ژانویه 2014 - صفحه 3 از 7 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

زندگی تکثیر ثروتی است که نامش محبت است

عاشقانه

“زندگی تکثیر ثروتی است که نامش محبت است”

ای ماه قشنگ

آن چه در ما جاری است ، این همه فاصله نیست !

چشمه گرم وصال است و عبور . . .

زندگی . . . می گذرد ، تند و آسان و سبک . . .

عاشق هم باشیم ، عاشق بودن هم ،

عاشق ماندن هم ، عاشق شادی و هر غصه هم . .. .

روز نو ، هر روز است ،

فکر را ، نو بکنیم . . .

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تو به پاس زیبایی عشق، عشق بورز و جاودانه باش!

عاشقانه

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت …

دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او

آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می‌کند …

پس خود را گناهکار مبین

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد … و تنها یکی سپاسش گفت!!!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده … یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!!

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند … از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند.

پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش … که این روح توست که با مهربانی آرام می گیرد

تو با مهر ورزیدنت بال و پر می گیری …

خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد …

پس به راهت ادامه بده

دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند …

تو به پاس زیبایی عشق، عشق بورز و جاودانه باش

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

من غریبستانیم ,می روم آن سو تو را پیدا کنم

عاشقانه

آی مردم

من غریبستانیم

انتهای لحظه ی بارانیم

شهر من آن سوتر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل میدهد

هر که می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز، وسعت های ناب

نسترن، نسرین، شقایق، آفتاب

 

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آیینه جایی وا کنم!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

چشمانت را ببند تا من به جای تو ببینم …

عاشقانه

دستم را می کشید تا قدم هایم به گام هایش برسند ….

باد می پیچید در پیچ وتاب شب گیسوان ش

گفت : ” چشمانت را ببند تا من به جای تو ببینم …”

بستم …

و دیگر هیچ ندیدم …

حتی رفتنش را …!!!

حالا هر نگاهی که شب را نوشیده باشد

هر سایۀ بلندی که بر دیوار تکیه کند

هر دستی که در گردن سه تار بنشیند ….

همه و همه مرا به یاد ” صدایی “ می اندازد که می خواست چشمهایم باشد ….!!!!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

گفت من بودم …. او كه رفت ….

اینجا شده پاییز

عاشقانه

تنها بود

رد پای خاطرات در کنار دلش

پرسیدم چه شد ؟؟؟

گفت من بودم ….

باران بود ….

او که رفت ….

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

آسمان از آن تو

تصاویر عاشقانه
غرید که :
” هرم سوزان دستهای من کجا و خنکای بستر آبی رودخانه کجا ؟!”
شورید که :
” آرامش ساکت دوزخ من کجا و نوای جاری طبیعت کجا ؟!”
پرسید :
” منی که از جنس دیوانگی های دوزخم ….
در کجای تصویری که از دستهای تو چکه می کند می گنجم ؟! “
انگشت اتهام …
مشت خشم …
فریاد بازخواست …
همه و همه را فرو خورد و از نگاهش بازتابانید
چه شد که در آن چشمها ، هرچه بود تردید بود و ناباوری ؟!
چگونه شد که هرچه دانه دانه گلبوته مهر کاشتم کویـر کویر خار “شک” رویید ؟!
ببین …
دستهایم در ارتفاع منتسب به ” تسلیم “ جایی بالای سر آویخته شده اند
تو بردی عزیز بی تردید ….
من همان پرندۀ ویرانه نشینِ شبهای شوم و سیاهم با خاطرات پروازهای …. !!!
نمی دانم چرا می خواستم کفتر جلد بلندای بام تو باشم ؟
منی که از پرندگی هیچ ندارم ….
آسمان از آن تو ….
دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و جهان را به یک چشم می بیند ,چشم زندگی !!!

عاشقانه
بامدادان خورشید با شیپور نورانی خود برای جهان بیدارباش می زند …گل آفتابگردان به خورشید تعظیم می کند …

گرد آفتاب می گردد …

تا با نام ” آفتاب گردان” به گلها پز بدهد !!!

گلها اما …

حسرت نمی خورند

گلها میدانند که خورشید ، خودی و غریبه نمی شناسد

خورشید ، عزیز دردانه ندارد

و جهان را به یک چشم می بیند … چشم زندگی !!!

کاش …

گل آفتابگردان می دانست … کاش …!!!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

بی چشم داشت ، دوست بدار

عاشقانه

آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی؛
دوست بدار؛
کاری که خدا با تو می کند …

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

باید آرام سکوت کنم , سکوت دل !

تصاویر عاشقانه

شب شده، دلم سخت ازین شب گرفته

آه بی تابم

شورش کابوس های شبانه

آرام  دقایقم را خیس کرده

بیزارم، از رویای نبودنت بیزارم

فریاد نبودنت در صدایم بغضی شده دلگیر

هوای ثانیه هایم مواج است و طوفانی …

دریای دلم چگونه قرار گیرد

که قرار بی قراری هایش ساز رفتن می نوازد !؟

کاش پای رفتنت سست شود …

کاش نگاهت به یاد خاطره هامان لحظه ای بارانی شود …

نمیدانم پشت پلک خیس کدام پنجره

دلم گرفت از نبودنت !

نمیدانم، هیچ نمیدانم …

با تمام دل نگرانی هایم معامله کرده ام

چشم های خیسم را داده ام

تا دمی معصوم ِنگاهت را بخرم

نمیدانستم قمار چشم هایت کار من نیست !

مشتی امید آورده بودم

و دلی خوش به بازی

اما … خودت خوب میدانی

که همیشه بازنده ی خوبی بودم

همیشه … همیشه !

از آن همه امید، کوله باری تنهایی برایم مانده

و خرواری سکوت …

سکوت میکنم تا کسی راز دلم را با تو نداند

سکوت میکنم تا حرفی برای نگفتن باشد

حرف های نگفتنم آنقدر زیادند

که شب های بارانی و مهتابی در مقابلشان کم آورده اند

حرف های نگفتنم را تنها برای تو نگاه داشته ام

تا شاید روزی …

آه نه ! شاید کدام روز ؟!

تا به کی پتک نیامدنت بر دقایق انتظارم کوبیده شود ؟

“کدام درد مرا میشناسی ای رفته؟ کدام ؟ ”

باید باور کنم که رفته ای، باید !

نباید بازهم خام خیال چشم هایت شوم

آری باید فراموشم شوی

باید حال که نیستی خیالت تنهایم گزارد !

باید تو را تازه تر بنامم:

“آرزوی سوخته” یک رویای قدیمی !

بایدهایم را نگاه معصومت

که از قاب عکس مرا می نگرد شسته

یادم رفت قرارمان این بود که بایدی نباشد

گرچه نبایدهامان باید شد !

این شب ها سرد شده ام

سرد سرد

به سردی یک قهوه ی تلخ

این شب ها گوسفند های خیال تو را آنقدر می شمارم

تا چشمانم برای همیشه به خواب رود !

آه چقدر دلم میخواهد تا کسی هرگز بیدارم نکند !

باید آرام سکوت کنم

سکوت دل !

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم

عاشقانه

دستم را بالا می برم

و آسمان را پایین می کشـــم

می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم

تا بداند

گمشده ی من

نه در آغوش او

که در همین خاک بی انتهاست

آنقدر از دل تنگی هایم برایش

خواهم گفت

تا سرخ شود

تا نم نم بگرید

آن وقت رهایش می کنم

و می دانم

کسی هرگز نخواهد دانست

غم آن غروب بارانی

همه از دلتنگی های من بود

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید