شب بود باران نمی بارید
شکوفه لبخند نمی زد …
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب
از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود …
نه یک پرده
تنها نیم پرده
دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت .
انصاف نبود…
رفتنت با خودت باشد،
فراموش کردنت با من…
خوش به حال تو
که عاشق نشدی
تا بسوزی در عذاب گفتن یک شعر کوتاه…
برای معشوقه ای که گوشش بدهکار نثرهای تو هم نبود.
دل از تو چشم بر نمی دارد
من از خیالت دست
که هیچ بادی با گیسوئی
و هیچ بارانی با دلداده ای
چنین نمی کند
که تو با افکار عاشقانۀ من !
پيش از تو
همه را با معيارهايم مي سنجيدم
بعد از تو
همه را با تو مي سنجم
حتي معيارهايم را
مصطفي زاهدي
بيا باز فريب بخوريم
تو فريب حرفهای مرا و
من فريب نگاه تو را
مگر زندگی چه میخواهد به ما بدهد
که تو از من چشم برداری و
من نگويم
که دوستت دارم
حال من و تو
حال من و تو
حال عقربه های ساعتی است
که مدام از پی هم می دوند
تا شاید
مگر معجزه ای شود و ساعتی یکبار
یکدگر را در آغوش کشند
هرچند برای لحظه ای
لحظه ای هرچند کوتاه
اما فراموش نشدنی
از همان لحظه ها
که نمی توان از کنارشان گذشت
به همین سادگی ها
.
دویدن و نرسیدن
سهم من بود و تو بود و آن دو عقربه
.
کاش یا عشق عقربه ها جور دیگری بود
یا عشق من و تو
و یا این سرنوشت لعنتی
که کسی برای نوشتنش سوالی از من و تو نکرد
.
اینگونه یا ساعت از حرکت باز می ایستاد
یا این روزگار لعنتی
و یا این تکاپوی رسیدن را
شیرینی وصل پایان می داد ..
“عادل دانتیسم”
——————————————————–
نگو دوستت دارم که فردا من باورمیکنم
وتو انکار…!