پنجره را باز کن
و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر …
خوشبختانه
باران ارث پدر هیچکس نیست!
“حسین پناهی “
حالا که آمده ای
تازه میفهمم
احساس آن دهقان پیر و
مزه ی دعای باران را…
کاش
کمی
دیر شدنها
هم
خسته میشدند
تا گاهی …
انقدر ، زود نرسند …
من مرغ آتشم
شب را به زیر سرخ پر خویش می کشم
در من هراس نیست ز سردی و تیرگی
من از سپیده های دروغین مشوّشم…
ذکر دل و جان عاشقان، مردی توست
ورد لب مردان جهان، مردی توست
تاریخ عـطـشنـاک دل شـیـعـه هـنوز
سیراب شریعه جوان مردی توست
سکوتِ من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود…!
من اگر راضی باشم،
با شادی میخندم…!
سکوت نمی کنم…!!!
روزگار عجیبیست
گروهی دل میکنند
گروهی دل میدهند
از او دل کند
به تو دل بست
تو دل کندی تا به او دل بدهی
دیگری دلش را برد و من همانم که نه دلی برایم ماند که بار دیگر ببندم
و نه دلی ماند که از او بکنم
وقتی قرار باشد من بی قرار تو باشم
و تو تنها قرار زندگیم
از هر چه قرار غیر تو باشد
“خواهم گذشت….!”
تو که از راه می رسی
می رود
هر چه دل که ذره ذره اندوخته ام
یک جا بر باد ..
آخرین دیدگاهها