کافه تنهایی - صفحه 80 از 98 - کافه تنهایی پاتوقی برای دل نوشته ها ، متن های زیبا ، جملات عاشقانه ، اشعار و مینیمال های زیبا ، مینیمال های عاشقانه ، شعر و دلنوشته

کافه تنهایی

آهستـه فتــــح کرده ای با چشمهایت

346456

آهستـه فتــــح کرده ای با چشمهایت

هرچـــه داشته ام را

حالا تمام جهــان من مستعمره ی توست…

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 905

تمامت را میخواهم

Love-(8)

تمامت را میخواهم…
سالهاست که تمامت را میخواهمت…
حالا که هستی آرامم…
خسته ام اما بیدار…
تو بخواب…
باید ادا کنم بوسه هایی را که نذرت کرده ام…
آخر برای هر شب با تو بودن هزاران بوسه نذر کرده ام…
من میبوسمت…
خدا می شمارد…

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2185

زندگی زیباست اما …

35213

زنــــدگی

زیباســـــــــت

اما

عادلانه نیــــــــــست . . .

 

بازدید : 582

زمین اگر خوب بود

181272_656799904335673_1936943461_n

زمیــــــــن اگر خوب بود

خدا نمیـــــرفت اون بالا…

دسته بندی : جملات زیبا
بازدید : 437

دیدارِ ما به وقت سوختنت…

love10

سوختنم را دیدی و خندیدی …
خنده ات را دیدم و سوختم …
خنده هایم را خواهی دید …
دیدارِ ما به وقت ســـــــــــــوختنت …

 

بازدید : 565

انسانی زندگی کردن خیلی سخته

324124

دنیا بی ارزش نیست…
فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخته…

[عباس معروفی]

 

بازدید : 1331

لذت این برد های تکراری

324534

کاش دنیا
یک بار هم که شده
بازیش را
به ما می باخت مگر چه لذتی دارد
این برد های تکراری…؟؟!

 

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 385

با من مدارا كن، بعداً، دلت برايم تنگ خواهد شد

235345

خودخواه، خسته، بي‌شكيب،
اين
همه‌ی آن چيزي‌ست
كه برايم باقي گذاشته‌اند،
با من مُدارا كن،
بعداً، دلت برايم تنگ خواهد شد.

[سید علی صالحی]

بازدید : 948

عجیب ترین حس دنیا

456555

چقدر سخته بخوای بی تفاوت از کنار کسی رد شی که
عجیب ترین حس دنیا رو باهاش تجربه کردی …

 

بازدید : 533

مسافر و راننده تاکسی

taksi2

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد

برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!”

مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه”

راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!”

دسته بندی : داستان کوتاه
بازدید : 758





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید