حالا که آمدهای
توان ایستادن ندارم
بنشین
سر بر زانوانم بگذار
حالا که آمدهای
دیگر نه شاعرم نه عاشق
فقط این پنجره را ببند تا دلم نگیرد
حالا که آمده ای
همین جا بنشین و فقط از خدا بپرس
چقدر با هم بودن خوب است ..
حالا که آمدهای
گریه نمیکنم
این باران از آسمان دیگری است ..
حالا که آمدهای
چه لباسهای مهربانی پوشیدهاند
همهی این کلماتی که از تو میگویند
حالا که آمدهای
می گویم چه ماجرای قشنگی است
کبوترها دانههایشان را در زمین می خورند و
امتحانشان را در آسمان پس می دهند
حالا که آمده ای
نمی خوابم
وقتی منتظر کسی نیستی چه قدر بیداری بهتر است ..
حالا که آمده ای
دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری! …..
وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه
مهلت تولد دوباره نیست
مردن دوباره ی من وقتشه ..
دیگه دیره واسه گفتن
این کلام آخرینه
فرصت ضجه نمونده
لحظه های واپسینه
دیگه با عاطفه دشمن
واسه دلتنگی رفیقم
توی شط سرخ نفرت
بی صداترین غریقم
من عروسک کدوم بازی وحشت
من عروس قحطی کدوم تبارم
که مثل تولدِ فاجعه سردم
که مثل حادثه آرامش ندارم
سرد و ساده و شکسته
آینه ی قدیمی ام من
با چراغ و گل غریبه
با غبار صمیمی ام من
می مونم زیر هجومِ
سنگی آوار کینه
واسه بازیچه بودن
آخرین بازی همینه
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است
با زور مسکن قوی خوابیدن
با دلهره از خواب پریدن سخت است
عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
تا درک کنی که دل بریدن سخت است
بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد
یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
هر روز سر کوچه نشستن تا شب
از فاصله های دور دیدن سخت است
حقا که تو سهم من نبودی حالا
فهمیدن این درد شدیدن سخت است
باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است
می گویند؛
برایت خواب های خوشی را آرزومندیم
مگر کسی وجود ندارد که بگوید
برایت واقعیتی خوش و زیبا آرزومندیم
خواب زیبا به چه کارمان می آید؟
وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم…
محمود درویش
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
سلام چقد زیبا بود ممنون چقد عکسش بهش میاد :-d
نمیشه شما ایراد نگیری :d
عو.ض کردیم
درود و سلام
واقعا زیبا بود
تو
در فهم واژه ها نمی گنجی
باید تو را
با بال چلچله ها و مرکّب باران
در خاطر گل ها نوشت
که تنها پروانه ها
به عاشق شدنت می ارزند
از نبودنت
اندازۀ تمام قصّه های عاشقانه
می گذرد
تو در خواب کدام پروانه جا مانده ای
که فریاد گل های سرخ
تن ماه را می لرزاند ؟!
حالا که آمده ای
من هم همین را می گویم
میان من و تو فاصله ای نیست
میان من و تو تنها پرنده ای ست
که دو آشیانه دارد
حالا که آمده ای
قبول کن
جاده ها به جایی نمی رسند
این بار از مسیر رودخانه می رویم
حالا که آمده ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد
حالا که آمده ای
من هم موافقم
در امتحان بعدی
ورقه هایمان را سفید می دهیم
سفیدِ سفید
مثل برف
حالا که آمده ای
دوباره این سوال را از هم می پرسیم
مگر ما برای ماهی ها چکار کرده ایم
که این همه قلاب می اندازیم
در آب؟!
حالا که آمده ای
می گویم چه ماجرای قشنگی است
کبوتر ها دانه هایشان را در زمین می خورند و
امتحانشان را در آسمان پس میدهند
حالا که آمده ای
هردو همین حرف را می زنیم
مرزها را ما نکشیده ایم
ما فقط برای سربازان گریه کرده ایم
حالا که آمده ای
کنارم بنشین
بخند
دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست…
“شاعر: محمد رضا عبدالملکیان”
حالا که آمدهای
توان ایستادن ندارم
بنشین
سر بر زانوانم بگذار
حالا که آمدهای
دیگر نه شاعرم نه عاشق
فقط این پنجره را ببند تا دلم نگیرد
حالا که آمده ای
همین جا بنشین و فقط از خدا بپرس
چقدر با هم بودن خوب است ..
حالا که آمدهای
گریه نمیکنم
این باران از آسمان دیگری است ..
حالا که آمدهای
چه لباسهای مهربانی پوشیدهاند
همهی این کلماتی که از تو میگویند
حالا که آمدهای
می گویم چه ماجرای قشنگی است
کبوترها دانههایشان را در زمین می خورند و
امتحانشان را در آسمان پس می دهند
حالا که آمده ای
نمی خوابم
وقتی منتظر کسی نیستی چه قدر بیداری بهتر است ..
حالا که آمده ای
دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری! …..
“شاعر: محمد رضا عبدالملکیان”
خیلی ممنون من در جهت بهتر شدن کافه عرض کردم تا باشه از این ایرادا شاید درسی باشد برای خردمندان :ss صد رحمت به عکس قبلی :d
…..
پست جدید تکراری نیس :tk
درود
نه تصویرش شاید تکراری باشه آخه عکس ها توی این زمینه ای که پست می ذاریم زیاد نیست ممکنه ناخواسته تکرار پیش بیاد.
اي رفته كمكم از دل و جان، ناگهان بيا………..فاضل نظری
اي رفته كمكم از دل و جان، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا
قصد من از حيات، تماشاي چشم توست
اي جان فداي چشم تو؛ با قصد جان بيا
چشم حسود كور، سخن با كسي مگو
از من نشان بپرس ولي بينشان بيا
ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
بي آنكه دلبري كني از اين و آن بيا
قلب مرا هنوز به يغما نبردهاي
اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا
وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه
مهلت تولد دوباره نیست
مردن دوباره ی من وقتشه ..
دیگه دیره واسه گفتن
این کلام آخرینه
فرصت ضجه نمونده
لحظه های واپسینه
دیگه با عاطفه دشمن
واسه دلتنگی رفیقم
توی شط سرخ نفرت
بی صداترین غریقم
من عروسک کدوم بازی وحشت
من عروس قحطی کدوم تبارم
که مثل تولدِ فاجعه سردم
که مثل حادثه آرامش ندارم
سرد و ساده و شکسته
آینه ی قدیمی ام من
با چراغ و گل غریبه
با غبار صمیمی ام من
می مونم زیر هجومِ
سنگی آوار کینه
واسه بازیچه بودن
آخرین بازی همینه
{ ایرج جنتی عطایی }
در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو
وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو
{ زهره قاسمی فر }
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است
با زور مسکن قوی خوابیدن
با دلهره از خواب پریدن سخت است
عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
تا درک کنی که دل بریدن سخت است
بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد
یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
هر روز سر کوچه نشستن تا شب
از فاصله های دور دیدن سخت است
حقا که تو سهم من نبودی حالا
فهمیدن این درد شدیدن سخت است
باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است
:cs
:lv :lv :_
وقتی مادری را دیدم
در خانه سالمندان
فهمیدم می شود
خدا را هم
تبعید کرد…
و آن شبی که نیامد
سحر نشد که نشد…
حامد عسگری
گذشتم تا نبینم
که نگاهت
هوادار
یکی غیر منم هست…
حمزه زارعی
می گویند؛
برایت خواب های خوشی را آرزومندیم
مگر کسی وجود ندارد که بگوید
برایت واقعیتی خوش و زیبا آرزومندیم
خواب زیبا به چه کارمان می آید؟
وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم…
محمود درویش