عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد
به من انديشه از مرز فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بی در و پيكر بدهيد
آتش از سينه آن سرو جوان برداريد
شعله اش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازنده او نيست، به او سر بدهيد
دفتر شعر جنون بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانه ديگر بدهيد
محمد سلمانی
در هر باد ،
طنين صداي تو بود
بر هر خاک ،
رد پاي تو فرو رفته بود
و در هر آب ،
انعکاس سيمايت
در هر آتش ،
گرمي دستانت…
آنگاه که من
کوچه به کوچه
خانه به خانه
نشان تو مي خواستم…
بانگ شيون بلنداست و گویی این همه ناله را پاسخی نیست.
زمینیان در ماتمند و آسمانیان چشم انتظار و علی چون همیشه مظلوم…
امشب عجب حالی دارد حسن، نمیداند از غم فراق پدر بگرید یا بر این وصال ابدی غبطه خورد و حسین همچنان به پدر مینگرد ، پدر که غریبانه در بستر جهل کوفیان خفته.
علی را در محراب عشق کشتند ،
فرق عدالت را در شام سیاهی شکافتند و نخواستند آفتاب، ظلمت شبهایشان را روشن کند .
علی غریب و تنها، شکوه در چاه میکرد، نخلستانهای کوفه هیچگاه نالههای شبانهاش را از یاد نخواهد برد .
دل آسمانیاش پر بود از عشق خدا و همین عشق او را به عرشیان پیوند میزد و امشب عرش را در مقدمش، آذین بستهاند
علی رهسپار است و دلها در پی او روان،
او میرود و حسرت ابدی جهان را فرا میگیرد،
چرا که علی یگانه بود …
فصل خزان زده دلم
تو را می جوید
از هر باد
از هر عابر
سراغ پرستوی امیدی را میگیرد
که
با اخرین گذرت
از فصل فصل زندگیم
کوچ کرد
بازا
بخند تا زندگی جاری شود
تا شکوفه بروید
پرستو
بازگردد
بخند تا بهار شود
بهار شود
بهار شود
زيبايي ات براي خودت من كه عاشقم
به داشتن اگر نه به ديدن كه عاشقم
حالا مرا ورق بزن و فكر كن به من
ترديد و احتمال نه قطعا كه عاشقم
اي نامه اي كه پر شدي از “دوست دارمت”
پيوست مي كنم به تو ايضا كه عاشقم
اين مرد عاشق است اگر چه براي او
سخت است اعتراف به يك زن كه عاشقم
خیلی به دلم نزدیکی
پای همین پرچین انتظار
کنار چشمه ی صفا
دو قدم مانده به جاده ی نسیم
من تو را بارها
بی صدا
از ته دل خوانده ام و
تو هنوز در سفری
پس بگو کِی می آیی
دل من منتظرست
دل من منتظر صبح بهاری ست
که در آن
چلچله ها با گل ها
در گوشی سخن از یار زنند
تو بگو کی می آیی …!
با سلام خدمت تمامی شما همراهان کافه تنهایی
و با آرزوی قبولی طاعات و عبادت های شما در این ماه عزیز.
بالاخره امروز تونیستیم انجمن کافه رو راه بندازیم که کمی بیشتر با هم باشیم و احساس تنهایی و سکوتی که بعضی مواقع در کافه موج می زنه از این طریق کمی جبران شه.
از شما می خوایم کنارمون باشید.
اگه سوال یا موردی در مورد انجمن بود از طریق همین پست با ما درمیون بذارید.
برای ورود به انجمن روی این لینک کلیک کنید : CafeAlone.ir/Cafe
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد …
” شیرین صندوقی “
نه از فلسفه کلامي مي دانم
و نه منطق مي گنجد در کلام من
بي استدلال دوستت دارم . . .
وه که “دوست داشتن” چه کلام کاملي است
و من چقدر
دلم تنگ ِ دوست داشتن است
يادم مي آيد گفته بودي
ساده و کوتاه نويسي را دوست داري
تقديم به تو ساده و کوتاه تنها همين ۲ کلمه :
برگـــــــرد ……..
دلتنــــــــگم …….
آخرین دیدگاهها