کافه تنهایی - صفحه 81 از 98 - کافه تنهایی پاتوقی برای دل نوشته ها ، متن های زیبا ، جملات عاشقانه ، اشعار و مینیمال های زیبا ، مینیمال های عاشقانه ، شعر و دلنوشته

کافه تنهایی

انگار هزار سال منتظر بودم…

1b7f70bc5bbfba49fb6b4a5d76b9bba8

انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجره اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم…

[لیلا کردبچه]

بازدید : 589

غافل از دلی که جا مانده بود

IMG_1734

پا  می رفت

می رفت

می رفت…

غافل از دلی که جا مانده بود!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 436

فاصله تلخ ترین خاطرهاست

Fotor052020557

زندگی در گرو خاطره هاست
خاطره در گرو فاصله هاست
فاصله تلخ ترین خاطرهاست

 

دسته بندی : جملات زیبا
بازدید : 459

و مرا غصه ی این هرگز کشت!

Fotor0520204554

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
-هرگز-هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت!

[حمید مصدق]

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1041

دوسـت دارم خـلـوتـی بـاشـد . . .

Love-(1)

دوسـت دارم خـلـوتـی بـاشـد . . .
تـو سـکـوت کـنـی . .،
و مـن لـبـریـز شـوم از دوسـت داشـتـن هـا

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 495

مردي نابينا زير درختي نشسته بود

blind-man

مردي نابينا زير درختي نشسته بود!
پادشاهي نزد او آمد، اداي احترام كرد و گفت:قربان، از چه راهي ميتوان به پايتخت رفت؟»
پس از او نخست وزير همين پادشاه نزد مرد نابينا آمد و بدون اداي احترام گفت:آقا، راهي كه به پايتخت مي رود كدام است؟‌
سپس مردي عادي نزد نابينا آمد، ضربه اي به سر او زد و پرسيد:‌‌ احمق،‌راهي كه به پايتخت مي رود كدامست؟
هنگامي كه همه آنها مرد نابينا را ترك كردند، او شروع به خنديدن كرد.
مرد ديگري كه كنار نابينا نشسته بود، از او پرسيد:‌براي چه مي خندي؟
نابينا پاسخ داد:اولين مردي كه از من سووال كرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزير او بود و مرد سوم فقط يك نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابينا پرسيد:چگونه متوجه شدي؟ مگر تو نابينا نيستي؟
نابينا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگي خود اطمينان داشت و به همين دليل اداي احترام كرد… ولي نگهبان به قدري از حقارت خود رنج مي برد كه حتي مرا كتك زد. او بايد با سختي و مشكلات فراوان زندگي كرده باشد.»

 

دسته بندی : داستان کوتاه
بازدید : 799

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه…

sikaroodi-b71eb3a0-b-6531ed4a-9d72-48bf-ab3d-9395f1d8cf51

باز باران با ترانه .. می خورد بر بام خانه…
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
… فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین؟
در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز، یاد باران
رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬
بی بهانه شایدم گم کرده خانه ………….

 

بازدید : 933

دلتنگ توام پشت پرچین اردی بهشت…

Fotor0518233242

دلتنگ توام
پشت پرچین اردی بهشت
منتظرت می مانم…

[سید علی صالحی]

 

دسته بندی : جملات زیبا, مینیمال
بازدید : 1227

گاه آدم در بيست سالگي ميميرد

Fotor051823107

گاه آدم در بيست سالگي ميميرد ولي در هفتاد سالگي به خاك سپرده ميشود.

[صادق هدايت]

بازدید : 707

در فنجان خالی میشوم شبیه عابران خسته…

65598_540541899321735_1404646511_n

در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 863





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید