گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید ؟؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
سهم من از بودن، لحظه ایست بن بست
و پلی لرزان به سمت هیچ!
من،
سایه وار به زندگی می نگرم
و شعله ی آخرین آرزوی زیست را
در نهان، خاموش می کنم
و فرو می روم درون حفره های این زندان!
ذهن من تاریک می شود
و ترس می میرد!
دیگر از مرگ نمی ترسم وقتی،
تمام نبض زندگی ام ته نشین شده است
و تابوت من در سکوت سیال،
شناور است!
آسمان فانی بود!!
دلتنگ می شوم از آسمان دور دستی که
در هیاهوی زندان جاریست
و گم می شوم در رویش بی نهایت مرگ…!
روزگارم اين است :
دلخوشم با غزلي
تکه ناني ، آبي
جمله ي کوتاهي
يا به شعر نابي
و اگر باز بپرسي گويم :
دلخوشم با نفسي
حبه قندي ، چائي
صحبت اهل دلي
فارغ از همهمه ي دنيايي …
چرا نام شاعرش را درج نمیکنید رفیق؟
یعنی تا کی باید از دسترنج ویا اندیشه دیگران بدون تشکر و یا حداقل ذکری از نامش استفاده کنیم؟
والا نمیدانم رفیق اگر میدانستم که مینوشتم دلیلی ندارد که ننویسیم به جان کافه دارم راست میگم اگه از شماست هم ببخشید به اقای کافه میگم از این بعد هرکدومو میدونه بنویسه ایشا ن بسیــــــــــــــــــــــار میدانند باز هم مرا ببخشید رفیق
هیچ دوره ای جای خودش نبود!
کودک بودم،
می گفتند: تا کی می خواهی کودک بمانی،بزرگ شو!
جوان شدم،
گفتند: سعی کن ،کودکِ درونت را زنده نگاه داری!!
و من
همیشه تشنه ی کودکی ماندم.
هیچ دوره ای جای خودش نبود