کافه تنهایی - صفحه 49 از 98 - کافه تنهایی پاتوقی برای دل نوشته ها ، متن های زیبا ، جملات عاشقانه ، اشعار و مینیمال های زیبا ، مینیمال های عاشقانه ، شعر و دلنوشته

کافه تنهایی

شهر قصه های مادر بزرگ ….

عاشقانه
این شهر
شهر قصه های مادربزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام.
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد !
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1313

ده سال بعد

عاشقانه

ده سال بعد از حال این روزام
با کافه های بی تو درگیرم

گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
ده سال  رفتی و نمی میرم

ده سال بعد از حال این روزام
تو توی آغوش یکی خوابی

من گفتم و دکتر موافق نیست
تو بهتر از قرصای اعصابی

ده سال بعد از حال این روزام
من چهل سالم می شه و تنهام

با حوصله ،قرمز،سفید ، آبی
رنگین کمون می سازم از قرصام

می ترسم از هر چی که جا مونده
از ریمل با گریه ها جاری

ده سال که لب هام و می بندم
با بوسه های تلخ هر جایی

ده سال وقتی شعر می خونم
لبخند روی صندلی هایی

یه عمر بعد از حال این روزام
یه پیرمردم توی یه کافه

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1867

بخش با همِ کافه تنهایی افتتاح شد…

کافه تنهایی

سلام

بالاخره بخش جدید راه اندازی شد .

امیدواریم همتون خوشتون بیاد ازش.

آدرسش توی منوی بالاست.

 

اگه کاستی وجود داره حتما بگید اگه بشه رفع کنیم.

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1385

نقاش باشی !!!

عاشقانه

نقـﺎﺵ ﺑـﺎﺷﯽ! ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ …

ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﮐﻨﯽ؟

ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺑﮑﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺎ ﻣﯿﺎﻧﮥ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ …

ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﯾﮏ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻡ

ﻧﺮﺥ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﮔﺮﺍﻥ نیست ؟؟

بازدید : 994

همیشه برای “ماندن ” دلیل هست … و برای “رفتن” بهانه.

عاشقانه
همیشه برای “ماندن ” دلیل هست … و برای “رفتن” بهانه.
همیشه برای “خواستن” نیاز هست … و برای “رد کردن”، مصلحت.
همیشه برای “داشتن” فضا هست … و برای “نداشتن” تقصیر.این که سوار بر کدام کوپه این قطار شوی،
به پای ماندن و دست خواستن و عشق داشتنت، بر می گردد
اگر داری که بسم الله …
اگر نه، جهان پر است از “بهانه” و “مصلحت” و “تقصیر” بی صاحب !
بازدید : 4179

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟

عاشقانه

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است

با ریشه چه می کنید ؟؟

 

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید

پرواز را علامت ممنوع می زنید

با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟

گیرم که می کشید

گیرم که می برید

گیرم که می زنید

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1722

دلم سنگ باش تا سنگسار نشوى !

عاشقانه
اقرار مرا بر پیشانیم حک کن
تا …
لابه لاى این ثانیه هاى مندرس نامى از احساس نبرم
من باختم، به خود باختم، به فرشته هاى آدم نما باختم …
به شهزاده هاى شهر قلبهاى سنگى ..!
و اکنون که در گوشه ى اتاق تنهاییم حماقت هایم را می شمارم …
اندک، اندک ….
این جمله زاده می شود ،
که ….
دلم سنگ باش
تا سنگسار نشوى !
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1809

هیچ مرا یادت هست!؟

عاشقانه

صدایت کردم ،

آهای ! ساکن کوچه های مهتابی،

کز تراس عابران را نظاره گری.!

هیچ مرا یادت هست!؟

منم آشنای دیرین …

اسیر غربت و بن بست و تنهایی،

همان عابری غریب در کوچه،

آن رهگذری که دگر چاره ندارد.!

دور ماندم از دوست ،

همیشه دلم تنگ است …

از من آیا خاطره ای در خاطرت هست، هنوز!؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1746

من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم

عاشقانه

زودتر بیا

من زیر باران ایستاده‌ام

و انتظار تو را می‌کشم

چتری روی سرم نیست

می‌خواهم قدم‌هایت را، با تعداد

قطره‌های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران می‌رسی

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می‌رسد؟

مرا که ملالی نیست

حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران ‌خورده خسته می‌شوم

نه از خاکی که باران ، غبار را از آن ربوده است.

هر وقت چلچله برایت نغمه‌ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 3148

کنار پله های ناتمام

عاشقانه

کنار پله های ناتمام …

پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود

صدایی می شنوم که تویی،

دو چشم از باران آورده ام ….

که همیشه از خواب های خیس می گذرد …

می آیی و انگار پس از یک قرن آمده ای

با چتری خسته و

صدایی که منم ….

کنار آخرین پله و مکث ناگهان

سر بر شانه ام می گذاری و

گوش بر دهان زمزمه ام ….

تا صدایی بشنوی که منم ….

و می شنوی …

آرام می شنوی ؛

“صبحگاهی از همین شهر بزرگ …

از کنار همین پنجره های رو به هر کجا …

از کنار همین کتاب بزرگ

که رو به خاموشی تو بسته است

که رو به بیداری من آغاز می شود

آمدم …”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 985





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید