عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
.
توی قرآن خوانده ام… یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
.
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
.
چای دم کن… خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
گاهی اوقات یادآوری یک سری خاطرات مثل باز کردن زخم کهنه ای می مونه
که دوباره سر باز میکنه و داغ دل آدم تازه میشه
و گاهی بعضی شعرها مثل نیشتری می مونه توی اون زخم
ولی لذت بخشه ، کشیدن این درد و تحمل این زجر
که یادم نره ، که یادم بمونه
که هنوز، توی قلبم هست
حتی اگه برای همیشه رفته باشه.
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
* * *
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها…
چقد این پست و تصویرش زیبا و آرامبخشه ممنونم مدیران گرامی
———————————————-
با تو هزاران واژه خاطره دارم
که شاید ابری بتپد
بارانی ببارد
و صد ها مریمی در دست هایم جان دیگر گیرند
با تو هزاران واژه خاطره دارم
هزاران نقش ترمه و بته
هزاران شعله شهر خاموشی
هزارن خواب فراموشی
هزاران قطره اشک
خاطره دارم
آسمان پریدنم ابریست
هوای پرنده را می گویم
همان جا که اوج می گیرم
حتی جایی برای بال های پروانه هم نیست
اینجا اوج را می خواهند
پرواز در آسمان بسته را می خواهند
یکنفر با من بگوید آسمان شهرمن چه رنگیست
که من از دیدار با پنجره ها هم محرومم
دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد. عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.
چند وقتیست که نمازم را شکسته می خوانم
اذانم هیچ، اقامه را نشسته می خوانم
هزارروز گر نیاسودم
ولی باز، با پاهای خسته می خوانم
دلم شکسته است می دانم
اما بال کبوتر حرم خواستنم ،می دانم
دستان قنوتم گرچه زخمی شد
اما آسمان تو صاف است ،می دانم
گر در هزار توی رنج باشد
شیرینی شکر خند خواستنم می دانم
بهار من
کاش می دانستی
اگر نباشی بهار هم با هزاران شکوفه قشنگ
با هزاران سین رنگارنگ ،
باز هم بهار نمی شود
کاش می دانستی
وقتی نیستی تابستانم بی روح، پائیزم غمزده و زمستانم اندوهی بیش نیست
بهار من
نگار من
اندوه نبودنت را با کدام فصل ،انتظار کشم
که آجر به آجر خانه ام هیچ
کوچه کوچه های شهرم هوای تورا کرده
بمن بگو
بمن بگو هوای آئینه ات چه رنگیست
که بوی پیراهنت را نقش کشم،
بمن بگو از فصل فصل بودنت
از نجوای ماندنت
که به خدا دلم ،طاقت این همه دلتنگی را ندارد
در جستجوی عشق ، اما بی چراغم!
عشقی نشد یار دلم ، اما چرا غم؟
در برگریز غصه و توفان تردید
پیچیده بوی حسرتی در کوچه باغم
جای کبوترهای شادی ، بر درختان
من میزبان غم خبرهای کلاغم
رفتی ، تمام گرمی ات از زندگی رفت
از هُرم حزن انگیز این شب گریه ، داغم
سرداب دلسردی ، سکوتی مثل مرداب
مرگ است شاید آنکه می آید سراغم…
من اگر میدانستم
دنیا اینقدر شلوغ است
نمیآمدم
آرامش قشنگم!
صبر میکردم بعدها…
آخر اینهمه راه آمدم
دلم میخواست
تنها تو را ببینم
دلم میخواست
تو را تنها ببینم
عباس معروفی
( سه علی سه)
این روزها،انگار همه ی غروب های جمعه های تنهایی رابه رگ روز هایم تزریق کرده اند.و سهم من از این همه شاعرانگی،همین سطور خسته ای است که حرف های دل های شکسته را تکرار می کند.
گاهی ا ز بین سکوت دو واژه سقوط می کنم،و جهانم،پر میشود از فریاد سکوتی بی انتها؛و فراموش می کنم که اشک را برای بغض،کلمه را برای آدمی و آدمی را برای تنهایی آفریده اند…
“خدا نگهدار”
همین دو کلمه ی ساده
سرآغاز شکستن بغضی است
که برگهای پاییزی زیر گام هایم را
هوائیه باران می کند…
من تنهایی ام را لا به لای واژه های این شعر پنهان می کنم،
دستهایم را در جیبهایم مشت می کنم
تا کسی نفهمد،
دل این شاعر،
زخمی لبخند تلخی است،
که بعد از هر شکست بر لبانش خشک میشود.
راهی نیست؛
باید رفت…
این پاییز از آغاز زمستانی بود….
مدتی است
واژه ها از من فراری اند،
انگار دچار سکوتی ام
که قبل از شکستن بغضی طولانی لازم دارم،
لبخندم را فراموش کرده ام،
و حالم این روزها
شبیه نگاه گنگ مردی است
که هویتش را فراموش کرده است….
ساده به دستت نیاورده بودم،
که یک روز
بغضم را همسفرت کنم،
چمدانت را به دستت بدهم؛
و به خدا بسپارمت.
ساده به دستم نیاورده بودی،
که از سر ایوانت بپرم…
به روی خودت نیاوری،
و دیگر
هیچ گاه،
روی هره برف گرفته،
برایم خورده نان نریزی.
برو
ولی نگو مرا نمی شناسی.
سایه واژه هایم،
همیشه بر سر اندوه توست.
وقتی هنوز
نیمه های شب،
از خواب می پری؛
و نمی دانی
گنجشکی
که روزی عاشقت بود
چرا در سینه ات بال بال می زند؟
روزی به من گفت که بارانم بر رمل های کویر دلش
وه که چه زیبا گفت ودلم را برد با خود به آسمان کویر دلش
اما نمی دانست این باران گل میکند رمل های کویر دلش را
و پای من در گلها ماند و او رفت
من ماندم و تنهایی من ماندم و یاد او
من ماندم ندامت ،من ماندم و غم
او رفت تنها تر از همیشه
.
خبر داری که بی تابم
خبر داری که دلتنگم
خبر داری که چند روزه
دارم با غصه میجنگم؟
.
.
خبر داری که عاشق کرد
منو چشم های آرومت
خبر داری خبر دارم
از اون عشق های پنهونت؟
چه کردی با دلم اینبار
زده تکیه به هر دیوار
کجاست اون قلب بی مهرت
بشه برای من اون یار
بدون یک روز اگه باشی
بجای قلب این بیمار
تمنا میکنی مردن
به جان من , شبی یک بار
.
متن آهنگ مهدی یراحی به نام بغض تو
.
♫♫♫♫♫♫♫♫♫
همیشه بغض تو دنیامو لرزوند
هوای گریه هامو داری یا نه
یه عمره که فراموشت نکردم
منو به خاطرت میاری یا نه …
.
.
کسی جاتو نمیگیره تو قلبم
پناهی غیر آغوشت ندارم
صدامو میشنوی این التماسه
تو تنهایی ولی تنها نذارم..
همیشه بغض تو دنیامو لرزوند
هوای گریه هامو داری یا نه..
♫♫♫♫♫♫♫♫♫
با رویای تو بیدارم همیشه
شبایی رو که غرق اضطرابم
من انقدر خواب بد دیدیم که میخوام
دیگه هیچوقت تو این دنیا نخوابم
ببین دنیای من میلرزه بی تو
چجوری باید از این غم رها شم
باید پایان کابوسم تو باشی
شاید تعبیر رویای تو باشم
همیشه بغض ِ تو دنیامو لرزوند
هوای گریه هامو داری یا نه
یه عمره که فراموشت نکردم
منو به خاطرت میاری یا نه
هوای گریه هامو …
مدیران کاشکی بیشتر و زودتر پست میذاشتین کافه ای به این خوبی و با این تعداد مخاطب مشتاقی که داره نیازمند اینه که بیشتر پست بذارین البته میدونم مشغله دارین.
——————–
بچه ها کوشین نیستین کافه سوت و کوره مهربوووون و سارایی و ارام و برادران گرامی کجایین…نادیااااا کوشیییی..کربلایی کجااااس نیسسس
سلام گلبهار جان
هستیم در خدمتتون
چقدر کامنتهات زیباست مرسی به خاطر روحیه شاد و انرژی مثبتت
کافه عزیز من وبلاگهای زیادی و دیدم ولی هیچکدومشون این وبلاگ نمیشه یک حس و حال دیگه ای داره!
یک احساس صادقانه و خالصانه!
یک محیط دوستانه و صمیمانه!
آنقدر که اینجا میام و مطالب و می خونم و گاهی هم کامنتی میگذارم اصلا به وبلاگ خودم نمیرم و به روزش نکردم !!!!
مهمترین مزیت وبلاگ شما اینه که لینکدونی نداره !!!! :-D
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد
انقدر که یکی از این شبهای لعنتی اغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در اغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای اینده را …
روزی که دروغ می گوید . . .
روزی که دیگر دوستم ندارد . . .
روزی که دیگر مرا در اغوش نمی گیرد . . .
و روری که عاشق دیگری میشود . . .
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
ممنون از اینکه چنین جملات زیبایی گذاشتید
درود
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
.
توی قرآن خوانده ام… یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
.
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
.
چای دم کن… خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
گاهی اوقات یادآوری یک سری خاطرات مثل باز کردن زخم کهنه ای می مونه
که دوباره سر باز میکنه و داغ دل آدم تازه میشه
و گاهی بعضی شعرها مثل نیشتری می مونه توی اون زخم
ولی لذت بخشه ، کشیدن این درد و تحمل این زجر
که یادم نره ، که یادم بمونه
که هنوز، توی قلبم هست
حتی اگه برای همیشه رفته باشه.
کافه تنهایی عزیز ممنون از شعر زیباتون.
درود
همچنین کامنت های شما
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
* * *
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها…
هر روز بي تو
روز مبادا است !
چقد این پست و تصویرش زیبا و آرامبخشه ممنونم مدیران گرامی
———————————————-
با تو هزاران واژه خاطره دارم
که شاید ابری بتپد
بارانی ببارد
و صد ها مریمی در دست هایم جان دیگر گیرند
با تو هزاران واژه خاطره دارم
هزاران نقش ترمه و بته
هزاران شعله شهر خاموشی
هزارن خواب فراموشی
هزاران قطره اشک
خاطره دارم
آسمان پریدنم ابریست
هوای پرنده را می گویم
همان جا که اوج می گیرم
حتی جایی برای بال های پروانه هم نیست
اینجا اوج را می خواهند
پرواز در آسمان بسته را می خواهند
یکنفر با من بگوید آسمان شهرمن چه رنگیست
که من از دیدار با پنجره ها هم محرومم
دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد. عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.
چند وقتیست که نمازم را شکسته می خوانم
اذانم هیچ، اقامه را نشسته می خوانم
هزارروز گر نیاسودم
ولی باز، با پاهای خسته می خوانم
دلم شکسته است می دانم
اما بال کبوتر حرم خواستنم ،می دانم
دستان قنوتم گرچه زخمی شد
اما آسمان تو صاف است ،می دانم
گر در هزار توی رنج باشد
شیرینی شکر خند خواستنم می دانم
بهار من
کاش می دانستی
اگر نباشی بهار هم با هزاران شکوفه قشنگ
با هزاران سین رنگارنگ ،
باز هم بهار نمی شود
کاش می دانستی
وقتی نیستی تابستانم بی روح، پائیزم غمزده و زمستانم اندوهی بیش نیست
بهار من
نگار من
اندوه نبودنت را با کدام فصل ،انتظار کشم
که آجر به آجر خانه ام هیچ
کوچه کوچه های شهرم هوای تورا کرده
بمن بگو
بمن بگو هوای آئینه ات چه رنگیست
که بوی پیراهنت را نقش کشم،
بمن بگو از فصل فصل بودنت
از نجوای ماندنت
که به خدا دلم ،طاقت این همه دلتنگی را ندارد
در جستجوی عشق ، اما بی چراغم!
عشقی نشد یار دلم ، اما چرا غم؟
در برگریز غصه و توفان تردید
پیچیده بوی حسرتی در کوچه باغم
جای کبوترهای شادی ، بر درختان
من میزبان غم خبرهای کلاغم
رفتی ، تمام گرمی ات از زندگی رفت
از هُرم حزن انگیز این شب گریه ، داغم
سرداب دلسردی ، سکوتی مثل مرداب
مرگ است شاید آنکه می آید سراغم…
مرضیه خدیر
وبلاگ زیباترین اشعار معاصر
آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند.
در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته.
در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص احساس میکند
تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده
در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند که فکر
میکند حسی که دارد نامی جز عشق ندارد.
آدمها فکر میکنند که عاشق شده اند. آدمها فکر میکنند بدون وجود ما
حتی یک روز دوام نمیآورند. آدمها فکر میکنند مکمل خود را یافته اند.
… آدمها زیاد فکر میکنند
آدمها در واقع مجذوب ما میشوند و پس از مدتی که جذابیت ما برایشان عادی
شد ، متوجه میشوند که چقدر جایِ عشق در زندگیشان خالیست …
میفهمند در جستجوی عشقهای واقعی باید ما را ترک کنند
تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدمها یاد بگیرند که ” عشق پدیدهای حس
کردنی است نه فکر کردنی ” و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان ، عشقی را که
فکر میکرده اند دارند چه میکند با کسانی که حس میکرده اند این عشق
واقعی ست.
سیاه قلم های نیکی فیروزکوه
وبلاگ در جستجوی عشق
دنبال رد پایت…….
کوچه های شهر را گشته ام
از پرنده های در حال پرواز
سراغ بوی تو را گرفته ام
درختان برای تو
سایه هایشان روی خیابان
فرش کرده اند
دیوارهای شهر
صدای خنده های تو را
به یاد می آورند
رقیبانت که چشم دیدن ما را نداشتند
یک به یک از کنارم
عبور میکنند
شاخه گلی که در دست من است
برای دیدارت بی تابی میکند
ماه فانوس به دست
برای پیدا کردن نشانیت
شب آسمان را
روشن کرده است
به گمان تو سالهاست
که از این آبادی رفته ای
وبلاگ ( خیابان دلم رد پای تو را بهانه میکند)
شب را در آغوش می گیرم
مثل خیال تو
مثل این نفسهایی که خفته؛ اندرونم
گاهی تند میزنند؛
گاهی کند میزنند
گاهی بهانه گیرند
گاهی دست خوشحالی را میگیرند
از دروازه های قلبم عبور می دهند
قلبم که خوشحال باشد
زندگی رنگین کمان است
همه ی رنگ ها برایم
معنا پیدا میکنند
مثل رنگ تو که همیشه سفید است
مثل رنگ زلف هایت
که مشکی رنگ است
مثل نگاهت که برای دیدنم
با ثانیه ها پیکار میکند
مثل چشم هایت
که لبخند میزنند
یا همین صدایت که
ترانه های مرا میخواند
تو چقدر دوست داشتنی میشوی
وقتی برایت شعر میخوانم
( خیابان دلم رد پای تو را میطلبد)
اینجا اشتباه نگارشی رو داد اسم وبلاگ همون قبلی هس…خیابان دلم رد پای تو را بهانه میکند
دوست دارم
امشب بیایی
به خوابم
پرو بال بدی به این
دل خرابــــــم
زنجیر غم ز دست وپایش
باز کــــــنی
با مرهم محبت زخم اورا
دوا کـــنی
شب تاریک دلم را
پر از نور خدا کنی
روح سرگشته ی مرا
ای دوست
مگر تو چندی با یار
دمساز کنی
با دستان دلت شانه کن
زلف پریشان یار
امشب رفیق گوشه ی چشمی
به ما کن
شاید که دیگر فرداها
نباشیم ما
امشب چرا خواب
مرا به سوی خود دعوت نمیکند
باز هم من و دل ؛دفتر و قلم؛
پر کنیم تنهایی هم
کلمات ؛مانند کودکان نوپا
بازیگوش شدند
خون در رگ خودکــارم به جوش آمده
ومن خالی از هیچ میشوم ؛
برای نوشتن مشق دل
ساعت دیوار؛ ذل زده به چشمهایم ؛
که پی خواب میگردند
ترنم باران پشت احساس پنجره اتاقـــــم
در گوش شب مینـــــــــوازد
ترانه ی جدایی از دریـــــــــــــا
اندکی بامن ؛ تو ای دل ؛
امشب راه بیـــــــــــــــــــا
تامنزل لیــــــــــــــلی
چند گامی بیش نمانده ســـــــــت
امشـــــــــــــــب با خیلی از کلمات
سرگرم گفتگویم
با تارو پود احساسم ؛
دل دفترم را نقش می زنم
ببرم دلم را؛ در بازار کهنه فروشان؛
چوب حراج بزنم
در اذدهـــــــام و شلوغی این شهــــــــر
شاید کسی خریدار دل سوختـــه هم باشد
کاشکی آنرا بخرند؛
از دست بهانه گیراش آسوده شوم
شاید هم با یک لیلی؛
برای به هم رسیدن همدست شوم
دیروز با تنهاییم
گرم گفتگو شدم
روح تو آمد
با او رودر رو شدم
یاد ته دلامون
به هم دست دادن
چشامون
برای دیدن هم
مست شدن
خیابون شده بود
فرش زیر پامون
ثانیه ها
می رقصیدن برامون
در نگاه عاشقان
تکرار میشدیم
در دل همه
راحت جا میشدیم
درختان
دست تکان می دادن برامون
خورشید شده بود
عاشق سایه هامون
دوست نداشتیم
از هم جدا باشیم
یا حتی یک لحظه
بدون خدا باشیم
قلم من هم
امروز لبخند میزند
صورت برگ را
عاشقانه رنگ میزند
میخواهم دوباره
به کویردلم باز گردم
با تارهای درون دل؛
کمی دمساز گردم
کوک کنم تارهای قدیمی دل را
دوباره بنوازم ؛ ترانه ی جدایی را
ای دل شکسته ی من؛
بیدار شو
لب بگشای؛
بگو از اسرار درونت
بگذار سبک شود ؛
روح غمگینت
دست بردار از عشق آنکه ؛
قدرت نمیداند
بال بگشا؛ راهی شو ؛تا اوج بی کرانه ها
رسیدی؛ دستو بگذار؛
توی دستان خدا
اگر خواهی؛
آهنگ دلت غم نگیرد
دل به آنکس ده ؛
که محبت از تو نگیرد
عاشق واقعی؛
دانی که کیست…..؟
دل داده ای ؛
که عاشق خداست
دلش نشکند
هرگز کسی
گر باشد؛
معشوق او خدا
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم
یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم
تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
ترانهسرا: روزبه بمانی
وبلاگ عاشقانه ها
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..
وبلاگ سراب رد پای تو
وقتی نمی رسی
شاید پایت را
جایی جا گذاشته ای،
وقتی نمی شود گذشت
باید دوست داشت
سید محمد مرکبیان
بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شد
که هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شد
نه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستم
جوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شد
اگر امروز بغضم را، براند شانه های تو…
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد
غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد
نفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد
تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد…
حسین زحمتکش
وبلاگ ساده اما قشنگ
زیبا …
درد یعنی…
آسمان دزد است، کشتی حالِ بادش را ندارد
او فقط از دزد دریایی نمادش را ندارد
باز می پرسی که کشتی های من غرق است؟ آری
مثل معتادی که خرج اعتیادش را ندارد
باغ وحشی را تصور کن که می رقصد پلنگی
تاب اشک ما و مرگ هم نژادش را ندارد
بی قرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
می رود تا باجه ها اما سوادش را ندارد
حکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشسته
غیرتش باقی ست اما اعتقادش را ندارد
آب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد
درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند
مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد
سید سعید صاحب علم
وبلاگ ساده اما قشنگ
در سرم تویی…
در چشمم تویی…
در قلبم تو…
“من” عکس دسته جمعی تو ام…
جلیل صفربیگی
رد این عطر را
می گیرم و می آیم،
یا به تو می رسم…
یا سر از بهشت در می آورم
رضا یاراحمدی
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم
باید چه بگویم به پرستار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟
وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟
تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم
بیماری من عامل بیگانه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-
این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تو از زیر زبانم
می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش…
چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم
بهروز یاسمی
تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم
بیماری من عامل بیگانه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
مرسی گلبهار خانم. خیلی زیبا بود.
خواهش میکنم نوش جون…همون گلبهار صدام کنین خانمش نمیخواد
عزیزم
من
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی
من
نگران نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی…
شهریار بهروز
شاید
این برای بی نهایت مین بار است
که می گویم دوستت دارم
با دارم دارم که آغوش پر نمی شود
کمی نزدیکتر بیا خسیس…
بهرنگ قاسمی
من اگر میدانستم
دنیا اینقدر شلوغ است
نمیآمدم
آرامش قشنگم!
صبر میکردم بعدها…
آخر اینهمه راه آمدم
دلم میخواست
تنها تو را ببینم
دلم میخواست
تو را تنها ببینم
عباس معروفی
( سه علی سه)
این روزها،انگار همه ی غروب های جمعه های تنهایی رابه رگ روز هایم تزریق کرده اند.و سهم من از این همه شاعرانگی،همین سطور خسته ای است که حرف های دل های شکسته را تکرار می کند.
سهم من از این دنیا،قبیله ای است یک نفره،که هر شب در رد گام های تو،بانو؛از سرزمین کابوس هایم به دشت رویا ها کوچ می کند…
گاهی ا ز بین سکوت دو واژه سقوط می کنم،و جهانم،پر میشود از فریاد سکوتی بی انتها؛و فراموش می کنم که اشک را برای بغض،کلمه را برای آدمی و آدمی را برای تنهایی آفریده اند…
همیشه خنده هایم به گریه میرسد
اشک هایم به سکوت،
سکوتم به….
نه!این پایان شعر من است…
همیشه سکوتم به سکوت ختم میشود…
انتظارم یلدایی شده است،
بر این جنون عاشقانه
تفالی بزن بانو!
شاید با صدای تو
این بار،حافظ حرف تازه ای داشته باشد
من همیشه لبخند هایم را جایی جا می گذارم
یا روی لبانت
یا میان بغضی بی هوا
در عصر جمعه…
این روزها
سخت دلتنگ گریه ام،
و سکوت معنی
فاصله ی بغض هایم می شود…
برای رهایی از این خفقان پر واژه،
راهی جز شاعر شدن ندارم….
“خدا نگهدار”
همین دو کلمه ی ساده
سرآغاز شکستن بغضی است
که برگهای پاییزی زیر گام هایم را
هوائیه باران می کند…
من تنهایی ام را لا به لای واژه های این شعر پنهان می کنم،
دستهایم را در جیبهایم مشت می کنم
تا کسی نفهمد،
دل این شاعر،
زخمی لبخند تلخی است،
که بعد از هر شکست بر لبانش خشک میشود.
راهی نیست؛
باید رفت…
این پاییز از آغاز زمستانی بود….
مدتی است
واژه ها از من فراری اند،
انگار دچار سکوتی ام
که قبل از شکستن بغضی طولانی لازم دارم،
لبخندم را فراموش کرده ام،
و حالم این روزها
شبیه نگاه گنگ مردی است
که هویتش را فراموش کرده است….
تو معنی خورشیدی
در زبان من
و گاهی
هم معنی باران…
شب و روز را پلک های توست
که معلوم می کند….
منتظرم .. شبيه يك آهنگ قديمى در آرشيو راديو .. زنگ بزن .. بگو ميخاهى مرا بشنوى ..
ساده به دستت نیاورده بودم،
که یک روز
بغضم را همسفرت کنم،
چمدانت را به دستت بدهم؛
و به خدا بسپارمت.
ساده به دستم نیاورده بودی،
که از سر ایوانت بپرم…
به روی خودت نیاوری،
و دیگر
هیچ گاه،
روی هره برف گرفته،
برایم خورده نان نریزی.
برو
ولی نگو مرا نمی شناسی.
سایه واژه هایم،
همیشه بر سر اندوه توست.
وقتی هنوز
نیمه های شب،
از خواب می پری؛
و نمی دانی
گنجشکی
که روزی عاشقت بود
چرا در سینه ات بال بال می زند؟
چمدانت را برندار؛
قبل از رفتن،
مرا در آغوش بگیر.
“نیلوفر لاری پور”
روزی به من گفت که بارانم بر رمل های کویر دلش
وه که چه زیبا گفت ودلم را برد با خود به آسمان کویر دلش
اما نمی دانست این باران گل میکند رمل های کویر دلش را
و پای من در گلها ماند و او رفت
من ماندم و تنهایی من ماندم و یاد او
من ماندم ندامت ،من ماندم و غم
او رفت تنها تر از همیشه
( حرف دلم بود سرگذشت تلخم )
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ؛
گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا ، من ؟
کجا روم ؟ که راهی به گلشنی ندانم ،
که دیده برگشودم ، به کنج تنگنا ، من .
نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من نیز،
چو تخته پاره بر موج ، رها ، رها ، رها ، من .
ز من هر آنکه او دور، چودل به سینه نزدیک ؛
به من هر آنکه نزدیک ، ازو جدا، جدا ، من !
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا ، من .
ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟
که گو یدم به پاسخ ، که زنده ام چرا من ؟
ستاره ها نهفتم ، در آسمان ابری ــ
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من …
“سیمین بهبهانی”
نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج ، رها ، رها ، رها ، من …
مرسی فرشته گل
چقدر من این شعر و دوست دارم
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانــده در ایـن دشــت تــبدار
ای وای مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
سـوگنــد بر چشمـت که از تـو تــا دم مــرگ
دل بــر نمـیگیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بیجـرم و تقصیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا شـهـپــر انـدیـشـــه دنـیـــــا گــردم امـــا
در بـنــد تـقــدیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
آشــفـــتـــه تــر ز آشـفــتـــگـــــان روزگـــارم
از غــم بـه زنـجـیـرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
“یدالله عاطفی”
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرحم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
“افشین یداللهی”
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو میاندیشم
به تو آری به تو، یعنی به همان منظره دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسّم… به تکلم… به دلارایی تو
به خموشی… به تماشا… به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادهگی اش
میتوان یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه این خواب گرانسنگ، سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
ای بیرنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی آن شبح هرشبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم كه تویی آن شبه آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
“بهروز یاسمیه”
گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواب
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند …
او رفت و انتظارش باقیست
پشت قدمش عبور اشکم جاریست
ای کاش بداند که پس از او عمری
در خلوت من همیشه جایش خالیست
.
.
خبر داری که بی تابم
خبر داری که دلتنگم
خبر داری که چند روزه
دارم با غصه میجنگم؟
.
.
خبر داری که عاشق کرد
منو چشم های آرومت
خبر داری خبر دارم
از اون عشق های پنهونت؟
چه کردی با دلم اینبار
زده تکیه به هر دیوار
کجاست اون قلب بی مهرت
بشه برای من اون یار
بدون یک روز اگه باشی
بجای قلب این بیمار
تمنا میکنی مردن
به جان من , شبی یک بار
الوووووو مدیر سلام من میام تو کافه ،پست گرمی دستانت تو لیست کافه نوشت ها نیس نمیدونم برا من اینجوریه یا نه دیگه باید از تو اخرین دیدگاهها بیام تو پست
پست یکم پایین تر رفته بود. درست شد
.
متن آهنگ مهدی یراحی به نام بغض تو
.
♫♫♫♫♫♫♫♫♫
همیشه بغض تو دنیامو لرزوند
هوای گریه هامو داری یا نه
یه عمره که فراموشت نکردم
منو به خاطرت میاری یا نه …
.
.
کسی جاتو نمیگیره تو قلبم
پناهی غیر آغوشت ندارم
صدامو میشنوی این التماسه
تو تنهایی ولی تنها نذارم..
همیشه بغض تو دنیامو لرزوند
هوای گریه هامو داری یا نه..
♫♫♫♫♫♫♫♫♫
با رویای تو بیدارم همیشه
شبایی رو که غرق اضطرابم
من انقدر خواب بد دیدیم که میخوام
دیگه هیچوقت تو این دنیا نخوابم
ببین دنیای من میلرزه بی تو
چجوری باید از این غم رها شم
باید پایان کابوسم تو باشی
شاید تعبیر رویای تو باشم
همیشه بغض ِ تو دنیامو لرزوند
هوای گریه هامو داری یا نه
یه عمره که فراموشت نکردم
منو به خاطرت میاری یا نه
هوای گریه هامو …
مدیران کاشکی بیشتر و زودتر پست میذاشتین کافه ای به این خوبی و با این تعداد مخاطب مشتاقی که داره نیازمند اینه که بیشتر پست بذارین البته میدونم مشغله دارین.
——————–
بچه ها کوشین نیستین کافه سوت و کوره مهربوووون و سارایی و ارام و برادران گرامی کجایین…نادیااااا کوشیییی..کربلایی کجااااس نیسسس
سلام
حقیقتش توی این ایام شهادت سعی کردیم کمتر پست بذاریم
جایی بودم و الان رسیدم
حتما با پست های جدید در خدمت شما خواهیم بود.
سلام عزیزم من اینجام :)
سلام گلبهار جان
هستیم در خدمتتون
چقدر کامنتهات زیباست مرسی به خاطر روحیه شاد و انرژی مثبتت
کافه عزیز من وبلاگهای زیادی و دیدم ولی هیچکدومشون این وبلاگ نمیشه یک حس و حال دیگه ای داره!
یک احساس صادقانه و خالصانه!
یک محیط دوستانه و صمیمانه!
آنقدر که اینجا میام و مطالب و می خونم و گاهی هم کامنتی میگذارم اصلا به وبلاگ خودم نمیرم و به روزش نکردم !!!!
مهمترین مزیت وبلاگ شما اینه که لینکدونی نداره !!!! :-D
ممنون و موفق باشید!
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد
انقدر که یکی از این شبهای لعنتی اغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در اغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای اینده را …
روزی که دروغ می گوید . . .
روزی که دیگر دوستم ندارد . . .
روزی که دیگر مرا در اغوش نمی گیرد . . .
و روری که عاشق دیگری میشود . . .