ژانویه 2014 - صفحه 4 از 7 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بي تو هم صبح ميشود… خیالی نیست!

عاشقانه

عشق يعني تو _
جه باشي جه نباشي……
بودي كه بودي_
نبودي هم نبودي_
خيالي نيست_
بي تو هم صبح ميشود_
بي تو هم شب ميشود_
بي تو فقط كسي تو نميشود_
حتي اگر برابر با اصل شوي _
باز جايت هميشه خاليست ……

موضوع :

دست‌هایت را در جیب‌هایت فرو کن

عاشقانه

دست هایم را در جیب‌هایم فرو می‌برم

و عکس میگیرم

هیچکس نخواهد فهمید

از پشت عینک بزرگ سیاهم

با چه تردیدی

دنیایِ بزرگ سیاه مان را تماشا می‌کنم

بگذار‌ هیچکس نفهمد من چه می‌‌کشم

بگذار هیچکس نفهمد ما چه می‌کشیم

آدم ها

ظاهر آسوده را بیشتر دوست دارند

تا آسودگیِ خاطر را

دست‌هایت را در جیب‌هایت فرو کن

بگذار آدم‌ها از باور‌های خودشان عکس بگیرند !…

موضوع :

یادم تو را فراموش!

عاشقانه

یادت هست روزی جناق میشکستیم! و میگفتیم :یادم تو را فراموش…….

ولی امروز تمام استخوانهایم شکسته است باز هم تو را فراموش نکرده ام.

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

عطر یاد تو …

عاشقانه

نازنینم!

باز عطر یاد تو، در خاطره ی اتاقم پیچید!

باز مهربانی چشم هایت

پنجره ی خیالم را ستاره باران کرد!

باز گرمی دستانت

روحم را تا دورترین، لمس یادها برد!

 

نازنینم!

به شب و روز قسم!

به تلالو امواج قسم!

به برگ برگ شاخه های درختان قسم!

به بی قراری بادهای سرگردان قسم!

به آواز قمری های حیاتم قسم!

نمی توانم پلکهایم را به روی خیال تو ببندم!

نمی توانم!

نمی توانم عطر یاد تو را، از چهار فصل دلم پاک کنم!

نمی توانم! باورکن، نمی توانم!

 

نازنینم!

این همه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟

این همه روز را چگونه به تنهایی دوره کنم؟

این همه شمع را با چه رنگی از امید، روشن نگه دارم؟

این همه فصل را تا به کی، خط بزنم؟

چگونه دوستت دارم ها را ترسیم کنم

که کلمه ای حتی، از یاد نرود؟

قصه ی این همه دلتنگی را

با کدام قلم، برایت بنگارم؟

آخر برای تک تک واژه های بی قراریم

قلم ها را طاقتی نیست!

 

نازنینم!

به اندازه ی تمامی ابرهای دنیا

دلم گرفته است!

به دیدار این دل غمگین بیا!

شانه هایت را برای این همه بارش کم دارم!

موضوع :

میزهای کوچک کافه …

عاشقانه
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می‌شود …
و من …
رو به روی تو
می‌توانم تمام شعر‌های نگفته دنیا را یک جا بگویم
موضوع :

به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی

عاشقانه

از این شب های بی پایان چه میخواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم،
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی … نه دلسوزی … نه حتی یاد دیروزی …
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آن همه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی،
تو آیا اسمان امشب برایم اشک میریزی ؟
ببار و جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب !
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت، سخت دلسردم
ببار امشب !
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی !
و دیگر من نمیخواهم از این دنیا
نه همدردی … نه دلسوزی …
فقط یک چیز میخواهم !
و آن شعری به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی …

” فرستاده شده توسط گلبهار عزیز “

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و من پرواز می خواهم

عاشقانه

خدایا در مسیر من
کسی دیوار می چیند
کسی گل را نمی فهمد
کسی من را نمی بیند
و بوی نسترن ها را
کسی می دزدد از خانه
و باران را نمی داند
و نه پرواز و پروانه
کسی بر دست و پای من
غل و زنجیر می خواهد
سکوتم را نمی فهمد
مرا دیوانه می خواند
خدایا در مسیر من
فقط یک پنجره باز است !!!
و من پرواز می خواهم …

موضوع :

وقتی تو بودی

عاشقانه
وقتی تو بودی …
سكوت آنچنان زیبا بود،
كه می شد خوشه های محبت را از خیال نام تو چید !
وقتی تو بودی …
باور با تو بودن،
تنها به خوابی می ماند كه با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم
به فراموشی سپرده می شد !
ولی وقتی بروی !!!
شاید باور بی تو بودن، نگاه سرد مرا به مهربانی یك دوست
بیشتر آشنا كند …
موضوع :

ای کاش می شد

تصاویر عاشقانه

ای كاش می شد آنقدرخوب بود كه فرصت خوب بودن را از دیگران گرفت،

و ای كاش می شد كه آنقدر از بدیها دور می شدیم كه دیگر هیچگاه دست نازیبای بدیها به ما نمی رسید

چرا كه من هنوز باور دارم كه می توان بهتر زیست.

در راه متعالی شدن شرط اول قدم آنست كه باران باشیم، باران با سخاوتی كه هم بر كویر می بارد و هم در دشت سر سبز

آری اینگونه می توان بهتر زیست، عاشق تر ماند، شاعرتر شد و در نهایت جاودانه شد…

موضوع :

نذر کرده ام …

عاشقانه
نذر کرده ام …
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
” این نیز بگذرد “
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست….
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید