آن شب
دریای اشک در مردمک چشمانم مواج بود
نمی دانم
نمی دانم آخرین دیدارمان را میگریستم یا امید بازگشتنش در سرم بود
نمی دانم
نمی دانم روح غمگینم در آن شب در پی چه بود ؟
امید ماندنش را داشت !!! یا بی قرار لحظه های تنهایی پس از او شده بود.
اینک
می گوید غمگینم
اما من از او هم غمگین ترم، از تمام لحظه های غمگینانه اش هم غمگینتر
می گوید عاشق است
اما من از او هم عاشق ترم، از تمام عاشقانه هایش هم بیشتر
می گوید از دل برود آن که از دیده برفت …
اما من هیچ چیز ندارم برایش
جز
سکوت …
شاید راست می گوید …
http://www.mohamadreza-love-sanaz..rozblog.com
مطالب پر احساسی داره از وبلاگم دیدن کنین.
سلام محمدرضا جان ممنون این نظر لطفته دوست خوبم
چشم حتما این باعث افتخاره …
از ليوان ها
به ليوان شکسته فکر مي کني
از آدمها
به کسي که از دست داده اي
به کسي که به دست نياورده اي
هميشه
چيزي که نيست
بهتر است.
بزرگترین بازنده زندگی کسی است که نمیداند قلب چه کسی برایش می تپد…
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
زمن هران که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد اشنا من
زبودنم چه افزود؟نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در اسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من….
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا کنار توام …
نه جای کسی را تنگ میکنم
نه کسی مرا میبیند نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم …
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
به اختیار که از اختیار بیرون است…
میدونی من چی میگم … میگم:
“بارالها
دوستی دارم بهتر از برگ درخت
که برای نفسم باز به او محتاجم
دوستی دارم خالی از رنگ و ریا
تهی از عشق به دنیا و طلا
عطر او بوی خدا
چشمانش دریا
پاک چون ابر سپید
تو خودت باش پناهش
نخراشد بدنش را خاری
یا که فکری بدهد آزارش
سایه اش بی پایان …”
مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ….
وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد … !!!
آه
چه زیباست وقتی انگشتان ظریفت را روی کلیدها می کشی
و من سر بروی شانه های آرامت میگذارم
و تپش های قلبم را با رقص اندامت هم آهنگ میکنم
و زیر لب میخوانم: دل و جان بردی اما…
تمام غصه هاي دنيا را با يک جمله ميتوان تحمل کرد
خدايا مي دانم مي بيني
خدایا …
با همه ی فاصلهای که از تو گرفتهایم …
هنوز هم ،
چقدر به ما نزدیکی … !!!