آسمان از آن تو - کافه تنهایی

کافه تنهایی

آسمان از آن تو

تصاویر عاشقانه
غرید که :
” هرم سوزان دستهای من کجا و خنکای بستر آبی رودخانه کجا ؟!”
شورید که :
” آرامش ساکت دوزخ من کجا و نوای جاری طبیعت کجا ؟!”
پرسید :
” منی که از جنس دیوانگی های دوزخم ….
در کجای تصویری که از دستهای تو چکه می کند می گنجم ؟! “
انگشت اتهام …
مشت خشم …
فریاد بازخواست …
همه و همه را فرو خورد و از نگاهش بازتابانید
چه شد که در آن چشمها ، هرچه بود تردید بود و ناباوری ؟!
چگونه شد که هرچه دانه دانه گلبوته مهر کاشتم کویـر کویر خار “شک” رویید ؟!
ببین …
دستهایم در ارتفاع منتسب به ” تسلیم “ جایی بالای سر آویخته شده اند
تو بردی عزیز بی تردید ….
من همان پرندۀ ویرانه نشینِ شبهای شوم و سیاهم با خاطرات پروازهای …. !!!
نمی دانم چرا می خواستم کفتر جلد بلندای بام تو باشم ؟
منی که از پرندگی هیچ ندارم ….
آسمان از آن تو ….
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 663
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • erfan :

    من در آیینه رخ خود دیدم
    و به تو حق دادم
    آه می بینم ، می بینم
    تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
    چه امید عبثی
    من چه دارم که تو را در خور ؟
    هیچ…
    من چه دارم که سزاوار تو ؟
    هیچ…
    تو همه هستی من ، هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری ؟
    همه چیز…
    تو چه کم داری ؟
    هیچ… 

  • گلبهار :

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
    همه اندیشه ام اندیشه فرداست
    وجودم از تمنای تو سرشار است
    زمان در بستر شب خواب و بیدار است
    هوا آرام شب خاموش راه آسمانها باز
    خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

    سیاهی تار می بندد
    چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
    دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
    به هرسو چشم من رو می کند فرداست
    سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
    قناری ها سرود صبح می خوانند

    من آنجا چشم در راه توام ناگاه
    تو را از دور می بینم که می آیی
    تو را از دور می بینم که می خندی
    تو را از دور می بینم که می خندی و می آیی
    نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
    سراپا چشم خواهم شد
    تو را در بازوان خویش خواهم دید
    سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
    تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
    برایت شعر خواهم خواند
    برایم شعر خواهی خواند
    تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید
    وگر بختم کند یاری در آغوش تو ………ای افسوس

    سیاهی تار می بندد
    چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییزاست
    هوا آرام شب خاموش راه آسمانها باز
    زمان در بستر شب خواب و بیدار است …..

  • گلبهار :

    مادر پیر مرا نکته ای زیبا گفت از بد دنیا گفت
    گفت :کاووس مشو که به عیبت خیزند گر شوی شعله شمع زیر پایت خیزند
    گفت:پروانه مشو که به سرگردانی
    لای انگشت کتاب سالها می مانی
    نه زمین باش ونه خاک که تورا خارکند وانگهی ذهن تو ار پر ز مردار کند
    اسمان باش که خلق به نگاهت بخرند وز پی دیدن تو سر به بالا ببرند


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید