به دنبال فرصت باش ، نه امنیت
جای قایق ساکن در بندرگاه امن است
اما بتدریج کف آن خواهد پوسید…
قهوه را خورد و فنجان را شکست
چای را نوشید و لیوان را شکست
عاشقش بودم، دل من را شکست
او نمک خورد و نمکدان را شکست
حال، او هست لایقِ آنچه که هست
لایقِ بودن با آدمهای پَست
من هم مست از مِی و سیگار بدست
زیرسیگاریم کجاست؟!
یادم آمد، لعنتی آنرا شکست!
پُر زِ خاکستر شده این قاب عکس.. راستی عکسمان را یادت هست؟؟
این یکی به دست من خواهد شکست…!
هى لعنتى!
بيا باهم بازى کنيم:
تو پاکت های خالی سیگارم را بشمار،
من هم،
شماره ی غريبه هاى توى گوشى ات را…!
دیگر هیچ چیز “شیرین” نیست…
جز خوردن یک “قهوه تلخ” با تــــو…
شب اما برای من است،
وقتی فکر میکنم این وقتِ شب
مگر چند نفر بیدارند؟
و از میان آنانکه بیدارند،
مگر چند نفر به تو فکر میکنند؟
و از میان آنانکه که بیدارند و به تو فکر میکنند،
مگر چند نفر میتوانند،
صبح فردا شمارهات را بگیرند،
و این شعر را برایت بخوانند؟
[لیلا کردبچه/ کلاغمرگی]
دست همیشه برای زدن نیست ….
کار دست همیشه مشت شدن نیست …..
دست که فقط برای این کار ها نیست …..
گاهی دست میبخشد …..
نوازش میکند ….. احساس را منتقل میکند …..
گاهی چشمها به سوی دست توست …..
دستت را دست کم نگیر ……!
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دريا میرسند
بعضی هم به دريا نمیرسند.
رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد!
[سید علی صالحی]
ساعت ها نمی گذرند
و مکث زمان چقدر دلگیر است…
و چقدر من اين روزهايم را دوست ندارم…!!
[احسان]
به کوری چشم دنیا
که ساز مخالف می زند با من . . .
من ساز خودم را میزنم…!
شیرین بهانه بود!
فرهاد تیشه میزد تا نشنود،
صدای مردمانی را که در گوشش میخواندند: دوستت ندارد . . .!!!
آخرین دیدگاهها