نگران نباش من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام
که فراموشی دوای درد همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست.
یاد گرفته ام
که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند …
یاد گرفته ام
که بشنوم: تا فردا …
و به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند
دستم را میگذارم روی قلبم…
قلبی که واسه بودن من میتپد…
قلبی که وجودم را میسازد…
و با تپیدنش به من میگوید:
هنوز هستی … وجودت هست … خاطراتت هست … دنیایت هست …
و از همه مهمتر خدایت هست …
پس باش … باش و جاری شو مثل من …
باش و شروع کن به تپیدن …
باش و زمزمه کن ملودی غریبانه ی دلت را…
باش و حس کن زندگی را ….
امشب برای آمدنت نذر می کنم …
هنگامه صبح را به نامت قسم دادم که دیرتر سایه شود. گوش نیز کردم تا شاید اقاقی اتاقم گریه کند و نغمه چکاوک را از صمیم دل بشنود، اما زود ظهر شد …!
می آیی؟
می آیی یک شب
رو به آسمان دراز بکشیم
تو ماه را رصد کنی
من چشمان ماهت را؟
می آیی؟
می آیی گم شویم میان تاریکی شب
تو ستاره ها را بشماری
من گیسوان کهکشانی ات را؟
راستی
وسط رویاهایمان خوابت نبرد؟
چشمان ماهت را که ببندی
من و ستاره ها
باهم
خانه خراب می شویم ..
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
جعبه مداد رنگی ها جلوی روی من ،
می خواهم
سکوت بی رنگ اتاقم را رنگ کنم…
شاید آبی
شاید هم سبز
و شاید رنگ نگاه تو
ولی حیف
رنگ نگاه تو را در هیچ جعبه مداد رنگی پیدا نکردم …
گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تاچه حد دلتنگم…
تک تک روزهارا
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلبا تنهای تنها هستم
هر دقیقه یک ساعت
وهرساعت یک روز طول می کشد
آن چه مرا در گذران این دوران یاری می کند
فکر به توست.
اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
بر دل سفید كاغذ می نگارم امشب
قصه ای از باران قصه ای از دلتنگی
اشكهایم انگار بارش باران است
لوح رویایی من غرق در باران است
رودی امشب جاریست
من كنار رودم تو سوار قایق
دوست دارم امشب غرق رویا گردم
چشمها را بسته در عالمی سیر كنم
تو نسیمی انگار من تو راحس كردم
تار موهایم را تار سازت كردی
و زدی آهنگی همنوا با باران
من سرودم با تو نغمه ی شادی را
رقص من در باران بر شادیم افزون كرد
و نگاه گرمت دل من را لرزاند
دستهایت لرزان شد ای نوازشگر من
گاهی وقتها
دلت میخواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقتها
دلت میخواهد یکی را صدا کنیبگویی سلام،میآیی قدم بزنیم؟ گاهی وقتهادلت میخواهد یکی را ببینیبروی خانه بنشینی فکر کنیوَ برایش بنویسی گاهی وقتها…آدم چهچیزهایِ سادهای راندارد!
من و تو یک روز عاقبت به هم می رسیم
آن روز کی باشد و کجا ؟
بگذار که بگذاریم پای حکمت خودش
فقط…
مهم آنست که من و تو یک روز به هم می رسیم
و من به اندازه همه این دلتنگیها
در آغوش تو گم خواهم شد….
روحِ باران،
دلم را آشوب می کند!
و من هنوز قانعم!
به سجده های عاشقی،
به واژه های سادگی،
به تار و پود زندگی،
و به هر چیز زیبایی،
که دلم را در برابر دلت،
قرص نگه می دارد!
در اتاقی که به اندازه بک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد…
بگذار ببوسمت !
نهایتش این است که فرار می کنیم
می گوییم : ما نبودیم . انکارش می کنیم !
اما بوسیده ایم و این مهم است .
بگذار ببوسمت ،
شاید این فرصت هرگز به دست نیاید !
سلام نوشته هاتون رو کسی پاک نکرده سارا جان ٰ اطمینان داشته باش که مطالبت عالی هستن و به دل میشینن من خوشحالم که به کافه تنهایی سر میزنی و این باعث افتخاره منه که دوست خوبس مثل شما دارم لطف کافه تنهایی رو رها نکن ممنون
خخخخخخخخخخخ اقااااااااااای عاشق ومجنون ایشون سارایی هستن چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید…….گستاخی منو ببخشین ولی نمیتونم جلو خنده م رو نگیرم واقعا معذرت میخوام…سارایی نروووووووووووووو خودمو میکشماااااااااااا این اقااااااااای علیرضا یکی از نوشته های منم پاک کرده بعدا به حسابش میرسم الان سرم شلوغه
ای وااااااااااااای من اشتباه نوشتم فکر کردم عرفانه الان درستش کردم ممنون گلبهار خانوم… باور کنید من هیچ مطلبی رو پاک نکردم اگر هم پاک شده حتما متوجه نشدم واقعا معذرت میخوام تو رو خدا کاریم نداشته باشید تو رو خداااااااااااااااا
خخخخخخخخخخ اقای علیرضا مگه میخوایم دارت بزنیم اگه بخوایم هم نمیتونیم چون شما مدیرین پس لطفا مارو به یک فنجان شعر ناب درباره عاشق ومعشوقی که از هم جداشون کردن بنویسین مدیونین ننویسین وگرنه یه مجازات دیگه درنظر میگیریم حالا سارایی مختاره هرجور دلش خواست تا کنه
ممنون گلبهار خانوم که کاری باهام نداری اینم شعری که خواستی
وقتی به تو می اندیشم
رخساره ام از نگاه تو می شکفد
تو آن سویی و من این سو
بین ما فاصله انداخته اند آدمها
غمی سنگین دلم را گرفته
دلم گه گداری می گیرد
تنم می لرزد
چشمانم بارانی می شود
وقتی به تو می اندیشم
خالي تر از سکوتم
انبـوهــي از ترانـه
بــا يـاد صبـح روشـن اما
اميـد باطل
شب دائـمي ست انـگار….
ممنون اقای علیرضای مدیر عاشق مجنون …خیلی زیبا بود اینو یادگاری تو دفترم مینویسم
سلام سارایی اگه هنوز دلت وا نشده بیا با جفت پا بریم تو حلق مدیرعلیرضاااااااااا چطوره؟ بچه مظلومیه صداشم درنمیاد همش سرش به شعرو شاعری گرمه از ادم عاشق دیگه بیشتر از این توقع نمیره روی مجنون رو کم کرده اقای علیرضا خوبه مارو با تقی نقی جعفر غلوم مش صفر غضنفر قاطی نکردی ..حالا مارو با خورشید خانوم مهتاب خانوم گیسو خانوم عسل خانوم اشتباه بگیری باز یه چیزی میشه نادیده گرفت والاااااااا
لبخند های پاک تو آسمانی اند
و حرف هایت فلسفه مهربانی اند
وقتی بر مدار تو می گردد عاشقی
حتی عشق های کوچک جهانی اند
پشت آن نگاه ساده و نجیب تو
این چشمه های سکوت آتشفشانی اند
پشت ترانه و شعرهای سرد من
استعاره های ناب عشق نهانی اند
بهارهای همین سالهای من هم
بی حضور تو همیشه خزانی اند
دستان نحیف غزلم را بگیر عزیز
این واژه ها پر از مهربانی اند
ممنون سارا جان
شعر نگاهم را برای تو می سرایم
برای تویی
که به من وزن میدهی
ای همردیف مهربانی من
بهترین قافیه ی غزلم را در آبشار نگاه تو
شستشو داده ام
حجم خلوتم
از بوی با تو بودن لبریز است
دستان دریغ نشده ات
در قاب مهربانی شکوفه میدهند
و جوانه های امیدم در گردن آویز آرزوها
با تو طلایی می شود
ای همردیف آوازهای درونی ام
تا قافیه ی مهربانی وزنم باش
“مهربانم”
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
fogholade boud
ممنون ثانی ، این نظر لطفتونه
نگران نباش من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام
که فراموشی دوای درد همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست.
یاد گرفته ام
که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند …
یاد گرفته ام
که بشنوم: تا فردا …
و به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند
دستم را میگذارم روی قلبم…
قلبی که واسه بودن من میتپد…
قلبی که وجودم را میسازد…
و با تپیدنش به من میگوید:
هنوز هستی … وجودت هست … خاطراتت هست … دنیایت هست …
و از همه مهمتر خدایت هست …
پس باش … باش و جاری شو مثل من …
باش و شروع کن به تپیدن …
باش و زمزمه کن ملودی غریبانه ی دلت را…
باش و حس کن زندگی را ….
امشب برای آمدنت نذر می کنم …
هنگامه صبح را به نامت قسم دادم که دیرتر سایه شود. گوش نیز کردم تا شاید اقاقی اتاقم گریه کند و نغمه چکاوک را از صمیم دل بشنود، اما زود ظهر شد …!
می آیی؟
می آیی یک شب
رو به آسمان دراز بکشیم
تو ماه را رصد کنی
من چشمان ماهت را؟
می آیی؟
می آیی گم شویم میان تاریکی شب
تو ستاره ها را بشماری
من گیسوان کهکشانی ات را؟
راستی
وسط رویاهایمان خوابت نبرد؟
چشمان ماهت را که ببندی
من و ستاره ها
باهم
خانه خراب می شویم ..
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور
ای منشور
ای تمام طیف های آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با توام
ای شور
ای دلشوره ی شیرین
با توام
ای شادی غمگین
باتوام
ای غم
غم مبهم
ای نمی دانم
هرچه هستی باش
اما کــــــــــــــاش…
نه، جز اینم آرزویی نیست.
هرچه هستی باش
اما باش!
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
با تو٬
قلب٬
خون را چنان پمپاژ می کند ٬
که رگ را یارای انتقال نیست !
ومغز را یارای تفکر !!!
هم اکنون می خواهمت
همچون رگی که خون لازم است
یا قلبی که
یک شوک کوچک می خواهد
تا شاید زنده بماند …
می آیی؟!
اگر “تو” را امتحان میگرفتند،
بی شک من
رتبه اول میشدم
…
بس که تکرار کردم
نامت را در مرور خاطرات!
سهم من از تو ؛ دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام میکند ، شب ها شاعر . . .
جعبه مداد رنگی ها جلوی روی من ،
می خواهم
سکوت بی رنگ اتاقم را رنگ کنم…
شاید آبی
شاید هم سبز
و شاید رنگ نگاه تو
ولی حیف
رنگ نگاه تو را در هیچ جعبه مداد رنگی پیدا نکردم …
خدایا!!
برای خاموشی شب های انتظارم
فقط یک “فوووت” کافیست..
خاموشم کن …
خسته ام …
گوشه ای نشسته ام
مثل همیشه مرا به خودت جذب می کنم
می آیم طرفت
با آغوش گرمت ژذیرایم می شوی
و من بار دیگر میفهمم، مالک یکدیگرند آغوش هایِمان
ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد
در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد
ای کاش که در سینه کسی غصه نبینی
با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد
ای کاش وفا جای جفا شیوه ما بود
اندیشه کج ، حقه و نیرنگ نباشد
ای کاش دلی در قفس نفس نبینی
تا سینه چو آیینه پر زنگ نباشد
ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد
از لطف بگیری، دلت از سنگ نباشد
سلام علیرضای عزیز
مرسی که شعر منو در وبلاگت نوشتی .ای کاش نام صاحب اثر را هم می نوشتی . بازم ممنون
פּ سیگار را
آرمانگرا
پڪ مـــے زننـב .
פּ هر ڪس
فیلسـوف زمان خـويش گشته است!
روي صنـבلـــے هاے چـوبي ڪافه اے دود گرفته
به چشمان هم خیره مـــے شـوند …
פּ عشق؛
ایـن بـــے فلسفه تریـن ڪلمه ے هستـــے
را تفسیر مـــے ڪننـב …
حالم خـوش نیست
این روزها عشق تنها بـوي اسپرسـو مـــے בهـב…
گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تاچه حد دلتنگم…
تک تک روزهارا
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلبا تنهای تنها هستم
هر دقیقه یک ساعت
وهرساعت یک روز طول می کشد
آن چه مرا در گذران این دوران یاری می کند
فکر به توست.
اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
بر دل سفید كاغذ می نگارم امشب
قصه ای از باران قصه ای از دلتنگی
اشكهایم انگار بارش باران است
لوح رویایی من غرق در باران است
رودی امشب جاریست
من كنار رودم تو سوار قایق
دوست دارم امشب غرق رویا گردم
چشمها را بسته در عالمی سیر كنم
تو نسیمی انگار من تو راحس كردم
تار موهایم را تار سازت كردی
و زدی آهنگی همنوا با باران
من سرودم با تو نغمه ی شادی را
رقص من در باران بر شادیم افزون كرد
و نگاه گرمت دل من را لرزاند
دستهایت لرزان شد ای نوازشگر من
سمانه جان ممنون یه دنیا ممنون
گاهی وقتها
دلت میخواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقتها
دلت میخواهد یکی را صدا کنیبگویی سلام،میآیی قدم بزنیم؟ گاهی وقتهادلت میخواهد یکی را ببینیبروی خانه بنشینی فکر کنیوَ برایش بنویسی گاهی وقتها…آدم چهچیزهایِ سادهای راندارد!
گاهی وقتها
دلت میخواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقتها
دلت میخواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام،
میآیی قدم بزنیم؟
گاهی وقتها
دلت میخواهد یکی را ببینی
بروی خانه بنشینی فکر کنی
وَ برایش بنویسی
گاهی وقتها…
آدم چهچیزهایِ سادهای را
ندارد!…
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ “ﮔﯿﺮ” ﺑﺎﺷﻪ ، ﮐﻞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﻭ “ﻧﺦ ﮐﺶ” ﻣﯿﮑﻨﻪ …
گاه حرفهایی هست در گلو خفته! میخواهی آن را فریاد بزنی! وای که گوشی نیست! گوشی هست ولی دلی نیست! دل هست ولی …… .
سوم
هفتم
چهلم
سال
چند سال دیگر باید عزادار نبودن هایت باشم …
من و تو یک روز عاقبت به هم می رسیم
آن روز کی باشد و کجا ؟
بگذار که بگذاریم پای حکمت خودش
فقط…
مهم آنست که من و تو یک روز به هم می رسیم
و من به اندازه همه این دلتنگیها
در آغوش تو گم خواهم شد….
گاهی وقت ها تو زندگی میرسی به یه جایی که بن بست نیست اما دیگه مقصد نداری
روحِ باران،
دلم را آشوب می کند!
و من هنوز قانعم!
به سجده های عاشقی،
به واژه های سادگی،
به تار و پود زندگی،
و به هر چیز زیبایی،
که دلم را در برابر دلت،
قرص نگه می دارد!
در اتاقی که به اندازه بک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد…
ایستاده ام ، بگذار سرنوشت راهش را برود …
من همین جا کنار قولهایت ، درست روبروی دوست داشتنت و در عمق نبودنت محکم ایستاده ام
بگذار ببوسمت !
نهایتش این است که فرار می کنیم
می گوییم : ما نبودیم . انکارش می کنیم !
اما بوسیده ایم و این مهم است .
بگذار ببوسمت ،
شاید این فرصت هرگز به دست نیاید !
سلام فکر نمیکردم نوشته هام انقدر بد باشن که پاکشون کنید ولی باشه دیگه
اینجا نمیام.
سلام نوشته هاتون رو کسی پاک نکرده سارا جان ٰ اطمینان داشته باش که مطالبت عالی هستن و به دل میشینن من خوشحالم که به کافه تنهایی سر میزنی و این باعث افتخاره منه که دوست خوبس مثل شما دارم لطف کافه تنهایی رو رها نکن ممنون
خخخخخخخخخخخ اقااااااااااای عاشق ومجنون ایشون سارایی هستن چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید…….گستاخی منو ببخشین ولی نمیتونم جلو خنده م رو نگیرم واقعا معذرت میخوام…سارایی نروووووووووووووو خودمو میکشماااااااااااا این اقااااااااای علیرضا یکی از نوشته های منم پاک کرده بعدا به حسابش میرسم الان سرم شلوغه
ای وااااااااااااای من اشتباه نوشتم فکر کردم عرفانه الان درستش کردم ممنون گلبهار خانوم… باور کنید من هیچ مطلبی رو پاک نکردم اگر هم پاک شده حتما متوجه نشدم واقعا معذرت میخوام تو رو خدا کاریم نداشته باشید تو رو خداااااااااااااااا
خخخخخخخخخخ اقای علیرضا مگه میخوایم دارت بزنیم اگه بخوایم هم نمیتونیم چون شما مدیرین پس لطفا مارو به یک فنجان شعر ناب درباره عاشق ومعشوقی که از هم جداشون کردن بنویسین مدیونین ننویسین وگرنه یه مجازات دیگه درنظر میگیریم حالا سارایی مختاره هرجور دلش خواست تا کنه
ممنون گلبهار خانوم که کاری باهام نداری اینم شعری که خواستی
وقتی به تو می اندیشم
رخساره ام از نگاه تو می شکفد
تو آن سویی و من این سو
بین ما فاصله انداخته اند آدمها
غمی سنگین دلم را گرفته
دلم گه گداری می گیرد
تنم می لرزد
چشمانم بارانی می شود
وقتی به تو می اندیشم
خالي تر از سکوتم
انبـوهــي از ترانـه
بــا يـاد صبـح روشـن اما
اميـد باطل
شب دائـمي ست انـگار….
ممنون اقای علیرضای مدیر عاشق مجنون …خیلی زیبا بود اینو یادگاری تو دفترم مینویسم
بخوان با من
ترانه ای از عشق
آوازی از با هم بودنها
بنویس با من
جمله ای از دوست داشتن
حرفی از مهربانی
بکش با من
تصویری از رویاها
نقشی از سرزمین زندگی
بنواز با من
آهنگی از غم و شادی
از محبت و دلدادگی
بگو با من
نکته ای از زندگی
رازهایی از عشق و عاشقی
بزن با من
لبخندی از خاطره ها
تبسمی از لحظه ها
ای تک پری رویاها
که دل غمگین من ندارد نای زندگی
مهربانی کن با من ای تک گل من
که ندیدنت و نبودنت
کاریست محال
و در آخر
بنویس با من
از عشق
از من و تو
از ما و از باهم بودنها ….
سلام گلبهار جانم من یه سارای دیگه هستما:-)ولی دلم خیلی شکست دیدم هیچ کدوم از شعرام نیستن تازه اسممم ندیدن نوشتن عرفان!
سلام سارا جان خوش اومدی پس نرفتی دوست خوبم ازت معذرت میخوام باور کن من هیچ شعری رو پاک نکردم شاید متوجه نشدم و دستم رفته رو پاک کن ببخش
سلام سارایی اگه هنوز دلت وا نشده بیا با جفت پا بریم تو حلق مدیرعلیرضاااااااااا چطوره؟ بچه مظلومیه صداشم درنمیاد همش سرش به شعرو شاعری گرمه از ادم عاشق دیگه بیشتر از این توقع نمیره روی مجنون رو کم کرده اقای علیرضا خوبه مارو با تقی نقی جعفر غلوم مش صفر غضنفر قاطی نکردی ..حالا مارو با خورشید خانوم مهتاب خانوم گیسو خانوم عسل خانوم اشتباه بگیری باز یه چیزی میشه نادیده گرفت والاااااااا
گردن من از مو هم باریکتر
دل من همانند ، اتوبوسهای شهر شده!
غصه ها سوار میشوند.فشرده به روی هم! و
من راننده ام که فریاد
میزنم:
دیگر سوار نشوید !!!
جا نیست…
لبخند های پاک تو آسمانی اند
و حرف هایت فلسفه مهربانی اند
وقتی بر مدار تو می گردد عاشقی
حتی عشق های کوچک جهانی اند
پشت آن نگاه ساده و نجیب تو
این چشمه های سکوت آتشفشانی اند
پشت ترانه و شعرهای سرد من
استعاره های ناب عشق نهانی اند
بهارهای همین سالهای من هم
بی حضور تو همیشه خزانی اند
دستان نحیف غزلم را بگیر عزیز
این واژه ها پر از مهربانی اند
وسط کوچه مانده ام تنها؛ با من انگار خانه ها قهرند؛ آی بن بست های تو در تو! دوستانم کجای این شهرند..؟
ممنون سارا جان
شعر نگاهم را برای تو می سرایم
برای تویی
که به من وزن میدهی
ای همردیف مهربانی من
بهترین قافیه ی غزلم را در آبشار نگاه تو
شستشو داده ام
حجم خلوتم
از بوی با تو بودن لبریز است
دستان دریغ نشده ات
در قاب مهربانی شکوفه میدهند
و جوانه های امیدم در گردن آویز آرزوها
با تو طلایی می شود
ای همردیف آوازهای درونی ام
تا قافیه ی مهربانی وزنم باش
“مهربانم”
در انتظار توام در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد .. تو تمام تنهاییهایم را از من گرفتهای خیابانها بی حضور تو راههای آشکار جهنماند .
پلکهای مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند
:-)نه گلبهار جون دیگه چون میگی عاشقه اشکالی نداره ;-)
این شکلک ها از کجا میارین منم میخواممممممممممممممممممممممممم؟
از گوشیم عزیزم
چه ظریفانه است خلقت دل آدمی….به تلنگری میشکند…به لحنی می سوزد…برای دلی میمیرد…به نگاهی جان می گیرد….وبه یادی می تپد…