همین لحظه
آرامم
برای دقایقی نا معلوم!
بی فاصله
بی حرف
نت سکوت را اجرا می کنم
میدانم این تنها چیزیست که تو نیز می شنوی
گوش کن ….
“هست” را
اگر قدر نداني
مي شود
“بود”
و چه تلخ است
“هست” ي
که “بود” شود و
“دارم” ی که.. “داشتم”…
حالا که آمده ای
تازه میفهمم
احساس آن دهقان پیر و
مزه ی دعای باران را…
من مرغ آتشم
شب را به زیر سرخ پر خویش می کشم
در من هراس نیست ز سردی و تیرگی
من از سپیده های دروغین مشوّشم…
سکوتِ من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود…!
من اگر راضی باشم،
با شادی میخندم…!
سکوت نمی کنم…!!!
روزگار عجیبیست
گروهی دل میکنند
گروهی دل میدهند
از او دل کند
به تو دل بست
تو دل کندی تا به او دل بدهی
دیگری دلش را برد و من همانم که نه دلی برایم ماند که بار دیگر ببندم
و نه دلی ماند که از او بکنم
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد …
کَلاف زندگی ام که گُم شد
در جایی نامَعلوم کَسی پیدایش کَرد
و به جایی دور بُرد
نمی دانم چگونه می بافدش
که مَرا این جا بی سَرنوشت می نامند …
به روزهای سخت که رسید…
بسیار تفاوت داشت،
آنکس که در روزهای خوب بامن…
بسیار تفاهم داشت…!
آخرین دیدگاهها