بخند تا زندگی جاری شود

کافه تنهایی

بخند تا زندگی جاری شود

love

فصل خزان زده دلم
تو را می جوید
از هر باد
از هر عابر
سراغ پرستوی امیدی را میگیرد
که
با اخرین گذرت
از فصل فصل زندگیم
کوچ کرد
بازا
بخند تا زندگی جاری شود
تا شکوفه بروید
پرستو
بازگردد
بخند تا بهار شود
بهار شود
بهار شود

بازدید : 784
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

    صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

    حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

    تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

    فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

    آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

    تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

    خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

    خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است

    تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

    خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

    تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

    تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

    وقتی تو رفته‌ای از این خانه

    وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

    وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب

  • sara :

    تو از عشیره اشکی ، من از قبیله آهم
    تو از طوایف باران ، من از تبار گیاهم
    تو آبشار بلوری ، تو آفتاب حضوری
    طلوع روشن نوری در آسمان پگاهم
    به جستجوی نگاهت هزار دشت عطش را
    گذشته اند پریشان ، قبیله های نگاهم
    قلندران تبسم نشسته اند چه غمگین 
    کنار خیمه سبز نگاههای تو با هم
    کدام وادی شب را در آرزوت گذشتم
    که دستهات گلی را نکاشت بر سر راهم
    محمدرضا ترکی

  • sara :

    آقاااااااااااااااااااااااا
    من یه چیزی بگم؟ببخشید اگه بعضی وقتا بعضی از شعرهای انتخابی به موضوع پست ربطی نداره من به انتخاب خودم قشنگهارو جدا میکنم اینجا هم میذارم
    خلاصه اینکه ببخشید دیگه

  • گلبهار :

    واقعا دستتون درد نکنه خیلی پستهای زیبایی بود

  • ehsan :

    چند روز پیش از کنار گلدانهائی که در حال خشک شدن بودند در پارکینگ ساختمان مسکونیم می گذشتم یکی از آنها را از خاک بیرون کشیدم و در نهایت ناامیدی گذاشتم در آب. هر روز نگاهش می کنم و هر روز با دو برگ باقیمانده اش حرف میزنم . می خواهم که برگردد به زندگی . دو سه روزیست می بینم ریشه کرده . همان گیاهی که قرار بود سرایدار آن را مانند بقیه ی گیاهان خشک شده به دور بیاندازد. 

    نگاه به خودت که می کنی می بینی جریانات زندگی دارد تو را باخود می برد به ناکجا آباد. ای کاش قبل از اینکه دیر شود متوجه شوی که باید دوباره سبز شوی . 
    در زندگی تمام انسانها روزهای دشوار و طاقت فرسا بوده اند. روزهائی که تصور می کردی دیگر امکان بلند شدن وجود ندارد و می ماندی از این پس چگونه با خودت و با زندگی باید کنار بیائی؟! 

    آنوقت است که می بینی از رهائی هیچ خبری نیست! نه معجزه گری وجود دارد که زمان را به عقب بگرداند و همه چیز را به دلخواه تو تغییر دهد و نه مرگ تو را خواهد رهانید از دردهایت! باید ادامه داد … 

    در کنار تلخی ها و انجماد، گاهی انگیزه های کوچک کوچک هم می شود روزنه ای که تابش نور آن به قلبت، راهت را باز می کند برای رفتن و ادامه دادن ! 

    توجه و دوست داشتن . انگیزه های زندگی همین اطراف هستند، همین نزدیکی ها! آدمها و عشقی که نسبت به آنها در خود ایجاد می کنیم…
    وقتی که احساس می کنم هر انسان خوب روحی از پروردگار است به عظمت حضور اطرافیانم بیشتر ارج می نهم. و درکنارش طبیعت زیبا … آفتاب ، ماه ، ستارگان ، باد ، شبنم و شقایق ، تمام اینها میشود زنجیر کوچک و نامرئی از یک وابستگی زیبا برای ماندن در این دنیای سخت و سرد خاکی


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید