دستم را بالا می برم
و آسمان را پایین می کشـــم
می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم
تا بداند
گمشده ی من
نه در آغوش او
که در همین خاک بی انتهاست
آنقدر از دل تنگی هایم برایش
خواهم گفت
تا سرخ شود
تا نم نم بگرید
آن وقت رهایش می کنم
و می دانم
کسی هرگز نخواهد دانست
غم آن غروب بارانی
همه از دلتنگی های من بود