
    آنجا که دویدم من
    یخ پای مرا خط زد
    آنقدر زمین خوردم
    روی همه ی یخ ها
    آنقدر نبودی تو
    تا ماند دلم تنها
    آنقدر بهار دیر کرد
    آنقدر دویدم من
    آنجا که بهار آمد
    حیف دیر رسیدم من
    آنقدر دویدم من
    آنقدر ندیدی تو
    امروز که افتادم
    باز هم نرسیدی تو
    آنقدر تلف کردم
    آنقدر زمین خوردم
    هر بار که برخواستم
    باز از غمت افسردم
    آنقدر زمین خوردم
    آنقدر نبودی تو
    امروز که این جایی
    رویای محالی تو

    • صداها را خاموش می کنم.
      اینجا در آغوش تو نیاز به هیچ منطقی ندارم.
      اینجا در آغوش تو آرامش است و عشق است و دیگر هیچ،
      حضورِ تو را نظاره می کنم، بو می کشم، لمس می کنم.
      شگفت زده می شوم از همه ی خلوصت و اگر حقیقت باشد.
      ترسو شده ام و دیر باور و بی اعتماد و پر از هراس
      اما…
      انگار
      در برابر صداقت چشمانت
      خلع سلاح می شوم!!!
      راستش را بخواهی دیگر فرقی نمی کند
      دروغ باشی یا راست، من باورت کرده ام.

      • گلبهار :

        اي در نگاهم از همه دنيا قشنگ تر
        از هر چه ناز و هر چه تمنا قشنگ تر
        عذرا و ويس و ليلي و شيرين و ديگران…
        حيرانم از تو کيست – خدايا – قشنگ تر!
        اسطوره هاي عشق حقيقت نداشتند
        تو واقعيتي و همانا قشنگ تر
        بالاي دست، دست زياد است و چون تو نيست
        هرگز – بدون شايد و اما – قشنگ تر
        اين است حسن روز فزوني که گفته اند
        امروز دلرباتر و فردا قشنگ تر
        بايد تو را به حرمت يک گل نگاه کرد
        اما نچيد، چون که تماشا قشنگ تر
        حسن تو را قياس به دنيا نمي کنم
        اي خنده ی تو از همه دنيا قشنگ تر
        يک جلوه از کمال تو حسن است و از همه
        تو نازنين تري و نه تنها قشنگ تر
        وقتي غزل براي تو باشد عجيب نيست
        گر باشد از تمام غزلها قشنگ تر

        • عــاشقــانـه هــایـم
          تــمـامـی نــدارنــد !
          وقــتـی تــو
          بــهـتـریـن
          “اتــفـاق”
          زنــدگـی ام هستی . .

          • گلبهار :

            ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من
            منو گنجشکای خونه ديدنت عادتمونه به هوای ديدن تو پر می گيريم از تو لونه
            باز ميای که مثل هر روز برامون دونه بپاشی منو گنجشکا ميميريم تو اگه خونه نباشی
            هميشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفسهام
            عطرحرفای قشنگت عطر يک صحرا شقايق تو همون شرمی که از اون سرخه گونه‌های عاشق
            شعر من رنگ چشاته رنگ پاکه بی ريايی بهترين رنگی که ديدم رنگی آبی آسمونی

          • یادش بخیر چه هیاهوی بپا کردیم
            برای با هم بودن
            تو برای من من برای تو
            تو مرا می خواهی برای خود
            و من تو را برای خود
            و حاضریم برای باهم بودن
            دنیا رو به هم بریزیم
            هیاهیوی بپا کردیم
            تا فقط خودم و خودت باشیم

  • سمانه :

    Erfan sheari ke gozashti kheili ziba bud man emruz az dustam kheili del shekaste shodam omidvaram hichvaght tajrobash nakonid

    • سمانه جان اول اینکه ممنون به کافه تنهایی اومدی صافی قدمت و بعد اینکه
      “ز نامردان علاج درد خود جستن ، بدان ماند
      که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها”
      مواظب خودت باش و دوباره به ما سر بزن …

  • گلبهار :

    «تندی مکن که رشته صدسال دوستی// درجای بگسلد چو شود تند، آدمی// همواره نرم باش که شیر درنده را// زیر قلاده برد توان، با ملایمی»

  • گلبهار :

    می پرسی تو را دوست دارم؟
    حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم
    مگر می شود با کلمات، احساس دستها را بیان کرد؟
    مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد؟
    می پرسی تو را دوست دارم؟ مگر واقعا پاسخ این سوال را نمی دانی؟
    مگر خاموشی من، راز دلم را به تو نمی گوید؟
    مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد؟
    راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد، راز پنهان مرا به تو نمی گوید؟
    عزیز من! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟ همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند، بجز زبانم که خاموش است…

    • نه، نمیشود
      فعل پیدا نمیکنم برای جمله هایم
      هزار واژه رژه میروند در ذهن من
      فعل ندارم برای نوشتن شان .
      فعل ندارم .
      کلمات کجا
      و حس های آدمی کجا …
      کلماتم را
      در جوی سحر می‌شویم
      لحظه‌هایم را
      در روشنی باران‌ها
      تا برای تو شعری بسرایم، روشن
      تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
      سخنانم را
      در حضور باد
      این سالک دشت و هامون
      با تو بی‌پرده بگویم
      که تو را
      دوست می‌دارم تا مرز جنون ….

      • گلبهار :

        هر ثانیه که می‌گذرد

        چیزی از تو را با خود می‌برد

        زمان غارتگر غریبی است

        همه چیز را بی اجازه می‌برد

        و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند …

        حس” ِ دوست داشتن ِ” تو را… !

        • مستی از حبه چشمان تو آغاز شده
          آن زمانی که تمام چشمت
          از شیار گونه
          قطره قطره به خم سرخ لبت می ریزند
          انتظاری که به سکرآوری ثانیه ها بسته امید
          منِ مخمور، فقط مست به این جامم و بس
          تو که همواره خمارم خواهی
          بشکن آن خم به شکرخندی و وا کن لب را
          تا درُ و می به هم آمیزد و از هول می آن لعل به کامم گیرم
          الفتی ساده میان من و مستی و تو و مخموری است
          هم تو رندی که خماری مرا میخواهی
          هم من آنجا که چنین رندانه
          مست یک بوسه ز مهمانی لبهای تو بر می خیزم….

          • گلبهار :

            مرا شراب چه حاجت که مست بوی تو باشم
            ترانه خوان وغزل خوان دخیل کوی تو باشم
            از ان شبی که غبار غم از دلم بزدودی
            به دام عشق فتادم اسیر موی تو باشم
            کجا روم که هوای تورا نجویم از انجا
            غزال من چو تو باشی قصیده گوی تو باشم
            امید وصل ندارم دلم به یاد تو خوش باد
            مرا مراد همین بس که ارزوی تو باشم
            خوشا به سعدی شیراز که وصف حال مرا گفت:
            بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

          • این همه دوست داشتنی بودنت دارد از سرم، سر می رود ..
            خوب من، کمی آرام تر ..
            کمی کندتر مهربان باش ..
            بگذار به پایت برسم….!!

          • پر میکشم از پنجریه خواب تو تا تو
            هر شب من و دیدار در این پنجره با تو
            از خستگی روز همین خواب پر از راز
            کافیست مرا ای همه خواسته ها تو
            دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
            من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو
            بیدارم، اگر دقدقه روز نمی کرد
            با آتشمان سوخته بودی همه را تو
            پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
            ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا، تو
            پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من
            تا شرح دهم از همه خلق چرا تو …

  • erfan :

    سلام بچه ها…
    ممنون سمانه…منم امیدوارم هیچکی تجربش نکنه…گرچه خودم تجربه کردم :(
    علیرضا جان مرسی بابت شعرا و نوشته های خوبتون…
    فقط میشه نویسنده ها و شاعرای مطلبارم بنویسی؟!…همون مطلب اصلیا فقط…ممنون
    ……..
    ولی انصافا سایت فضای خوب و دوست داشتنی داره…امیدوارم همیشه اینجوری بمونه…
    ما به روی دوستان از بوستان آسوده​ ایم   گر بهار آید و گر باد خزان آسوده​ایم
    گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می​روند   ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده​ایم
    هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایشست   گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده​ ایم

    • سلام عرفان عزیز این نظر لطف و خوبیهای شماست دوست خوبم
      من آنچه را احساس باید کرد
      یا از نگاه دوست باید خواند
      هرگز نمی پرسم
      هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
      قلب من و چشم تو می گوید به من : آری

      • گلبهار :

        گلي دارم به دور از ديدگان ولي مخفي ميان قلب و جانم كه گهگاهي كند يادي زخاكش فداي آن رفيق و قلب پاكش ..

        • چه زیباست که تو تنها نیاز من باشی و چه عاشقانه است که تو تنها آرزویم باشی و چه رویایی است این لحظه های ناب عاشقی و من و همه زیبایی های عاشقانه و رویایی را فقط با تو حس میکنم ….

        • آدم باید یک ” تو ” داشته باشه ؛
          که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ،
          بهش بگه :
          مهم اینه که تو هستی !
          بی خیال دنیا … !!!

          • گلبهار :

            امشب از آسمان دیده تو
            روی شعرم ستاره میبارد
            در سکوت سپید کاغذها
            پنجه هایم جرقه میکارد
            شعر دیوانه تب آلودم
            شرمگین از شیار خواهشها
            پیکرش را
            دوباره می سوزد
            عطش جاودان آتشها
            آری آغاز دوست داشتن است
            گرچه پایان راه ناپیداست
            من به پایان دگر نیندیشم
            که همین دوست داشتن زیباست
            از سیاهی چرا حذر کردن
            شب پر از قطره های الماس است
            آنچه از شب به جای می ماند
            عطر سکر آور گل یاس است
            آه بگذار گم شوم
            در تو
            کس نیابد ز من نشانه من
            روح سوزان آه مرطوب من
            بوزد بر تن ترانه من
            آه بگذار زین دریچه باز
            خفته در پرنیان رویا ها
            با پر روشنی سفر گیرم
            بگذرم از حصار دنیاها
            دانی از زندگی چه میخواهم
            من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
            زندگی گر هزار باره
            بود
            بار دیگر تو بار دیگر تو
            آنچه در من نهفته دریاییست
            کی توان نهفتنم باشد
            با تو زین سهمگین طوفانی
            کاش یارای گفتنم باشد
            بس که لبریزم از تو می خواهم
            بدوم در میان صحراها
            سر بکوبم به سنگ کوهستان
            تن بکوبم به موج دریا ها
            بس که لبریزم از تو می خواهم
            چون غباری ز خود فرو ریزم
            زیر پای تو سر نهم آرام
            به سبک سایه تو آویزم
            آری آغاز دوست داشتن است
            گرچه پایان راه نا پیداست
            من به پایان دگر نیندیشم
            که همین دوست داشتن زیباست

          • نازنینم!
            باز عطر یاد تو، در خاطره ی اتاقم پیچید!
            باز مهربانی چشم هایت
            پنجره ی خیالم را ستاره باران کرد!
            باز گرمی دستانت
            روحم را تا دورترین، لمس یادها برد!
            نازنینم!
            به شب و روز قسم!
            به تلالو امواج قسم!
            به برگ برگ شاخه های درختان قسم!
            به بی قراری بادهای سرگردان قسم!
            به آواز قمری های حیاتم قسم!
            نمی توانم پلکهایم را به روی خیال تو ببندم!
            نمی توانم!
            نمی توانم عطر یاد تو را، از چهار فصل دلم پاک کنم!
            نمی توانم! باورکن، نمی توانم!
            نازنینم!
            این همه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟
            این همه روز را چگونه به تنهایی دوره کنم؟
            این همه شمع را با چه رنگی از امید، روشن نگه دارم؟
            این همه فصل را تا به کی، خط بزنم؟
            چگونه دوستت دارم ها را ترسیم کنم
            که کلمه ای حتی، از یاد نرود؟
            قصه ی این همه دلتنگی را
            با کدام قلم، برایت بنگارم؟
            آخر برای تک تک واژه های بی قراریم
            قلم ها را طاقتی نیست!
            نازنینم!
            به اندازه ی تمامی ابرهای دنیا
            دلم گرفته است!
            به دیدار این دل غمگین بیا!
            شانه هایت را برای این همه بارش کم دارم!

  • گلبهار :

    سلام اقای عرفان….
    دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف// لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است»

  • گلبهار :

    اقااااااااااا به مرگ گدای سر کوچمون هرجا میرم هیچ جا مث کافه خودمون نیس نمیدونم چرا اینقد دوسش دارم وبهم ارامش میده بی کافه نشیم صلواااااااااااااااات!!!!!!!!!
    اقاااااااااا میگم تو این وبلاگا هرجا میریم همه یه شجره نامه با عکس از خودشون قاب کردن قد ال سی دی ۵۰۰ اینچ میمونه کذاشتن گوشه صفحه خو شما هم بذارین بدونیم کجا اومدیم البته اگه میشه………..
    با تشکر فراوون از زحمات شبانه روزی اقاااااااااای علیرضا واون دوستشون که پشت صحنه هستن وفکرکنم وقت ظهور اقا دیگه اونو هم ببینیم…

    • سلام گلبهار خانوم این از حضور شما دوستهای مهربونه که کافه تنهایی گرم و صمیمیه، خوشحالم که کافه تنهایی بهونه قشنگی شده واسه حمع شدن دوستان به دور هم ،
      گلبهار خانوم کافه تنهایی ماله همه شما دوستانه نه یه نفر که شرجره نامه بنویسیم این شما هستید که گرمی بخش کافه تنهایی هستید و شما به خونه دل خودتون اومدید
      ممنون گلبهار خانوم این مایه افتخاره واسه من که دوستای خوبی مثل خودت دارم موفق و پیروز باشید و همیشه خونه دلتون گرم ، آسمان خونتون هزار رنگین کمون

  • هر بار وقتی رد شدی ، یادت می افتد ..

    با کوچه های دور ، خیلی مهربانی
    اینجا فقط باران

    آنجا ولی بارانی و رنگین کمانی !!!

    • حتی برکه ای کوچک هم نیستم که قرص ماه خوبم کند … تب تو گرفته ام، پزشک چه میداند ویروس نبودنت را…؟!

      • سارا :

        با سلام
        جنس نوشته هاتون رو دوست دارم اما نویسنده ی تمام این نوشته ها خود شما هستین ؟؟؟؟

      • گلبهار :

        ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ

        صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ

        در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری

        گویم که غم یار و غم یار و دگر هیچ

        • ای عزیز من، بی تو چه سخت است كه من جز كلمات چاره دیگری نداشته باشم
          پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم آمیخته
          و به تو از تو می نویسم
          با تو من همه رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم
          و تو آهوان این صحرا كودكان همبازی من اند
          با تو كوهها حامیان وفادار من اند
          با تو من بهار می رویم
          با تو من در عطر یاسها پخش می شوم
          با تو من در هر تندر فریاد شوق می كشم
          با تو من عشق را، شوق را، زندگی را
          و مهربانی پاك خداوندی را می نوشم ….

          • گلبهار :

            مــو آن آزرده بــی خـانــمــانــم

            مو آن محنت نصیب سخت جانم

            مو آن سرگشته خوارم در بیابان

            کـه هـر بـادی وزه پـیشـش دوانم

          • دستانم را بگیر
            حس کن چگونه میزند دلم ، بی قرار میان خطوطش
            پیوند بزن انگشتانم را به سر انگشتانت
            بگذار مست شود هوا
            در فصل عاشقی ….

  • سارا :

    می توانم بسیاری از چیزها را نبینم ونشنوم.!
    آموخته ام از بسیاری چیزها بگذرم.!
    می توانم بی احساس نیاز، خشم یا کینه
    تنها به لبخندی که خاطره ای محو از آن در ذهن دارم صمیمانه دل ببندم…..

    • نباید شیشه را با سنگ بازی داد !
      نباید مست را در حال مستی …. دست قاضی داد !
      نباید بی تفاوت ! چتر ماتم را…. به دست خیس باران داد !
      کبوترها که جز پرواز آزادی نمی خواهند !
      نباید در حصار میله ها…. با دانه ای گنــــــدم….به او تعلیم ماندن داد !

  • سمانه :

    دارم به عمق فاجعه فکر می کنم
    به رد ناخن هایی کشیده
    بر عریانی دیوار
    به صدای آفرینش درد
    و هزار بار مردن
    من از سکوت این تختخواب وحشت دارم
    از این اتاق بی هیجان
    پرده های ساکن و گیجی دستهایم
    وقتی نمی دانم از کدام سمت مرا به زندگی
    پیوند خواهی داد
    این روزها مشکوکم
    به گنجشک هایی که لب پنجره دانه می چینند
    به پنجره هایی که بسته اند
    و پرنده هایی که شب را
    با منقار کوچکشان به خانه ام می آورند
    من در تقلای فرو ریختنم
    و این اتاق
    برای تمام اتفاق هایی که می افتد
    کوچک است…

    • خاطره ها نمی میــــــــرند

      قرنها بعد
      نواده ای از تو
      در جایی به نواده ای از من برمیخورد
      لحظه ای دلش میلرزد
      و متعجب و منگ میگوید:
      ببخشید، من شما را قبلا ندیـــــــــده ام!؟…

  • شکوفه :

    توراباغیرمیبینم و صدایم درنمی اید.دلم میسوزدو کاری زدستم برنمی اید

    • از من نرنج
      من هم یک انسانم
      ..
      وقتی قول ابدیت بودن می دهم
      و
      روزی بعد خودم را هم میان آشفتگی های روزمره فراموش می کنم
      از من نرنج
      وقتی دیروز برای خندانت ساعت ها چاپلین شدم
      و
      امروز مهره ای تسلیم میان غم هایم
      از من نرنج
      وقتی تعهد بستم آشناترینت بمانم
      و
      امروز غریبه میان اما ها سرد و پنهانم
      از من نرنج
      من هم یک انسانم

      • گلبهار :

        مرنج از من که این دل را نباشد طاقت رنجت
        به دنیایی نمیبخشم صفای قلب یکرنگت

        • من از تو
          سبز می شوم
          و تو از من !
          به هم که گره بخوریـــــم
          بختمان باز می شود و
          خوشبختی قسمتمان …
          روبه روم
          روی صندلی بشین
          نگام کن
          مدل ترانه هام باش

      • گلبهار :

        گر دلم خواست به کنجی بنشینم دلتنگ

        گردلم خواست بگیرم تا شب

        گر بخواهم بسوزم از تب

        نکنی آزارم

        نکنی بیمارم

        گر دلم خواست بخوابم

        نکنی بیدارم

        منو از عشق جدایم نکنی

        در دل وادی بی عشقی ها

        چشم و دل بسته رهایم نکنی

        من درین دشت بر از خوف وخطر

        جزء به الطاف توام نیست نظر

        من در این کوچه بی عابر و تنگ

        که در آن نیست به جزء شیشه و سنگ

        به کجا روی کنم

        جزء گل روی تو را چه گلی بو کنم .

        • خیلی دوستت دارم
          ۱۰ تا
          مثل روز های کودکیمان
          عیمق
          پاک
          و بسیــار !!!

        • اهل رفاقت است خدا هم شبیه تو

          یکسان گذاشت سهم مرا هم شبیه تو

          تقسیم کرد جرم مرا با نگاه تو

          وقتی که دید غرق گناهم شبیه تو

          مردی گذاشت بر سر راهت شبیه من

          یک زن گذاشت بر سر راهم شبیه تو

          دریا همیشه حسرت مهتاب می کشد

          من هم اسیر جذبه ی ماهم شبیه تو

          امن یجیب! گمشده ام را به من بده

          بالا گرفته دست دعا هم شبیه تو

          پیوند دست های تو با من همیشگیست

          اهل رفاقت است خدا هم شبیه تو


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید