ترديد و احتمال نه قطعا كه عاشقم! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

ترديد و احتمال نه قطعا كه عاشقم!

عاشق

زيبايي ات براي خودت من كه عاشقم
به داشتن اگر نه به ديدن كه عاشقم

حالا مرا ورق بزن و فكر كن به من
ترديد و احتمال نه قطعا كه عاشقم

اي نامه اي كه پر شدي از “دوست دارمت”
پيوست مي كنم به تو ايضا كه عاشقم

اين مرد عاشق است اگر چه براي او
سخت است اعتراف به يك زن كه عاشقم

بازدید : 1224
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Mehraban :

    خیلی زیباست :flr
    سپاس :flr

  • فرشته :

    در خلوت كوچه هایم

    باد می آید

    اینجا من هستم ؛

    دلم تنگ نیست….

    تنها منتظر بارانم

    تا قطره هایش بهانه ایی باشند

    برای نم ناك بودن لحظه هایم

    و اثباتی

    بر بی گناهی چشمانم

  • فرشته :

    ماه که بالا می آید

    تو نوشته می شوی،

    با تمامِ بودنت :

    که پیشانی ات ماه بود

    چشم هایت، خورشید

    خنده هایت، چکاوک نارنج زار.

    ماه که می رود آفتاب شود

    باد می‌آید

    کاغذهایم را … تو را با خود می برد.

    می شود ماه را با دست هایت نگه داری،

    غروب نکند؟

    می خواهم درها و پنجــره ها را چفت کنم

    و تــو را

    برای همیشــه بنویسم

  • sara :

    آنسـوتر از تمامی قـول و قـرار ها
    پاییـز را قدم زده ام بـی تو بارها
    پاییز کوچه با دو سه تـا تــاک ریخـته
    هــی برگ برگ می تکد از شاخسـارها
    امروز جمعه، چندم آذر، خیـــال کن
    داری قرار بــا من دل بیقرار…هـا
    یک تخت، تخت ساده چوب، من و  تو و…
    گنجشـک های جاده چالوس، سارها
    یک باغ در تصــرف شوم کلاغ ها
    یک کاج در محـاصره قارقارها
    قلیان و چای، طعم غزل بر لبـان من
    چشـم تو،  شاه بیت همه شـاهکارها
    من جنـگلم، به مخمل خورشید متهـم
    سر می کشـند از در و دیوار، دار ها
    من زنده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین
    سر می رسند از همه جا لاشخــوارها
    یلدا ترین شب از شب گیـسـوی باغ را
    می زخمم از چکاچک خـون انارها
    بگذار عاشـقـانه بمیـرم به پـای تو
    گردن بگیر مرگ مرا گـرچه دار ها….
    ای گردباد خسته ی بی تکسـوار!
    های!گم کرده ایم رد تو را در غبارها
    یک شـب بیا تو با چمدانی پر از سلام
    در ازدحام مـبـهم سوت قطـارها
    بـاز آن نگاه مخمـلی نخ نمای را
    چون گل بدوز بر تـن ما وصـله دارها
    ما خسـته ها، فنا شده ها، ور شکسته ها
    ما بد قواره ها، یله ها، بـد بیار ها
    ***
    امروز جمعه،  چندم آذر، خیال کن
    هی چکه چکه می چکم از انتظــارها
    تو می رسـی و هلهله  برپاست خوب من
    دسـتی تکـان بده به سرور چنارها
    این کوچه باغ با دو سه تـا تـــاک ریخـته
    هی برگ برگ می تکد از شـاخسارها
    این بیت ، سـمتِ مبـهمِ بارانِ دیرگاه
    این کوچه را قدم زده ام بی تو بارها  
    محمد حسین بهرامیان
    از:
    (http://sarapoem.persiangig.com/link7/poem2.htm)

  • Dead Heart :

    معنای زنده بودن من ، با تو بودن است…
    نزديک ، دور…
    سير ، گرسنه…
    رها ، اسير…
    دلتنگ ، شاد…
    آن لحظه ای که بی‌ تو سر آيد مرا مباد…
    مفهوم مرگ من…
    در راه سرفرازی تو ، در کنار تو…
    مفهوم زندگی‌ است…
    معنای عشق نيز…
    در سرنوشت من…
    با تو ، هميشه با تو…
    برای تو ، زيستن…
    (فريدون مشيری)

  • فرشته :

    دلتنگی های آدمی را،

    باد ترانه ای می خواند

    رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

    و هر دانه ی برفی

    به اشکی ناریخته می ماند

    سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

    از حرکات ناکرده

    اعتراف به عشق های نهان

    و شگفتی های بر زبان نیامده

    در این سکوت حقیقت ما نهفته است

    حقیقت تو

    و

    من

    مارگوت بیگل

    ترجمه احمد شاملو

  • فرشته :

    چه بی تابانه می خواهم‌ات ای دروی‌ات آزمون تلخ زنده به گوری !

    چه بی تابانه تو را طلب می کنم!

    بر پشت سمندی

    گویی

    نو زین

    که قرارش نیست.

    و فاصله

    تجربه‌یی بی‌هوده است.

    بوی پیرهن‌ات

    این جا

    و اکنون. ــ

    کوه ها در فاصله

    سردند.

    دست در کوچه و بستر

    حضور مـأنوس دست تو را می جوید

    و به راه اندیشیدن

    یأس را

    رَج می زند.

    بی نجوای انگشتان ات

    فقط. ــ

    و جهان از هر سلامی خالی ست.

    احمد شاملو

  • فرشته :

    وای دلم …

    عشق بر شانه هم چیدن …

    به نسیمی همه راه به هم می ریزد

    کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

    سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

    با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

    عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

    گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

    انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

    دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

    آه یک روز همین آه تو را می گیرد

    گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

    فاضل نظری

  • فرشته :

    سرگردانم؛

    شما مردی را ندیده اید

    بلند بالا

    با کیفی سنگین بردوش

    و تلفن همراهی در دست

    که حواسش جمع زندگی نیست؟

    شما مردی را ندیده اید

    که موهای پیشانی اش کمی خلوت است

    و در شلوغی ها

    ازکنار خودش می گذرد؟

    مردی با چشمانی نافذ

    که در عمق خیابان های شب

    سیگار می کشد

    تنهای تنها؟

    شما مردی را ندیده اید

    که سر من

    روی شانه هایش

    جا مانده باشد؟


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید