آهستـه فتــــح کرده ای با چشمهایت
هرچـــه داشته ام را
حالا تمام جهــان من مستعمره ی توست…
تمامت را میخواهم…
سالهاست که تمامت را میخواهمت…
حالا که هستی آرامم…
خسته ام اما بیدار…
تو بخواب…
باید ادا کنم بوسه هایی را که نذرت کرده ام…
آخر برای هر شب با تو بودن هزاران بوسه نذر کرده ام…
من میبوسمت…
خدا می شمارد…
زنــــدگی
زیباســـــــــت
اما
عادلانه نیــــــــــست . . .
زمیــــــــن اگر خوب بود
خدا نمیـــــرفت اون بالا…
سوختنم را دیدی و خندیدی …
خنده ات را دیدم و سوختم …
خنده هایم را خواهی دید …
دیدارِ ما به وقت ســـــــــــــوختنت …
دنیا بی ارزش نیست…
فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخته…
[عباس معروفی]
کاش دنیا
یک بار هم که شده
بازیش را
به ما می باخت مگر چه لذتی دارد
این برد های تکراری…؟؟!
خودخواه، خسته، بيشكيب،
اين
همهی آن چيزيست
كه برايم باقي گذاشتهاند،
با من مُدارا كن،
بعداً، دلت برايم تنگ خواهد شد.
[سید علی صالحی]
چقدر سخته بخوای بی تفاوت از کنار کسی رد شی که
عجیب ترین حس دنیا رو باهاش تجربه کردی …
مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد چون میخواست ازش یه سوال بپرسه
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!”
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر تو رو میترسونه”
راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم… آخه من ۲۵ سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم…!”
آخرین دیدگاهها