گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….
گاهی گمان نمي كنی ولي مي شود
گاهی نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،
گاهی نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
گاهی گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهی تمام شهر گدای تو مي شود…
“دكتر علي شريعتی”
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد …
با پیشنهاد دوستان قصد داریم از امروز یکم چاشنی خنده رو به کافه اضافه کنیم.
پس می ریم که داشته باشیم :
زیبا ترین راز زندگیم را در چشمانت دیدم!
آن هنگام که چشمانت به من گفت
.
.
.
.
.
.
.
چی گفت؟
درگوشه من گفت
چی گفت؟
خودش به من گفت
چی گفت؟
آهااااان بیا
دستا شله!
…………………………….
یکی از تفریحات سالمم تو حموم اینه که
برا خواننده های مورد علاقه ام موزیک ویدیو می سازم.
…………………………….
تو کافى شاپ یه زن و شوهر دستشو گذاشته بودن تو دست هم و آروم لبخند می زدن
منم این دستمو گذاشتم توی اون دستم، اصلا خندم نگرفت
مردم به چه چیزایی می خندن. والا…
…………………………….
کاش من ۳تا بودم…
یکی رو میفرستادم دانشگاه،
یکیم سر کار،
خودمم تو خونه میخوابیدم…
…………………………….
یه بارم ما یه دونه هندونه خوردیم
در حدی که کم مونده بود پوستش سوراخ شه !
فرداش رفتگر محلمون در زد و گفت :
اگه دیگه بااین پوست هندونه کاری ندارین ما ببریمش :|
…………………………….
خواهر زادم (پنج سالشه) بهم ميگه : دلم برات تنگ شده …
ازش مي پرسم : دلت براي من تنگ شده يا موبايلم ؟
ميگه : هم موبايلت هم کامپيوترت
…………………………….
یه بار رفته بودیم مهمونی
یکی دوساعت که نشستیم یه دفعه دختر کوچیکه ی صاحب خونه گفت :دایی! شما کی میرین؟
داییشم گفت چی کار داری؟
دختره : ما کیک داریم میخوایم وقتی شما رفتین بخوریم.
…………………………….
افسر: خانم شما با سرعت غيرمجاز رانندگي مي کرديد.
خانوم: خواهش مي کنم بذارين برم، من معلم هستم الان کلاسم دير مي شه
افسر: معلم؟ يه عمر منتظر اين روز بودم، حالا شروع کن هزار بار بنويس «من ديگه با سرعت غيرمجاز رانندگي نمي کنم!»
…………………………….
به مطالب ما می گی پرت و چرت، بیرون کافه منتظرتم بیا تا نشونت بدم پرت و چرت چیه.
شاید تکراری باشن ولی بخندین. باشه؟
کَلاف زندگی ام که گُم شد
در جایی نامَعلوم کَسی پیدایش کَرد
و به جایی دور بُرد
نمی دانم چگونه می بافدش
که مَرا این جا بی سَرنوشت می نامند …
باران بیاید یا نیاید
تو باشی یا نباشی
خاطرت باشد یا نباشد
من با یاد تو خیسم …
{ مطلب ویرایش شد }
شب بود باران نمی بارید
شکوفه لبخند نمی زد …
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب
از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود …
نه یک پرده
تنها نیم پرده
دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت .
به روزهای سخت که رسید…
بسیار تفاوت داشت،
آنکس که در روزهای خوب بامن…
بسیار تفاهم داشت…!
چنان ﭼﻮﺑﯽ ﺩﺭ آﺳﺘﯿﻨﻢ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
که ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ …
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان!
این تنها کاریست که از دست تو برمی آید،
آوازی بخوان!
آخرین دیدگاهها