تازه میفهمم احساس آن دهقان پیر را - کافه تنهایی

کافه تنهایی

تازه میفهمم احساس آن دهقان پیر را

متن عاشقانه

حالا که آمده ای

تازه میفهمم

احساس آن دهقان پیر و

مزه ی دعای باران را…

بازدید : 1271
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    سلام چقد زیبا بود ممنون چقد عکسش بهش میاد :-d

  • Mehraban :

    درود و سلام
    واقعا زیبا بود :flr

    تو
    در فهم واژه ها نمی گنجی
    باید تو را
    با بال چلچله ها و مرکّب باران
    در خاطر گل ها نوشت
    که تنها پروانه ها
    به عاشق شدنت می ارزند

  • Mehraban :

    از نبودنت
    اندازۀ تمام قصّه های عاشقانه
    می گذرد
    تو در خواب کدام پروانه جا مانده ای
    که فریاد گل های سرخ
    تن ماه را می لرزاند ؟!

  • Mehraban :

    حالا که آمده ای
    من هم همین را می گویم
    میان من و تو فاصله ای نیست
    میان من و تو تنها پرنده ای ست
    که دو آشیانه دارد

    حالا که آمده ای
    قبول کن
    جاده ها به جایی نمی رسند
    این بار از مسیر رودخانه می رویم

    حالا که آمده ای
    چترت را ببند
    در ایوان این خانه
    جز مهربانی نمی بارد

    حالا که آمده ای
    من هم موافقم
    در امتحان بعدی
    ورقه هایمان را سفید می دهیم
    سفیدِ سفید
    مثل برف

    حالا که آمده ای
    دوباره این سوال را از هم می پرسیم
    مگر ما برای ماهی ها چکار کرده ایم
    که این همه قلاب می اندازیم
    در آب؟!

    حالا که آمده ای
    می گویم چه ماجرای قشنگی است
    کبوتر ها دانه هایشان را در زمین می خورند و
    امتحانشان را در آسمان پس میدهند

    حالا که آمده ای
    هردو همین حرف را می زنیم
    مرزها را ما نکشیده ایم
    ما فقط برای سربازان گریه کرده ایم

    حالا که آمده ای
    کنارم بنشین
    بخند
    دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست…

    “شاعر: محمد رضا عبدالملکیان”

  • Mehraban :

    حالا که آمده‌ای
    توان ایستادن ندارم
    بنشین
    سر بر زانوانم بگذار
    حالا که آمده‌ای
    دیگر نه شاعرم نه عاشق
    فقط این پنجره را ببند تا دلم نگیرد
    حالا که آمده ای
    همین جا بنشین و فقط از خدا بپرس
    چقدر با هم بودن خوب است ..
    حالا که آمده‌ای
    گریه نمی‌کنم
    این باران از آسمان دیگری است ..
    حالا که آمده‎ای
    چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند
    همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند

    حالا که آمده‌ای
    می گویم چه ماجرای قشنگی است
    کبوترها دانه‌هایشان را در زمین می خورند و
    امتحانشان را در آسمان پس می دهند

    حالا که آمده ای
    نمی خوابم
    وقتی منتظر کسی نیستی چه قدر بیداری بهتر است ..

    حالا که آمده ای
    دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
    امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
    با این همه بیداری! …..

    “شاعر: محمد رضا عبدالملکیان”

  • گلبهار :

    خیلی ممنون من در جهت بهتر شدن کافه عرض کردم تا باشه از این ایرادا شاید درسی باشد برای خردمندان :ss صد رحمت به عکس قبلی :d
    …..
    پست جدید تکراری نیس :tk

    • کافه تنهایی :

      درود

      نه تصویرش شاید تکراری باشه آخه عکس ها توی این زمینه ای که پست می ذاریم زیاد نیست ممکنه ناخواسته تکرار پیش بیاد.

  • نیلوفر :

    اي رفته كم‌كم از دل و جان، ناگهان بيا………..فاضل نظری
    اي رفته كم‌كم از دل و جان، ناگهان بيا
    مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا

    قصد من از حيات، تماشاي چشم توست
    اي جان فداي چشم تو؛ با قصد جان بيا

    چشم حسود كور، سخن با كسي مگو
    از من نشان بپرس ولي‌ بي‌نشان بيا

    ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
    بي‌ آنكه دلبري كني از اين و آن بيا

    قلب مرا هنوز به يغما نبرده‌اي
    اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا

  • گلبهار :

    وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
    وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه
    مهلت تولد دوباره نیست
    مردن دوباره ی من وقتشه ..
    دیگه دیره واسه گفتن
    این کلام آخرینه
    فرصت ضجه نمونده
    لحظه های واپسینه
    دیگه با عاطفه دشمن
    واسه دلتنگی رفیقم
    توی شط سرخ نفرت
    بی صداترین غریقم
    من عروسک کدوم بازی وحشت
    من عروس قحطی کدوم تبارم
    که مثل تولدِ فاجعه سردم
    که مثل حادثه آرامش ندارم
    سرد و ساده و شکسته
    آینه ی قدیمی ام من
    با چراغ و گل غریبه
    با غبار صمیمی ام من
    می مونم زیر هجومِ
    سنگی آوار کینه
    واسه بازیچه بودن
    آخرین بازی همینه

    { ایرج جنتی عطایی }

  • گلبهار :

    در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
    ای لحظه های من به توان حضور تو
    وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
    زیباست جمع خواهش من با غرور تو

    { زهره قاسمی فر }

  • گلبهار :

    گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
    یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است
    با زور مسکن قوی خوابیدن
    با دلهره از خواب پریدن سخت است
    عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
    تا درک کنی که دل بریدن سخت است
    بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد
    یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
    هر روز سر کوچه نشستن تا شب
    از فاصله های دور دیدن سخت است
    حقا که تو سهم من نبودی حالا
    فهمیدن این درد شدیدن سخت است
    باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
    بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است

  • saeideh :

    :lv :lv :flr :_

  • ارام :

    وقتی مادری را دیدم
    در خانه سالمندان
    فهمیدم می شود
    خدا را هم
    تبعید کرد…

  • ارام :

    و آن شبی که نیامد
    سحر نشد که نشد…
    حامد عسگری

  • ارام :

    گذشتم تا نبینم
    که نگاهت
    هوادار
    یکی غیر منم هست…
    حمزه زارعی

  • ارام :

    می گویند؛
    برایت خواب های خوشی را آرزومندیم
    مگر کسی وجود ندارد که بگوید
    برایت واقعیتی خوش و زیبا آرزومندیم
    خواب زیبا به چه کارمان می آید؟
    وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم…
    محمود درویش


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید