خدایا…
هیچ می دانی که همیشه به موقع
به داد دلم… تو می رسی؟؟
آنجا که خسته ام…
آنجا که دل شکسته ام…
آنجا که از همه ی عالم و آدم گسسته ام…
همیشه تو همان دستی هستی
که می گیری از دلم غبار غم ها را،
خدایا…سپاس
برای روز میلاد تن من
نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی
برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من که با من زنده هستی
بگو با من که با من زنده هستی …
که من بی تو نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو ، غم فرسودن من
بشه بی تو ، غم فرسودن من ..
نمی خوام از گلای سرخ و آبی
برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزشهای ایثار محبت
به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغی دستای تنها
بگیره هرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خستم …
ببینی آتش و خاکسترِ من
تو ای تنها نیاز زنده موندن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت
اگه خواستی بیایی دیدن من
اگه خواستی بیایی دیدن من …
که من بی تو نه آغازم نه پایانم
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو غم فرسودن من
بشه بی تو غم فرسودن من …
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی…
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
فقد یک پلک با من باش نمی خوام از کسی کم شی
ازت تصویر می گیرم که رویای یه قرنم شی
فقد یک پلک با من باش , بگم سرتاسرش بودی
به قلبم حمله کن یک بار, بگم تا آخرش بودی …
نمی شی عشق سابق, پس بیا و اتفاقی باش
یه فصل رو که نمی مونی, تو یک لحظه اقاقی باش
نمی شه با تو که خوبی به ظاهر هم کمی بد شد
به آدم های شهرت هم علاقه مند باید شد
فقد یک پلک با من باش …
اگه قلبت یه جا دیگست؛ با چشمات صحنه سازی کن
اگه گیری نمی تونی, توی دو نقش بازی کن
میشود با یکی چای بخوری
با یکی سفر بروی
با یکی عکس بگیری
راه بروی …
اما فقط یکیست که برایَش
چای میریزی
با او حرف میزنی ، راه میروی
وَ دوستش میداری ..
سلام فرشته عزیز…خدانکنه ناخوش ببینمتون..هروقت دلت گرفت هروقت شاد بودی بیا کافه اینجا به من که خیلی خوش میگذره هر حالتی باشی حالتو جا میاره انشالله دیگه ناراحتی هیشکیو نبینیم
سلام گلبهار جونم.
روزهای سخت می گذره ولی جون ادم و میگیره تا بگذره….
خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما و کافه عزیز دارم.
حالم بهتر شده بیشتر میام کافه . اینجا رو دوست دارم و همینطور دوستای خوبم رو .
کافه تنهایی عزیزم از شما هم ممنونم.
سلامت و شاد باشید.
دوست داشتن ات
نوشتنی نیست
که واژه ها
نه قلبی برای شکستن دارند
و نه دستی برای سرد شدن
دلتنگ که می شوم
نه چشم گریه ای دارند در باران
نه پائی برای گم شدن در باد
دوست داشتن ات را
نمی شود نوشت
وقتی که واژه ها
نه موئی برای سپید شدن دارند
و نه اندامی برای خم شدن
عشق تو انتظار ست
که کاغذ های کاهی نمی فهمند
دوست داشتن ات
حسرتی ست
که در دل هیچ واژه ای نمی ماند
و من زنده ام تا معلوم شود
عشق طولانی ست
سلام دوستان ، من خيلي علاقه مندم كه تو اين جمع دوستانه فعاليت كنم از شما دوستان هنرمند ميخوام كه راهنماييم كنيد كه چه مطالبي بذارم ، يه سالي هست كه با كافه آشنا شدم و مطالب قشنگتونو ميخونم
سلام شبنمی خوش اومدی به کافه تنهایی..اینجا هرچی دل تنگت میخواد بگو هیچ آداب و ترتیبی هم نداره منتهاش بیشتر ما بچه ها تو پست های جدید کامنت میذاریم و پست های قدیمی رو دیگه ول میکنیم به امون خدا :d ..حالا تو خواستی اونجاها هم کامنت بذار..موفق باشی
عشق رو نوش کردم
نه طعم چای صبح و تازه دم مادرم را میداد
نه طعم تلخ و خوش بوی قهوه هایم را …
عشق طعم عشق داشت، شیرین اما تلخ و سوزناک
(دیبا)
سلام، من از کاربرانی هستم که چراغ خاموش خراب اینجا م
اشعارتونو میخونم و حال میکنم
کافه چی مدت گرم
از اشعار زیبایی که گلبهار و فرشته و عرفان جان می ذارن لذت می برم
از همه تون ممنونم :lv
فقط کاش اجازه داشتیم یه کافه ای ما اینجا سرو کنیم
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
این آینده کدام بود که…
بهترین روزهای عمر را…
حرام دیدارش کردم…؟
دست هایم را شکستند،گلایه ای نیست
سهم دست بی نمک شکستن است….
خدایا…
هیچ می دانی که همیشه به موقع
به داد دلم… تو می رسی؟؟
آنجا که خسته ام…
آنجا که دل شکسته ام…
آنجا که از همه ی عالم و آدم گسسته ام…
همیشه تو همان دستی هستی
که می گیری از دلم غبار غم ها را،
خدایا…سپاس
برای چه برایت
بمیرم؟
وقتی می دانم
هنوز هم
برای نگاه دیگران
تب می کنی.
چقدر دور تر از احساسم ایستاده ای
آنجا که تو ایستاده ای
صدای مرا هم نمی شنوی
چه برسد به دلتنگی…
برای روز میلاد تن من
نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی
برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من که با من زنده هستی
بگو با من که با من زنده هستی …
که من بی تو نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو ، غم فرسودن من
بشه بی تو ، غم فرسودن من ..
نمی خوام از گلای سرخ و آبی
برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزشهای ایثار محبت
به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغی دستای تنها
بگیره هرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خستم …
ببینی آتش و خاکسترِ من
تو ای تنها نیاز زنده موندن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت
اگه خواستی بیایی دیدن من
اگه خواستی بیایی دیدن من …
که من بی تو نه آغازم نه پایانم
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو غم فرسودن من
بشه بی تو غم فرسودن من …
بی تو دلم
سازی شکسته است
با هزاران ترانۀ خاموش
در خاطر سیم هایش
من نشستم بروي
مي بخري
برگردي
ترسم اين است
مسلمان شده باشي جايي…
این همه نوشتن ها
وقتی مرا به تو نرساند
چه فایده ای دارد…
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی…
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
فقد یک پلک با من باش نمی خوام از کسی کم شی
ازت تصویر می گیرم که رویای یه قرنم شی
فقد یک پلک با من باش , بگم سرتاسرش بودی
به قلبم حمله کن یک بار, بگم تا آخرش بودی …
نمی شی عشق سابق, پس بیا و اتفاقی باش
یه فصل رو که نمی مونی, تو یک لحظه اقاقی باش
نمی شه با تو که خوبی به ظاهر هم کمی بد شد
به آدم های شهرت هم علاقه مند باید شد
فقد یک پلک با من باش …
اگه قلبت یه جا دیگست؛ با چشمات صحنه سازی کن
اگه گیری نمی تونی, توی دو نقش بازی کن
تو با سکوت حرف می زنیو من با شعر ..
تو با غرور حرف می زنی
و من با عشق ..
تو می توانی همه را به یک اندازه دوست داشته باشی
و من تنها می توانم یک نفر را
به اندازه ی همه دوست داشته باشم ..
تو دلت را از من پنهان کردی ، ترسیدی رازداری بلد نباشم
و من چه زیبا به تو اطمینان کردم و
اجازه دادم بدانی چقدر دوستت دارم ..
تو خشنود از این که توانسته ای از عشق فاصله بگیری
و من خشنود از این که کوتاهی نکردم و
برای این عشق تا پای گریه ایستادم … !
راستی ،
کدام یک خوشبخت تریم !؟
گاهی برای او
چیزهایی می نویسی ..
بعد پاک میکنی !
او هیچ یک از حرف های تو را
نمی خواند
اما تو ..
تمام حرف هایت را گفته ای … !
سلام خوش اومدین به کافه تنهایی
سلام گلبهار جون.ممنونممممم…من خیلی وقته بهتون سر میزنم .تقریبا بچه ها رو میشناسم
خوشحال میشم بخشی از فضای صمیمی این کافه باشم
میشود با یکی چای بخوری
با یکی سفر بروی
با یکی عکس بگیری
راه بروی …
اما فقط یکیست که برایَش
چای میریزی
با او حرف میزنی ، راه میروی
وَ دوستش میداری ..
{ افشین صالحی }
سارایی و فرشته پیداتون نیس کوشین
سلام گلبهار جون. ممنون که به یادم بودی
حال و روزم مثل این روزا ابری و بارونی بود دل و دماغ نداشتم ……
سلام فرشته عزیز…خدانکنه ناخوش ببینمتون..هروقت دلت گرفت هروقت شاد بودی بیا کافه اینجا به من که خیلی خوش میگذره هر حالتی باشی حالتو جا میاره انشالله دیگه ناراحتی هیشکیو نبینیم
درود گلبهار جان
خوشحالیم که این حرفا رو می شنویم شما خیلی دلتون پاکه
فرشته جان زندگی با خوب و بدش می گذره مهم اینه ما چطور رفتار کنیم
با ناراحتی چیزی حل نمی شه
با آرزوی شادی تمام سرزمینم
ممنون شما لطف دارین
سلام گلبهار جونم.
روزهای سخت می گذره ولی جون ادم و میگیره تا بگذره….
خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما و کافه عزیز دارم.
حالم بهتر شده بیشتر میام کافه . اینجا رو دوست دارم و همینطور دوستای خوبم رو .
کافه تنهایی عزیزم از شما هم ممنونم.
سلامت و شاد باشید.
جنونی است در من
که در شعر ، باران و
در رنج ، لبخند و
در عشق ، فریاد میآفریند ..
{ سید علی میر فضلی }
دوست داشتن ات
نوشتنی نیست
که واژه ها
نه قلبی برای شکستن دارند
و نه دستی برای سرد شدن
دلتنگ که می شوم
نه چشم گریه ای دارند در باران
نه پائی برای گم شدن در باد
دوست داشتن ات را
نمی شود نوشت
وقتی که واژه ها
نه موئی برای سپید شدن دارند
و نه اندامی برای خم شدن
عشق تو انتظار ست
که کاغذ های کاهی نمی فهمند
دوست داشتن ات
حسرتی ست
که در دل هیچ واژه ای نمی ماند
و من زنده ام تا معلوم شود
عشق طولانی ست
بی چراغ چشمانت
زندگی
قدم زدن در تاریکی ست !
سخت ترین لحظه ها
زمانی نیست
که چشمانت اشک می ریزند
وقتی ست
که مجبوری آن اشک ها را
با لبخندی بر لب
در نگاهت پنهان کنی
سلام دوستان ، من خيلي علاقه مندم كه تو اين جمع دوستانه فعاليت كنم از شما دوستان هنرمند ميخوام كه راهنماييم كنيد كه چه مطالبي بذارم ، يه سالي هست كه با كافه آشنا شدم و مطالب قشنگتونو ميخونم
سلام شبنمی خوش اومدی به کافه تنهایی..اینجا هرچی دل تنگت میخواد بگو هیچ آداب و ترتیبی هم نداره منتهاش بیشتر ما بچه ها تو پست های جدید کامنت میذاریم و پست های قدیمی رو دیگه ول میکنیم به امون خدا :d ..حالا تو خواستی اونجاها هم کامنت بذار..موفق باشی
سلام دوستان ، يه سالي هست كه با كافه آشنا شدم و مطالب قشنگتونو ميخونم، بسيار زيباست ، موفق باشين
درود
عشق رو نوش کردم
نه طعم چای صبح و تازه دم مادرم را میداد
نه طعم تلخ و خوش بوی قهوه هایم را …
عشق طعم عشق داشت، شیرین اما تلخ و سوزناک
(دیبا)
سلام، من از کاربرانی هستم که چراغ خاموش خراب اینجا م
اشعارتونو میخونم و حال میکنم
کافه چی مدت گرم
از اشعار زیبایی که گلبهار و فرشته و عرفان جان می ذارن لذت می برم
از همه تون ممنونم :lv
فقط کاش اجازه داشتیم یه کافه ای ما اینجا سرو کنیم
درود
حتما
:c
سلام دیبای عزیز خوش اومدی به کافه تنهایی ..ممنون از لطفت ..خوشحال میشیم با کامنتات کافه رو همراهی کنی و بین ما حضور داشته باشی..موفق باشی