بایگانی‌های تنهایی - صفحه 11 از 17 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

عطر یاد تو …

عاشقانه

نازنینم!

باز عطر یاد تو، در خاطره ی اتاقم پیچید!

باز مهربانی چشم هایت

پنجره ی خیالم را ستاره باران کرد!

باز گرمی دستانت

روحم را تا دورترین، لمس یادها برد!

 

نازنینم!

به شب و روز قسم!

به تلالو امواج قسم!

به برگ برگ شاخه های درختان قسم!

به بی قراری بادهای سرگردان قسم!

به آواز قمری های حیاتم قسم!

نمی توانم پلکهایم را به روی خیال تو ببندم!

نمی توانم!

نمی توانم عطر یاد تو را، از چهار فصل دلم پاک کنم!

نمی توانم! باورکن، نمی توانم!

 

نازنینم!

این همه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟

این همه روز را چگونه به تنهایی دوره کنم؟

این همه شمع را با چه رنگی از امید، روشن نگه دارم؟

این همه فصل را تا به کی، خط بزنم؟

چگونه دوستت دارم ها را ترسیم کنم

که کلمه ای حتی، از یاد نرود؟

قصه ی این همه دلتنگی را

با کدام قلم، برایت بنگارم؟

آخر برای تک تک واژه های بی قراریم

قلم ها را طاقتی نیست!

 

نازنینم!

به اندازه ی تمامی ابرهای دنیا

دلم گرفته است!

به دیدار این دل غمگین بیا!

شانه هایت را برای این همه بارش کم دارم!

موضوع :

به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی

عاشقانه

از این شب های بی پایان چه میخواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم،
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی … نه دلسوزی … نه حتی یاد دیروزی …
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آن همه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی،
تو آیا اسمان امشب برایم اشک میریزی ؟
ببار و جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب !
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت، سخت دلسردم
ببار امشب !
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی !
و دیگر من نمیخواهم از این دنیا
نه همدردی … نه دلسوزی …
فقط یک چیز میخواهم !
و آن شعری به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی …

” فرستاده شده توسط گلبهار عزیز “

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

وقتی تو بودی

عاشقانه
وقتی تو بودی …
سكوت آنچنان زیبا بود،
كه می شد خوشه های محبت را از خیال نام تو چید !
وقتی تو بودی …
باور با تو بودن،
تنها به خوابی می ماند كه با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم
به فراموشی سپرده می شد !
ولی وقتی بروی !!!
شاید باور بی تو بودن، نگاه سرد مرا به مهربانی یك دوست
بیشتر آشنا كند …
موضوع :

نذر کرده ام …

عاشقانه
نذر کرده ام …
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
” این نیز بگذرد “
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست….
موضوع :

شهر اگر نجابت داشت ,تو می ماندی

عاشقانه

شهر اگر نجابت داشت

تو می ماندی

که هزار بغض به سینه ام هجرت نکند

شهر اگر میدانی به نام عشق داشت

تو با خود کوله باری از دوستت دارم

نمی بردی …

شهر اگر از تنهایی لبریز نبود

تو هزار دوست به نقاشی ات نمی کشیدی

شهر دچار کابوس شده

بعد از آن که تو رفتی…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

برخی تغییرات در کافه تنهایی

کافه تنهایی

سلامی گرم به شما مشتریان عزیز کافه تنهایی!

 

در آغاز لازم می دونیم که از تمامی شما عزیزان که کافه ما رو برای نوشیدن فنجانی شعر و دلنوشته انتخاب کردید قدردانی کنیم.

توی این مدت مطالب و نظرات گرم شما باعث رونق کافه تنهایی شده و امیدواریم که همچنان در کنار ما بمانید ، و جا داره تشکر ویژه ای کنیم از تمامی شماها و همینطور از علیرضای عزیز که توی یک ماه اخیر زحمت ارسال و تایید اکثر مطالب را بر عهده داشت.

زیاد سرتون رو درد نمیارم قصد داریم یک بخش به سایت اضافه کنیم که شما عزیزان بتونید مطالب خودتون رو راحت تر ارسال کنید.

امیدواریم که این بخش هم مورد استقبال شما دوستان عزیز کافه تنهایی قرار بگیره.

 

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

خودت را جای من بگذار

عاشقانه

تمام خاطرات من
پر از عشق و پر از شور است
تمام من ولی خالی
از این عشق و از این شور است

خودت را جای من بگذار
دلت می بــاره دنیا را
تمام عمـر باریدم
در این صحرای طوفان زا

کلافی پیچ در پیچم
به دستان تو می پیچم
ولی بی تو در این پیچش
گره خورده رها می شم
رها درغم
رها در تـو
رها در جام یاد تو

به مِی رو می کنم اما
به یادت می کنم مستی
به یاد چشم زیباست
به یاد آن همه مستی

تو رفتی و دلِ ژولیده ی تنها
به یادت تلـخ می خواند

بیا بغض سکـوت من
وفادارو بمان با من

بیا آرام جان من
دلی دارم ز غصه تنگ

بیا در بر بگیـر جانم
که مثل رقص عطر گل
بپیچم من در آغوشت

بیـا در من به آتش شو
بلغزان و بسوزانم
که بی تـو مرده ام در خود
ولی با تـو
پر از آواز و مستانه ام

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

شاید راست می گوید

عاشقانه

آن شب

دریای اشک در مردمک چشمانم مواج بود

نمی دانم

نمی دانم آخرین دیدارمان را میگریستم یا امید بازگشتنش در سرم بود

نمی دانم

نمی دانم روح غمگینم در آن شب در پی چه بود ؟

امید ماندنش را داشت !!! یا بی قرار لحظه های تنهایی پس از او شده بود.

اینک

می گوید غمگینم

اما من از او هم غمگین ترم، از تمام لحظه های غمگینانه اش هم غمگینتر

می گوید عاشق است

اما من از او هم عاشق ترم، از تمام عاشقانه هایش هم بیشتر

می گوید از دل برود آن که از دیده برفت …

اما من هیچ چیز ندارم برایش

جز

سکوت …

شاید راست می گوید …

موضوع :

کمی از آغوشت همیشه سهم من است

تصاویر عاشقانه

کمی از موهایت بی پرواست.

 

بیرون

ترانه ی دشواری ست

که از کنار تو

آرام نمی گذرد.

 

عبور کن!

سهم تمام قد آینه های تنها تویی

آینه های تنهایی …

 

کمی از موهایت

کمی تن ات

کمی از آغوشت همیشه سهم من است

 

بی پروا

نگاهت می کنم …

 

موضوع :

بازنده تر از خودم فقط من بودم

عاشقانه
بازنده تر از خودم فقط من بودم
هی باختم و دوباره بازی خوردم

یک برگ برنده کاش تو دستم بود
ای کاش که یکبار منم می بردم

هر کس که به من رسید آتیشم زد
خاموش شدم بس که به من انگ زدن

من لال شدم بس که به من نه گفتن
من سنگ شدم بس که به من سنگ زدن

از اول قصه سهم من تنهایی
از اول قصه با خودم درگیرم

خاموش ترین ستاره بودن سخته
من حسرت خواب های بی تعبیرم …

بخشی از ترانه رضا کیاسالار اجرا شده در موزیک خاموش ترین توسط آراد آریا
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید