سکوت نمی کنم...!!! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

سکوت نمی کنم…!!!

صندلی خالی
سکوتِ من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود…!
من اگر راضی باشم،
با شادی میخندم…!
سکوت نمی کنم…!!!

بازدید : 3345
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    پشت صحنۀ عشق
    تنهائی ست
    و هق هق بوسه های آواره

  • گلبهار :

    هیچ خیالی
    تو نمی شود
    مثل گل های کاغذی
    اَدای من درآوردی ست !

  • گلبهار :

    دست هایم
    این جزیره های تنهائی
    به فریادی ختم می شوند
    که به ساحل نمی رسد
    سکوت های قلب من
    کلمات کوچکی ست
    چون سیلاب های ماه
    در آسمانی که هرگز نبوده است
    واژه ها نحیف تر از آنند
    که سایه ای داشته باشند
    برگ های نجواگرشان را
    از شاخه های آهِ من می چینند
    آنجا که کسی
    از دور ِ خاطره سوسو نمی زند
    و سنگ های فاصله
    استخوان های عشق را
    می شکند !

  • فرشته :

    شـــب هایم عجیب درد میکند . . . !
    حتی دردهایم هم درد میکند . . . !
    ایــن روزها از جـــنس دردم . . .
    عـــلاجی نیست . ..
    بــاکی نیست . . .
    پر دردی هم عــالمی دارد . . .
    ” درد ” خودش درد ندارد . . .
    این بـــی هــــمدم بودن است که درد را به رخ آدم میکشد . . .
    ســرم درد میکند از این هــمه ســـردرگمی . . .
    از این هـــمه سرگرمی های پـــوچ . . .
    چشــمانم سوز دارد . . .
    نــــه سوز سرما ! نه !
    بلکه چـــشمانم میسوزد از این هــــمه آلـــودگی فکر و ذهن . . .
    کــاش دنیـــا هم مکثی میـــکرد . . .
    کــاش دنیـــا هم سرعت گیر داشت . . .
    کــاش توقف میکرد انـــدکی در برابر غـــم هایم . . .
    هه انگار عـــادت کرده ام به غصه خوردن . . . !
    از تمام شیـــرینی های دنـــیا , این غـــصه ی تـــلخ بود که نصیب مــــن شد . . .
    از بچگی “تلخی” را دوست داشتم . . .

  • فرشته :

    مینویسم بدون تو
    بدون حضور تو
    با دلی تنها
    با هزار آه
    با نگاهی بغض آلود به این فاصله
    به این شب ها به این کاغذ های باطله
    کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
    برای بیان مخمل رنگ چشمات
    بدون تو
    این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
    چه وسعتی…چه رنگ شبگیری دارد
    بدون تو
    سوگی دارد فضای اتاقم
    و از با تو بودن خیال میبافم
    اشک تمدید می شود در نگاهم
    بدون تو آه بدون تو…
    حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
    جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار
    مثل یک بیمار
    گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
    بدون تو قصه نیست
    حال امشب و هر شب من است
    بدون تو
    لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
    پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
    بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
    بدون تو حال من اما…
    پشت یک واژه آه
    من تا همیشه تنها
    ساده و کودکانه گریه میکنم

  • فرشته :

    چند روزیست که روی لب هایم ،چیزی به جز لبخند تلخ نقش نبسته…
    شاید هم چند هفته است…
    شاید هم چند ماه…
    هر چه که هست،
    فقط میدانم مدت زیادیست که لبخند هایم پوزخند و خنده هایم بغض شده اند …
    هرچند همیشه از درون میگریم…
    هر از گاهی در آیینه نگاهی به خود می اندازم و میپرسم:آیا این منم؟!
    این همان منم که هر کجا که بودم،
    نمی گذاشتم لبخند از روی لب های کسی پر بکشد و غم توی دلش خانه کند؛
    که خود حالا،
    فقط گاهی به تقدیر خویش،پوزخندی میزنم…!؟!؟
    روزگار برای همه ساز های مختلفی کوک میکند…
    برای برخی بیش و برخی کمتر…
    اما انگار من صدر نشین گروه اولم…؛
    که درست هنگاهی که داشتم روی خاطراتی که روی ذهنم حک شده بودند،
    پارچه ی فراموشی میکشیدم،
    روزگار تلنگری مهیب به من زد که علاوه بر شکستنم،
    مرا وادار به انتظاری دوباره،طولانی تر اما قاطعانه تر کرد…
    اما چه می شود کرد و چه می توان گفت…
    جز رقصیدن به ساز روزگار و سکوتی سنگین،
    که گاهی خویش را نیز در آن گم میکنم!
    سکوتی برای حفظ آرامش و تعادل همه چیز به جز خودم…
    سکوتی که به واسطه ی پر از حرف و درد بودن به
    وجود می آید…!
    سکوتی تلخ…
    اما کار ساز…
    که گمان میبرم روزی کار خودم را نیز بسازد…!

  • فرشته :

    برایم از بــــازار یکــــ بغــــض خوبــــ بخــــر

    نــه مثــــل اینــــ هـــا که دارم …

    نه مثـــ ـل این ها که هــ ـر روز می شکننــ ـد

  • گلبهار :

    امشب به چشمم خیره شو اینجا فقط سرماست
    هیزم به همراهت نیاور آتشش برپاست
    از آبی چشمت به خوبی می توان فهمید
    حتی اگر باران نبارد در دلت دریاست
    خود را شکستم تا مرا با گل بسازی باز
    دعوای آدم ها همیشه بر سر حواست
    اما تو گندم با کسی خوردی که آدم نیست
    می ترسم از شری که دامان گیر آن دنیاست
    کابوس این شب های من از ترس دنیا نیست
    تصویر بعد از رفتنت بدجور واویلاست
    پایان تصمیم تو را من خوب می دانم
    مانند این سریال ها از اولش پیداست
    اما الان انگار شب هم رو به پایان است
    حالا که کلی حرف دارم وقت رفتن هاست
    الله اکبر ، این صدا را خوب می دانم
    وقت نماز صبح در چشم سحر پیداست
    حرف دلم را باز می ترسم نمی گویم
    سربسته می گویم بیا اینجا دلی تنهاست ..

    { محمدمهدی درویش زاده }

  • گلبهار :

    مث میخی که لج افتاده با سنگ
    دارم از زندکی سرخورده میشم
    نمیدونه تموم زندگیمه
    نمیدونم کجای زندگیشم

    تموم اتفاقایی که افتاد
    تموم خاطرات و پس فرستاد
    اصن شاید من و یادش نمونه
    اصن شاید من و یادش نمیاد

    همون بهتر که از من دور باشه
    یه وقتایی رو باید سوخت تا ساخت
    من اونقد داغ دارم توی سینه م
    که میشه یه جهنم راه انداخت

    من اونقد گریه هام و دود کردم
    که یه دریا به خاکستر بدل شد
    غروری رو که می گفت دوس داره
    شکست و ساده تو اشکام حل شد

    من اونقد بغضم و لبخند کردم
    که میشه با خودم همدرد باشم
    من اونقد مرد بودم که بفهمم
    یه وقتایی نباید مرد باشم ..

    { هانی ملک زاده }

  • گلبهار :

    من ناخدای کشتیِ بی بادبانم
    دریانوردی که شنا کردن بلد نیست
    دریا رو توو مشتم گرفتم تا نَمیرم
    مشتِ گره خورده رها کردن بلد نیست

    از موج ها رد می شم اما هیچ موجی
    هرگز نمی تونه منو از پا در آره
    تا ردِ پای تو روو ساحل نقش بسته
    طوفان هم اندازه ی من انگیزه داره

    { آبا عابدین }

  • گلبهار :

    آتش اگر یک شب بگیرد دامنت را
    باید به یادت آوری دل کندنت را
    من آن درختم که به لطف سوختن هام
    رد کردی از سر سوز سخت بهمنت را
    زیباییت همیشه پیشت نیست، یک روز
    چوب حراجی می زند دنیا ، تنت را
    دیوانه ی سر در گریبانی نمانده ست
    تنها منم ، افسوس سوزاندی منت را
    تنهایی یعنی باد بردارد برایت
    گرد و غبار مانده بر پیراهنت را
    باید بسوزانی زمستان را به پایش
    آتش اگر یک شب بگیرد دامنت را

    { جواد سنجری }

  • گلبهار :

    مجنون بنشین
    خاطره ها را بنویس
    یک سینه پر از بغض صدا را بنویس
    بگذار بهانه ها هوایی بشوند
    از حادثه ها به شعر راهی بشوند ..

    آن ابن سلام عاشق زار کجاست ؟
    مجنون خرابُ مستُ بیمار کجاست ؟
    قیسی که قبیله را رها کرد چه شد ؟
    شوریده سر غریبُ شبگرد چه شد ؟

    بعد از تو فقط صدای پای لیلی
    فریاد خروش ِ های های لیلی
    لیلای تو را قبیله از خود راندند
    گنجشک تو را کلاغ ها تاراندند
    رفتی پی یک کلاه ، سر آوردی
    حالا که شکستی ام خبر آوردی

    این لیلی دل پریش لیلای تو نیست
    چینی شکسته ای ست ، کالای تو نیست
    مجنون اگر از قییله ردی دیدی
    یا ابن سلام را خبر پرسیدی
    با او بگو از سراب حال ِ لیلی
    از آخر قصه ی محال لیلی
    القصـه بگو که ما بریدیم زهم
    این عشق جنون بود
    نرسیدیم به هم …

    { بتول مبشری }

  • گلبهار :

    تو را می خواهم و دانم که هرگز
    به کام دل در آغوشت نگیرم
    تویی آن آسمان صاف و روشن
    من این کنج قفس مرغی اسیرم

    ز پشت میله های سرد تیره
    نگاه حسرتم حیران به رویت
    در این فکرم که دستی پیش آید
    و من ناگه گشایم پر به سویت

    در این فکرم که در یک لحظه غفلت
    از این زندان خاموش پر بگیرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    کنارت زندگی از سر بگیرم

    در این فکرم من و دانم که هرگز
    مرا یارای رفتن زین قفس نیست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نیست

    ز پشت میله ها هر صبح روشن
    نگاه کودکی خندد به رویم
    چو من سر می کنم آواز شادی
    لبش با بوسه می آید به سویم

    اگر ای آسمان خواهم که یک روز
    از این زندان خامش پر بگیرم
    به چشم کودک گریان چه گویم
    ز من بگذر که من مرغی اسیرم

    من آن شمعم که با سوز دل خویش
    فروزان می کنم ویرانه ای را
    اگر خواهم که خاموشی گزینم
    پریشان می کنم کاشانه ای را

    { فروغ‌الزمان فرخزاد عراقی }

  • گلبهار :

    دلم می خواست هر لحظه کنارم باشد و من هم
    بچینم از سر لبهای سرخش بوسه هایش را
    بگویم ای پری امشب دلم بدجور می خواهد
    تو و آغوش پر مهرت ، بنان هم تا صدایش را
    چنان مستم بکن امشب که سر نشناسم از پایم
    زمین را خورده باشم شکل کوری که عصایش را
    بدان از چشم نا پاکان تو‌ را پنهان کنم جوری
    که می گیرد در آغوشش اناری دانه هایش را ..

    { محمد نیازی }

  • گلبهار :

    بازی تلخی است ، وقتی در قماری سرسری
    خشت خشتم را به دست آورده ای با دلبری ..

    برگهایم را به آتش بسته پاییزِ ” دلت ”
    در خیابان ، زرد و تنها مانده ام .. تا بگذری

    در غیاب روزهای رفتنت حک کرده ام
    اسم زیبای تو را بر خاتم انگشتری …

    در مدار چشمهای روشن خورشیدی ات
    همچنان می چرخد و می خواهدت این مشتری

    این همه پروانه را مشغول خود کردی چرا ؟!
    اینقدر شاعر که در آغوش خود می پروری ..

    صبح ها ، دنبال تو خورشید هم سر می زند ..
    از قوانین طبیعت .. یک سر و گردن سری !

    آمدی در خواب من .. پیراهن یاسی بپوش
    دشت گُل وقتی به تن داری ؛ تماشایی تری

    شانه را بگذار و از آیینه دلجویی بکن
    وای ! اگر از زلف زیبایت بیفتد روسری ..

    { یسنا فاضلی }

  • علی :

    سلام بر گلبهار خانم
    میگم ما شا الله طبع شعر شما خیلی بالا و زیباس.
    واقعا احسنت به شما سرور گرامی و هنرمند :cs
    :d

  • گلبهار :

    ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ
    ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﯾﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ‚ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺟﺴﺘﻦ
    ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺸﻘﯽ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮ
    ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﺁﻥ ﺩﻭ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
    ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺳﻔﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ
    ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭﯼ
    ﺑﻪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮ

  • گلبهار :

    واااااااایییییییی شکلکا روووووو ایولا دمتون گرم خوشمان آمد :ay :cs … آخیششش شکلک عصبانی هم داره :ss پستا هم عالیه ممنونم فقط اون قول آخریتون مونده :d

    • کافه تنهایی :

      درود

      :flr
      اونم حداکثر تو هفته آینده ok میشه.

      • گلبهار :

        کافه چی ماکه دلمون به این قولا خوش نمیکنیم بیشتر از یه ماهه هی امروز فردا میکنین به جای هفته آینده باس بگین طی روزهای آتی انشاله انجام میدیم بخوای روز خاصی مشخص کنین هم ممکنه شما نتونین انجام بدین هم ما هی بهتون گیر بدیم حالا از ما گفتن بود با یه جابجایی کلمه کلی میشه وقت خرید :d

        • کافه تنهایی :

          درود
          :_
          بخش رو تقریبا اضافه کردیم ، توی همین چند روز ok می شه.

        • کافه تنهایی :

          سلام و درود

          درسته :d

          قصد بد قولی نداشتیم یه چیزاییش رو حساب نکرده بودیم ، توی همین چند روز راه میفته.

  • sara :

    تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
    شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
    تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
    بسان قایق سرگشته روی گردابم
    تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید
    تورا کدام خدا
    تو را کدام جهان
    تو از کدام ترانه تو از کدام صدف
    تو در کدام چمن همره کدام نسیم
    تو از کدام سبو
    من از کجا
    سر راه تو آمدم ناگاه
    چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه
    مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه
    کدام نشاه دمیده از تو در تن منکه
    ذره ها وجود تو را که می بیند
    به رقص می آیندسرود می خوانند
    چه آرزوی محالیست زیستن با تو
    مرا همین بگذارند یک سخن با تو
    به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
    به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
    بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
    ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
    تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
    هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
    که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست
     تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
    تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
    همه وجود تو مهر است و جان من محروم
    چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست
    اگه تکراریه…..اشکالی نداره :d :_

  • گلبهار :

    :-d :ss چقدم که نمایش ندادن حالا ما چشامونو میبندیم

  • گلبهار :

    وقتی به تو فکر می کنم
    دست من نیست
    طرز احساسی که دارم !
    من از عهد باران
    تو را خواسته ام
    و هیچ دستی
    توان تغییر گذشته را ندارد
    حتّی تو !

    { پرویز صادقی }

  • گلبهار :

    تو نمی توانی از قلبم جدا شوی
    فرشته ها
    مجاز به ترک بهشت نیستند !

    { پرویز صادقی }

  • گلبهار :

    دلم باران
    دلم دریا
    دلم لبخند ماهی ها
    دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
    دلم بوی خوش بابونه می خواهد
    دلم یک باغ ِ پر نارنج
    دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار
    دلم صبحی
    سلامی
    بوسه ای
    عشقی
    نسیمی
    عطر لبخندی
    نوای دلکش تارو کمانچه
    از مسیری دورتر حتی
    دلم شعری سراسر دوستت دارم
    دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
    دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
    دلم آوازهای سرخوش مستان ِ بی دل
    نیمه شب ها زیر پوست مهربان شب
    دل ای دل گفتن شبگردهای عاشق ِدیروز
    دلم دنیای این روز من و ما را
    به لطف غسل تعمید کشیش عشق
    از اول مهربان تر شادتر آبادتر
    حتی بگویم زیرو رو وارونه می خواهد ..
    دلم ….

    { بتول مبشری }

  • گلبهار :

    به لطف بی مهری ات ؛
    پاییز امسال
    برای من
    فقط آبان است و آذر …

    { آرش ناجی }

  • گلبهار :

    می توانم گوشه ی میخانه ی مغزم
    تا هزاران سال و قرن دور
    با سیاهی های چشمانت بیندیشم ..

    { رضا براهنی }

  • گلبهار :

    وقتی دلت شکست ، تنها و بی هدف
    شب پرسه میزنی ، از هرکدوم طرف
    روزای خوبتو انکار میکنی ، این واقعیت وتکرار میکنی
    اطرافیانتو ،از دست میدی وُ ، اقسرده میشی وُ
    از دست میری وُ …
    دورِ خودت همش ، دیوار میکشی
    افسوس میخوری ، سیگار میکشی

    تن خسته ای ولی ، خوابت نمی بره
    این حسّ لعنتی ، از مرگ بدتره
    دل میکَنی از این ، دل میبُری از اون
    یک اتفاق تلخ ، افتاده بینتون
    می بُرّی از همه ، از هر کسی که هست
    این حال و روزته ، وقتی دلت شکست …

  • گلبهار :

    در عشق هر اندازه سختی دیده باشد
    امکان ندارد اندکی ترسیده باشد
    او در خودش می ریخت دردی را که شاید
    کمتر کسی این درد را فهمیده باشد ..
    هر روز قلب زخمی اش می سوخت انگار
    روی دلش کوه نمک پاشیده باشد
    از هر طرف می رفت زخمی تازه می خورد
    انگار تیغ از آسمان باریده باشد ..
    او خسته خواهد شد دقیقا مثل حالا
    وقتی به هر ساز شما رقصیده باشد
    چیزی نمی فهمد کسی از حال و روزِ
    مردی که تنها با همه جنگیده باشد ..
    دستان یک مرد قوی می لرزد اما
    تنها زمانی که دلش لرزیده باشد ..

    { حسین شکیبایی }

  • گلبهار :

    از غم ها آوازی می ماند
    از امید ها کلمه ای
    از زندگی شعری می ماند ..

    { بیژن جلالی }

  • گلبهار :

    تو را به ترانه‌ها بخشیدم
    به صدای موسیقی
    به سکوت شکوفه‌ها
    که به میوه بدل می‌شوند
    و از دستم می‌چینند ..
    تو را به ترانه‌ها بخشیدم
    با من نمان
    عمر هیچ درختی ابدی نیست
    باید به جدایی از زندگی عادت کرد ..

    { شمس لنگرودی }

  • گلبهار :

    از هم پاشیده ام
    تو ، همدستِ وجودِ خسته ی من شده ای
    برای شکستنِ کسی‌
    که جز روحِ پر غرورش
    چیزی برای ابراز نداشت ..
    کسی‌ که در اوج بی‌ ستارگی
    شب را دوست داشت
    تا به سحر فکر کند ..
    کسی‌ که از اقصای تلخِ انزوایش
    کسی‌ مثلِ تو را میخواند
    کسی‌ که در جوابِ سکوتِ تو
    با اشک می‌‌خندید
    با خون می‌‌خندید
    دیوانه ی گوشه گیری که
    با خیالِ آغوشِ تو از قفس می‌‌پرید ..
    آه … با دیوانه ات چه کرده ای ؟
    آه … با روشنایی خواب‌های من چه کرده‌ای ؟

    { نیکی فیروزکوهی }

  • گلبهار :

    بچه که بودم
    دلم خوش بود
    هر شب با قصه های مادر بزرگ
    به خوابم می آیی
    آنقدر که تا صبح سر گرم باشم
    اما این روزها
    سرم را باشیشه های آبکی گرم می کنم
    تا تو را بیشتر ببینم
    هر چند فاصله خانه ما
    تا قصر شما
    آنقدر زیاد است
    که هیچ وقت به تو نمی رسم
    درست مثل همین ماهی
    که هر شب خواب دریا را می بیند
    یا پلنگی
    که در حسرت ماه می میرد!
    دیگر بس است
    باید سکوت کنم و
    گوش دهم به نوار قلبم که این روز ها
    بد جور فالش می زند…

    “یزدان تورانی”

  • ارام :

    تنهایی یعنی…
    آن چه نیست…
    از تمام آنچه هست…
    ملموس تر می شود…

  • ارام :

    می دانم
    آخر یک روز…
    خسته می شود از نیامدنش
    شوخی که نیست
    مگر آدم چقدر می تواند نیاید؟…

  • ارام :

    روی مرز باریکی قدم می زنم
    جایی که دلم…
    نه بودنت را می خواهد
    و نه نبودنت را…

  • ارام :

    خیال بوسه ای که اینجا
    جا گذاشتی اش،
    بر لبانم سنگینی می کند…
    به خاک می افتم در مقابلت
    فکر می کنی چیز دیگری هم
    برای باختن دارم هنوز؟

  • گلبهار :

    تا میخواهم از تو دل بکنم
    صبر می آید!
    چقدر این عطسه هایی پاییزی
    را دوست دارم.

  • Mehraban :

    سلام و درود به تمام شما دوستان گل :flr
    دلم براتون تنگ شده و شرمنده کلی پست زیبا در کافه هست
    و من فقط اومدم خوندم و رفتم
    البته کامنتها رو هم خوندم ولی وقت نکردم کامنت بگذارم. ببخشید.
    ضمنا ایام سوگواری سیدالشهدا حضرت امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یاران عزیزشان
    را به تک تک شما عزیزان تسلیت می گویم.
    و باز هم ضمنا امشب غیبتم را جبران می کنم :lv

  • گلبهار :

    ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

    بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

    سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

    بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

    سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

    به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی

    سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

    به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

    سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

    بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب

    سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

    بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

    سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

    بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

    سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم

    به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

    سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر

    به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر

    سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

    بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

    سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

    بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

    سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

    به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

    سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

    بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

    سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش

    سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
    ********************************************
    السلام عليكم يااباصالح المهدى (عج)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسين تسليت عرض مينمايم

  • Mehraban :

    غم دنيا نخواهد يافت پايان
    خوشا در بر رخ شادي‌گشايان
    خوشا دل‌هاي خوش، جان‌هاي خرسند
    خوشا نيروي هستي‌زاي لبخند
    خوشا لبخند شادي‌آفرينان
    كه شادي رويد از لبخند اينان

    “شاعر: فریدون مشیری”

  • سلاااااااام خسته نباشید بچه هااااا…..
    خیلی زیبااااان :flr :flr :flr :bk :bk

  • Mehraban :

    ببخش خودت را
    برایِ تمامِ راه های نرفته
    برایِ تمامِ بی راه های رفته
    ببخش،
    بگذار احساست
    قدری هوایی بخورد …
    گاهی بدترین اتفاق ها
    هدیه ی زمانه و روزگارند
    تنها کافیست خودمان باشیم!
    که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم
    و به خودمان بیاییم
    تا خدا تمامی ِ درهایی که به خیال ِ باطلمان بسته را به رویمان باز کند.
    خطاهایت را بشناس
    آنها را پذیرا باش
    و تنها بین ِ خودت و خدایت نگهشان دار
    این دنیا نامحرم بددل
    نامحرم نامروت زیاد دارد!
    تا دست خدا هست؛ تا مهربانی‌اش بی انتهاست
    تا می گویی خدایا ببخش
    به دورت می گردد و می بوستت و می گوید جانم چه کرده ای مگر؟
    دیگر تو را چه نیاز به آدم‌ها؟
    تنها خودت باش و
    زیبا بمان و

    بگذار با دیدنت
    هر رهگذر ِ ناامیدی
    لبخندی بزند
    رو به آسمان
    و زیرِ لب بگوید:
    هنوز هم می شود از نو شروع کرد … !

    “شاعر: عادل دانتیسم”

  • Mehraban :

    نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
    عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

    شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
    ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

    چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟
    لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

    عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
    علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست

    با غبار راه معشوق است راز آفتاب
    خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

    جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
    هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

    خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
    تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

    عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن، بکن
    تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست

    عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
    کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست.

    “شاعر: حسین منزوی”

  • Mehraban :

    این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

    خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

    این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان

    باغی به من نموده ایوان من گرفته

    این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل

    اما فروغ رویش ارکان من گرفته

    این جا کسی است پنهان مانند قند در نی

    شیرین شکرفروشی دکان من گرفته

    جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند

    سوداگری است موزون میزان من گرفته

    چون گلشکر من و او در همدگر سرشته

    من خوی او گرفته او آن من گرفته

    در چشم من نیاید خوبان جمله عالم

    بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

    من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم

    تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

    “شاعر: مولانا”

  • Mehraban :

    سلام گلبهار جان :lv

    تمام کامنتهات زیباست. مثل همیشه لذت بردم عزیزم. :lv :lv :lv
    همیشه شاد و سرزنده و سلامت باشی گلبهار عزیز :lv

  • Mehraban :

    سلام به همه دوستان کافه تنهایی
    و درود به شما مدیر گرامی :flr

    پستها عالی و عکسها زیبا و کامنتها محشر :lv
    و با اجازه بعضی ها را کپی کردم.
    و ببخشید که دیر به دیر کامنت می گذارم اما همیشه به کافه سر میزنم فقط کمی مشغولیاتم زیاده …. :flr
    براتون بهترین ها را آرزو می کنم :pr
    موفق باشید :flr

  • گلبهار :

    سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی
    مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد …

  • گلبهار :

    هر وقت قصد می‌کنم دیگر از تو ننویسم
    باران می‌بارد ..
    نغمه‌ای زمزمه می‌شود
    کسی از تو می‌پرسد
    خاطره‌ای جان می‌گیرد !
    و من در کشاکش این نبرد نابرابر
    همیشه مغلوب می‌شوم
    نبودنت درد می‌کند!
    درست مثل روز اول …
    شایدم کمی بيشتر

    من به دستهای خالی‌ام خیره می‌شوم
    و در ناباوری‌های بی‌رحمانه‌ی تمام روزهای نبودنت
    دست‌های خالی‌ام … جای خالی‌ات … نبودنت
    و این پاهای خسته‌ی بی‌پرسه
    درد می‌گیرد ..

    { نیکی‌ فیروزکوهی }

  • گلبهار :

    باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌
    جای‌ خالی‌ ات‌ بزرگ‌تر می‌شود !
    حرارت‌ دستان‌ کوچک‌ تو را
    به‌ یاد می‌آورم‌ ..

    وقتی‌ باد پرده‌های‌ اتاق‌ و
    جان‌ مرا به‌ بازی‌ می‌گیرد،
    خاطرات‌ عشق‌ زمستانی‌مان‌ را به‌ خاطر می‌آورم‌ ..
    دست‌ به‌ دامن‌ِ باران‌ می‌شوم‌
    تا بر دیاری‌ دیگر ببارد
    و برف‌
    که‌ بر شهری‌ دور ..
    آرزو می‌کنم‌ خدا
    زمستان‌ را از تقویم‌ خود پاک‌ کند !
    نمی‌دانم‌ چگونه‌
    این‌ فصل‌ها را بی‌تو تاب‌ بیاورم‌ !

    { نزار قبانی }

  • گلبهار :

    ابر می بارد و من می شوم از يار جدا
    چون كنم دل به چنين روز ز دلدار جدا
    ابر و باران و من و يار ستاده به وداع
    من جدا گريه كنم ، ابر جدا ، يار جدا ..

    { اميرخسرو دهلوی }

  • گلبهار :

    بی تو
    هر پاره‌ی دل‌ام را
    به نام كسی ديگر كرده‌ام
    به نام هركسی كه
    كمی يا دمی
    شبيه تو بود ..

    { سیدعبدالحمید ضیایی }

  • گلبهار :

    باران یعنی قرارهای خیس
    باران یعنی تو برمی‌گردی
    شعر بر می‌گردد ..

    پاییز به معنی رسیدن دست های تابستانی توست
    پاییز یعنی مو و لبان تو
    دست‌کش ها و بارانی تو
    و عطر هندی‌ات که صد پاره‌ام می‌کند …

    من چون گوزنی به دشت می‌زنم
    دنبال عطر علف
    و عطر تو که با تابستان از این جا کوچیده !

    { نزار قبانی }

  • گلبهار :

    من و باد صبا مسکین ، دو سرگردانِ بی‌حاصل
    من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت ..

    { حافظ }

  • گلبهار :

    دلِ چون شکسته سازم ، ز گذشته های شیرین
    چه ترانه های محزون که به یادگار دارد …

    { استاد شهریار }

  • ارام :

    نا بینای توام
    نزدیک تر بیا
    فقط به خط بریل
    می توانم که تو را بخوانم
    نزدیک تر بیا
    که معنی زندگی را بدانم
    شمس لنگرودی

  • ارام :

    این فنجان قهوه هم تمام می شود
    و از این کافه هم خواهیم رفت
    و من هنوز به حرف هایی فکر می کنم
    که برای نگفتن داریم
    میلاد تهرانی

  • ارام :

    لازم نیست
    مرا دوست داشته باشی
    من تو را
    به اندازه ی هردومان
    دوست دارم
    عباس معروفی

  • گلبهار :

    نه دست اشتياق
    نه پاي پيشواز
    درهم شکسته عطر لطيف نياز و ناز
    گل‌های من شکفته به گلدان او ولی
    چشمان سبزفام وی از من گريخته است
    لبريز کرده جام من از نوش آن نگاه
    اما دريغ دست من اين جام ريخته است ..
    تا کي به هر بهانه سرودی نگاشتن
    حرفی نمانده است ..
    از او رميده است
    رويای خواستن ..
    از من
    کلام غمزده ی دوست داشتن ..

    { سياوش كسرايی }

  • ارام :

    لعنتی،
    دست کم…
    بین شعرهای من،
    دستش را نگیر.
    بی انصاف
    مردم دارند این شعرها را
    می خوانند…….

  • ارام :

    نمی خواهد مرا عاق کنی
    همین که نگاهت رنجیده باشد
    دنیای من، جهنم است…

  • ارام :

    کافه چی قهوه ام را شیرین کن
    آن روزها که تلخ می خوردم
    روزگارم شیرین بود…

  • ارام :

    دلم درد می کند

    انگار
    خام بودند
    خیال هایی که به خوردم داده بودی…

  • گلبهار :

    من
    خزانی می شناسم
    که هر برگ زردش
    بهار عاشقانه ای ست
    که پیش پای تو می افتد
    و از خش خش گل های خفته اش
    بوی ابهام عشق در تو می پیچد
    کمی آهسته تر بردار
    قدم هائی که می بارد
    برین احساس آواره
    که هر برگی که می افتد
    پروانۀ غمگینی ست
    در بوی آشنای تو
    دلی که درگیر پائیز ست !

  • گلبهار :

    در اشتیاقی که منم برای تو
    عشق هم به عمرش ندیده است
    پروانه ای چنین بی قرار گل !

  • گلبهار :

    جای پست محرمی تو کافه خالیه …چرا یه کلیک میکنیم صفحه تبلیغاتی باز میشه :td

    • کافه تنهایی :

      درود

      تو فکر پست هستیم

      برای حذف تبلیغات برای همیشه اگه از مرورگر فایرفاکس استفاده می کنید :
      غیر فعال کردن تمام پاپ آپ ها در فایرفاکس
      ۱- در قسمت آدرس بار مرورگر about:config را تایپ کنید و سپس enter را بزنید.
      ۲- در اولین اجرای این صفحه، کاربر باید تأیید کند که مسئولیت کارهایی که انجام می‌دهد با خود او است.
      ۳- در فیلد جستجو dom.popup_allowed_events را بنویسید.
      ۴- در قسمت value، تمام Event ها آمده است
      ۵- شما می‌توانید Event ای که میخواهید باعث اجرای پاپ آپ نشود یا تمام Event ها را حذف کنید.

  • baran :

    دوستم نداشت میدانستم بازهم میپرسیدم
    دروغ میگفت امادروغ هایش هم شیرین بود
    هرچه دلتنگ ترمیشدم بی رحم ترمشد
    هرقطراشکم لبخند اومیشد
    کاش میفهمید تب وداروبدحالم
    بااون همه سردی هنوزدوسش دارم..

  • sara :

    سلام روزگار

    چه میکنی بانامردی مردمان؟؟؟؟

    من هم….

    اگربگذارند….

    دارم خرده های دلم را چسب میزنم….

    راستی این دل

    دل میشود؟؟؟؟؟ :sd

  • گلبهار :

    دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد

    که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی

    دو آدم،

    خیـــره مـــی مـــاند!

  • گلبهار :

    ﻧﺨﺴﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ

    ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ

    ﺩﻗﯿﻘﻪﻫﺎ

    ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ

    ﺭﻭﺯﻫﺎ …

    ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﯽ

    ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ

    ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ

    ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﺸﯽ ﻭُ

    ﭼﯿﺰﯼ ﺣﺲ ﻧﻤﯽﮐﻨﯽ

  • گلبهار :

    طعم بوسه خیال
    دو چندان می شود
    وقتی که دلم باور می کند
    یک جایی دور…
    تو از خواب می پری
    و در حالی که
    گرمایی بر گونه ات حس می کنی
    نام مرا بر لب می آوری…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید