کاش از اول نبودي دلم برات تنگ نميشد
اون نگاه من، به اون نگاه تو بند نميشد
کاش از اول نبودي چشم به چشمت نميخورد
اگه عاشقت نبودم اين دل اينطور نميمرد
عشق پاکت رو سوزوندم
ديگه عشقت مال من نيست
گول حرفاتم که خوردم
تو دروغاتم قشنگ نيست
تو لياقت منو،عشق منو،قلب منو
توصداقت منو،اشک منو،آه منو
تو نداشتي،نه نداشتي،نه نداشتي،نگو نه
خودتو کوچيک نکن فقط برو فقط برو
نميخوام ببينمت،از جلوي چشام برو
آره تو فقط برو که تنها فکرم همينه
تا ببينم کي پس از تو توي قلبم ميشينه
من کوه غصه هام ولي يه جور سر ميکنم
تو فقط بخواه که از من ديگه نفرين نکنم
آره تو فقط برو که تنها فکرم همينه
تا ببينم کي پس از تو توي قلبم ميشينه
پستا بسیار عالیست ممنونم
*****************************
مرا جانانه در آغوش بگیر
موهایم را با آن دست های نازنینت نوازش کن
و سرم را چون نوزادی دو ماهه
روی سینه ات بگذار
می خواهم تمام عمر
نفسم از جای گرم بلند شود …
از تو گفتن کار من نیست
وقتی که باران هم
با تمام قلب ها و گل ها
توان شمردن روزهای شیدائی
در آرزوهای خود شیفته ام را ندارد
و افکار بوسه های بس منتظر
در آغوش های شیرین
آه های لطیف
و خیره شدن
در چشم های لبریز عشق
شیدائی ام را زبان سخن نیست
در جشم های تو چیزی ست
که نمی گذارد دلم
سرش به کار خودش باشد
و دست های خیال من
همیشه از تو جوهری ست !
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نا زیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست.
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد
یک نفر را کشف کند،زیبایی هایش را بیرون بکشد…
تلخی هایش را صبر کند…
آدم های امروز،دوستی های کنسروی می خواهند
یک کنسرو که فقط درش را باز کنند
بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون
و فقط لبخند بزند و بگوید حق با توست…
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی.
حسین پناهی
قفس یعنی دهان من،
وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود!
تمام شعرهایم بوی تو را می دهند،
می گویند فراموشش کن، اما ……
نمی دانند تو در جانم ریشه کرده ای،
انگار باید جان دهم.
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر”من دوست دارمت”
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!
(سید مهدی موسوی،زیباترین اشعار عاشقانه معاصر،آقا علیرضا)
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست
روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست
آن روز می بوسی مرا در قاب عکس ساکتی
زل میزنی چشم مرا سهم ات بجز تصویر نیست
با گریه می گویی بیا با بغض می خوانی مرا
دیرست دیگر.. حس من بر پای تو زنجیر نیست
پُک می زنی یاد مرا با طعم سیگار وُ جنون
میسوزی از آهی که خود گفتی که دامن گیر نیست
روزی میان اشک وُ خون هم پای شعرم می دَوی
با درد می گویی به خود دیگر مرا پیگیر نیست……
( قسمتی از شعر بتول مبشری،زیباترین اشعار عاشقانه معاصر)
درود فراوان مدیر عزیز
و متشکرم از راهنمایی ها و کمکتون که باز هم به کمکتون نیاز دارم فراوون
و
سلام دوستان گلم
وای تو رو خدا من و ببخشید مدام قول میدهم بیشتر سر بزنم و کامنت بگذارم
باز یکدفعه نمیشه و ناپدید میشم …. شرمنده ام …
دلم براتون تنگ شده بود.
پستها و کامنتها بسیار بسیار زیباست …
به شخصه متشکرم
پایدار و سلامت و سرزنده و شاداب و خرم باشید
و لبخند همیشه مهمان لبهای شما
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست
و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که
پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به آینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود
شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود
بی تو این عشق غریب است بهارم برگرد
این همه فاصله آید به چه کارم؟ برگرد
آسمان خسته تر از من و من از رفت تو
پرم از ابر. که همواره ببارم برگرد
سهمم از شعر فقط گریه شده. ماه غزل
ها… دگر خاطره از خنده ندارم برگرد
صبر بارانی من را که خزان دزدیدست
قدر این پنجره من تاب نیارم برگرد
من ققنوس صفت سوختم از تنهایی
تا کجا شعله به دفتر بنگارم؟ برگرد
بی تو اینجا قفسی تنگ تر از خاطره هاست
بی تو این عشق غریب است. بهارم برگرد.
بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات…
آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد… چگونه شد…
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس می کشی… آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هایت ذخیره کنی…
بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی…
بعضی ها؛…
اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان… تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان…
اصلِ کار، تپش قلبشان… انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.
و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان…
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!
بعضی ها؛ بودنشان… همین ساده بودنشان… همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان…
…
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
کاش از اول نبودي دلم برات تنگ نميشد
اون نگاه من، به اون نگاه تو بند نميشد
کاش از اول نبودي چشم به چشمت نميخورد
اگه عاشقت نبودم اين دل اينطور نميمرد
عشق پاکت رو سوزوندم
ديگه عشقت مال من نيست
گول حرفاتم که خوردم
تو دروغاتم قشنگ نيست
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه … چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من …
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
….
فروغ فرخزاد
تو لياقت منو،عشق منو،قلب منو
توصداقت منو،اشک منو،آه منو
تو نداشتي،نه نداشتي،نه نداشتي،نگو نه
خودتو کوچيک نکن فقط برو فقط برو
نميخوام ببينمت،از جلوي چشام برو
آره تو فقط برو که تنها فکرم همينه
تا ببينم کي پس از تو توي قلبم ميشينه
من کوه غصه هام ولي يه جور سر ميکنم
تو فقط بخواه که از من ديگه نفرين نکنم
آره تو فقط برو که تنها فکرم همينه
تا ببينم کي پس از تو توي قلبم ميشينه
پستا بسیار عالیست ممنونم
*****************************
مرا جانانه در آغوش بگیر
موهایم را با آن دست های نازنینت نوازش کن
و سرم را چون نوزادی دو ماهه
روی سینه ات بگذار
می خواهم تمام عمر
نفسم از جای گرم بلند شود …
“مهدی صادقی”
درود
ممنون بابت کامنت ها
زیبا بود گلبهار جان
سلام مهربون عزیز..ممنونم از لطفت و کامنتای زیبات
از تو گفتن کار من نیست
وقتی که باران هم
با تمام قلب ها و گل ها
توان شمردن روزهای شیدائی
در آرزوهای خود شیفته ام را ندارد
و افکار بوسه های بس منتظر
در آغوش های شیرین
آه های لطیف
و خیره شدن
در چشم های لبریز عشق
شیدائی ام را زبان سخن نیست
در جشم های تو چیزی ست
که نمی گذارد دلم
سرش به کار خودش باشد
و دست های خیال من
همیشه از تو جوهری ست !
همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمی توانیم آنها را در آغوش بکیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد…
کامنتهات بسیار زیباست نیلوفر عزیز
آرام نازنین
کامنت هایی که گذاشتی با اینکه طعم دلتنگی و غم داره اما بسیار زیباست
مرسی عزیزم.
ببخشید که از غم مینویسم ولی هرچیزی یه دل شاد می خواد که ما نداریم :sd :sd :sd
با اسکناس نه
با التماس نه
باید خودش بیاید و دیوانه ات کند
آن تلخ دلنشین
آن شور بی شمار.
منتظرت هستم
مثل آن پیش نمازی که
نماز باران خوانده و
منتظر آبرو داری ابرهاست…
ممنوع السفرم کرده اند…
خودت میدانی با خیالت،
به کجا که نرفته ام…..
کاش کسی مرا با صدای تو
با لحن تو
صدا بزند…
آهای زندگی
افتخار می دهی یکی دو قدم با من راه بیایی؟
تو که با بعضیا چهار نعل می تازی…
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نا زیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست.
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد
یک نفر را کشف کند،زیبایی هایش را بیرون بکشد…
تلخی هایش را صبر کند…
آدم های امروز،دوستی های کنسروی می خواهند
یک کنسرو که فقط درش را باز کنند
بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون
و فقط لبخند بزند و بگوید حق با توست…
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی.
حسین پناهی
گل یا پوچ؟
دستت را باز نکن…
حسم تباه می شود…
بگذار فقط تصور کنم که در دستانت،
برایم کمی عشق پنهان کرده ای…
تو نمادی از بودن های کاذبی
کاش هیچ گاه نبودی
که باشی برای من…
تو مى روى
پاييز مى آيد.
جابجايىِ دلگيرى ست …
– لاله صبورى
قفس یعنی دهان من،
وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود!
تمام شعرهایم بوی تو را می دهند،
می گویند فراموشش کن، اما ……
نمی دانند تو در جانم ریشه کرده ای،
انگار باید جان دهم.
واااااای خیلی زیبا بود خیلیییی هم پست هم کامنتای بچه ها
جا داره یه خسته نباشید به مدیر گرامییییییی و بچه ها ی گل کافه بگم :_
درود
همچنین
سلام سارایی .. دلم برا همتون تنگ شده بود
سلام گلبهار جونم :lv
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر”من دوست دارمت”
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!
(سید مهدی موسوی،زیباترین اشعار عاشقانه معاصر،آقا علیرضا)
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست
روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست
آن روز می بوسی مرا در قاب عکس ساکتی
زل میزنی چشم مرا سهم ات بجز تصویر نیست
با گریه می گویی بیا با بغض می خوانی مرا
دیرست دیگر.. حس من بر پای تو زنجیر نیست
پُک می زنی یاد مرا با طعم سیگار وُ جنون
میسوزی از آهی که خود گفتی که دامن گیر نیست
روزی میان اشک وُ خون هم پای شعرم می دَوی
با درد می گویی به خود دیگر مرا پیگیر نیست……
( قسمتی از شعر بتول مبشری،زیباترین اشعار عاشقانه معاصر)
عالی بود سارا عزیزم
سلام مهربان جوووووونم قربونت برم که همیشه به آدم روحیه میدی :lv :tk
درود فراوان مدیر عزیز
و متشکرم از راهنمایی ها و کمکتون که باز هم به کمکتون نیاز دارم فراوون
و
سلام دوستان گلم
وای تو رو خدا من و ببخشید مدام قول میدهم بیشتر سر بزنم و کامنت بگذارم
باز یکدفعه نمیشه و ناپدید میشم …. شرمنده ام …
دلم براتون تنگ شده بود.
پستها و کامنتها بسیار بسیار زیباست …
به شخصه متشکرم
پایدار و سلامت و سرزنده و شاداب و خرم باشید
و لبخند همیشه مهمان لبهای شما
درود
در خدمتیم
ممنون
در پناه حق موفق، سلامت و شاداب باشید.
سلام و درود
سپاسگزارم از شما
شاد و سلامت باشید.
یک روح پر از بهانه دارم برگرد
یک عالمه عاشقانه دارم برگرد
با اینکه دلیل رفتنت من بودم
یک خواهش کودکانه دارم برگرد !
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست
و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که
پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به آینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود
شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود
“شاعر: مریم حیدرزاده”
بی تو این عشق غریب است بهارم برگرد
این همه فاصله آید به چه کارم؟ برگرد
آسمان خسته تر از من و من از رفت تو
پرم از ابر. که همواره ببارم برگرد
سهمم از شعر فقط گریه شده. ماه غزل
ها… دگر خاطره از خنده ندارم برگرد
صبر بارانی من را که خزان دزدیدست
قدر این پنجره من تاب نیارم برگرد
من ققنوس صفت سوختم از تنهایی
تا کجا شعله به دفتر بنگارم؟ برگرد
بی تو اینجا قفسی تنگ تر از خاطره هاست
بی تو این عشق غریب است. بهارم برگرد.
شاعر: ؟
برگرد! تا وقتی نمیآیی نمیچسبد
بانوی من! پاییز، تنهایی نمیچسبد
وقتی نباشی پیش من، پاییز، جای خود…
هر چیز زیبا و تماشایی نمیچسبد
بر سرزمین غصبی دل، بعد تو، شاهم!
بر مُلک خالی، حکمفرمایی نمیچسبد
دار و ندارم بودهای، هستی و خواهی بود
داروندارم! بی تو دارایی نمیچسبد
کم “هیت لک” نشنیدهام امّا “معاذالله” *
وقتی زلیخا نیست، رسوایی نمیچسبد
هر چند تلخی میکنی شیرین من! با من
بی قند لبخندت ولی چایی نمیچسبد
از تو فقط یک عکس پیشم مانده بانو جان!
میبوسمت امّا مقوایی نمیچسبد!
“شاعر: رضا احسانپور”
دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد
هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد
با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست
بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد
بوی نوازش های دستان تو را دارد
گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد
آرام می گیرد در آغوشم به جای تو
بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد
از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند
وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد
بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و
این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد
قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است
کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد
“شاعر: مرضیه خدیر”
حالا که رفته ای …
گاهی به شعر برگرد
تو ُ جان میدهی برای سروده شدن
“شاعر: مهران پیرستانی”
جان چشم هات برگرد
تنِ این تقویم دیگر خسته شد …
بسکه هر روز خط خورد
“مهران پیرستانی”
سرمای پاییز و برگ ریزان …
از سمت فرودگاه شروع میشود
زودتر برگرد جانم
بهار را در چمدانت برده ای
“شاعر: مهران پیرستانی”
چرخ خیاطی!
چرخ کن
ژنده پارۀ روزهایم را و سکوت را
چرخ کن
باران و کویر را در گل هائی که سکوت کرده اند
دهانم را چرخ کن
تا از خیاطم نگویم
چگونه پیراهن مان را نابینا نابینا چرخ می کند
چگونه پیراهن سردمان را می دوزد.
بر كشتزار دلم
چه برف سنگینی نشسته
و كسی ندانست
اندوه؛ از كی باریدن گرفت؟
سلام به تمام بچه های گل کافه تنهایی
همگی مراقب خودتون باشید
پاینده باشید دوستان عزیزم
بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات…
آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد… چگونه شد…
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس می کشی… آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هایت ذخیره کنی…
بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی…
بعضی ها؛…
اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان… تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان…
اصلِ کار، تپش قلبشان… انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.
و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان…
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!
بعضی ها؛ بودنشان… همین ساده بودنشان… همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان…
…
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.
درود مهربان جان
موفق و پیروز و سلامت باشی عزیزم
بیا با هم حرف بزنیم
مثل خورشید با گل آفتابگردان
تو بگویی وُ
من دورت بگردم !
{ رضا کاظمی }
وقتی از کابوس می پری
چقدر تشنه ای ؟
همان قدر دوستت دارم ..
{ آبا عابدین }