بایگانی‌های مطالب عاشقانه - صفحه 10 از 12 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

تیک تاک تقویم های دیواری

عاشقانه

تو را که ورق می زدم

دستهایم

لبریز می شد از بنفشه و گیسوانی

که میان خاطره های من می پراکندی …

خیالت از میان کاغذها سبز می شد

و من

بی واژه ….

بی دلیل ….

بغض ها را جارو می زدم

و لبخنهایت را

در تیک تاک تقویم های دیواری

مرور می کردم ….

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

دلخوشی وقت های یخ زده ام. بیا

عاشقانه

ﻫﻮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺳﺮﺩﻣﯿﺸﻮﺩ …
هندزفرى ام رو درگوش مى گذارم و کلاهم رو روى سرم مى کشم…
ﭼﺸﻢ ﻭ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﻡ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺸﻮﺩ ..
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ …
ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﮑﻤﻢ روى برفها ﺩﺭﺧﻠﻮﺗﯽ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ .ﭘﺎﻫﺎﯼﺗﻮ چراﺻﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..انگار ﻧﺒﻮﺩشان ﺭﺍ به ﺭﺧﻢ ﻣﯿﮑﺸﺪ ..
توﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻏﺮﻭﺭ ﭼﯿﺴﺖ ..
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺷﮑستنش ﭼﯿﺴﺖ ..
چه مى دانىﺻﺪﺍﯾﺖ ﺧﺸﯽ ﺩﺍﺭﺩ که ﺗﮑﺮﺍﺭﺵ ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎﯼﻣﻦ ﺍﺳﺖ !!! ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯼ ﯾﺦ ﺯده ام بيا و رد پاى کنارم باش!!!

دسته بندی : جملات فلسفی
موضوع :

هیچ چیز این شهر تو را از من کم نمی کند

عاشقانه

نگو هنوز دست‌هایم برای گرفتن زندگی کوچک‌اند. 

برای این «فرصت بزرگ» به اندازه‌ی کافی بزرگ شده‌ام

شب‌ها این را بهتر می‌فهمم

وقتی زندگی سبک می‌شود و من و این روح بیقرار بهتر با هم کنار می‌آییم.

انگار در سیاهی شب، همه‌ چیزهای پیش پا افتاده محو می‌شوند.

شاید این تویی که با عصای جادویی‌ات آن‌ها را مثل سنگریزه‌هایی بی‌مقدار به کناری می‌اندازی

همیشه جایی من و تو به نقطه‌ی تلاقی می‌رسیم.

کف دست‌هایمان را خوب نگاه کنی،پیداست.

یک جایی خطوط رنگ پریده‌ی دست من با دست‌های تو پررنگ می‌شوند.

دوباره؟ دوباره زمستان؟

نه، چیزی نیست. نمی‌دانم زمستان چه خوابی برای ما دیده اما این را می‌دانم

هیچ چیز این شهر

تو را از من

کم نمی‌کند

شهری که از تو

پر شده

در تو

گم شده

و همیشه

جایی که به آن عادت نداشته‌ایم

خطوط دست‌‌هایمان را

به هم رسانده …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من

عاشقانه

به تنهایی ام نگاه كن
مثل نیمكت چوبی خالی است
نه ؟
و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من
كه پر از آدمم
و خانه ام
جایی برای من ندارد .
مثل بارش شیرین درخت توت
گاهی
از خنده می بارم
تبر كه می زنند
خشك یا تر
می شكنم
تا بسوزم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و اینجا همان انتهاست..

عاشقانه

سکوت جاده های بی انتها در دل این فاصله ها هضم می شود

و تو نزدیک ترین فاصله ای تا سوی تنهایی من.

و اینجا همان انتهاست …

جایی که آغازها به فراموشی سفر کرده اند

و دلتنگی های من آسمان چشمانم را پرواز می کند ..

اینجا همان انتهاست …

آری

انتها یعنی همان دلتنگی

و قدم های من که در افسون شهر های بی قافیه صدا می زند تو را.

و ای کاش

می دانستیم و می ماندیم          

و سکوت را

می شکستیم و می خواندیم

تو

 از حجم دست های بی حوصله

از اندوه عشق های با فاصله

و من

ازحریق عشق های بی وسوسه

از آغاز بوسه های بی خاتمه.

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

من غریبستانیم ,می روم آن سو تو را پیدا کنم

عاشقانه

آی مردم

من غریبستانیم

انتهای لحظه ی بارانیم

شهر من آن سوتر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل میدهد

هر که می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز، وسعت های ناب

نسترن، نسرین، شقایق، آفتاب

 

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آیینه جایی وا کنم!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

عطر یاد تو …

عاشقانه

نازنینم!

باز عطر یاد تو، در خاطره ی اتاقم پیچید!

باز مهربانی چشم هایت

پنجره ی خیالم را ستاره باران کرد!

باز گرمی دستانت

روحم را تا دورترین، لمس یادها برد!

 

نازنینم!

به شب و روز قسم!

به تلالو امواج قسم!

به برگ برگ شاخه های درختان قسم!

به بی قراری بادهای سرگردان قسم!

به آواز قمری های حیاتم قسم!

نمی توانم پلکهایم را به روی خیال تو ببندم!

نمی توانم!

نمی توانم عطر یاد تو را، از چهار فصل دلم پاک کنم!

نمی توانم! باورکن، نمی توانم!

 

نازنینم!

این همه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟

این همه روز را چگونه به تنهایی دوره کنم؟

این همه شمع را با چه رنگی از امید، روشن نگه دارم؟

این همه فصل را تا به کی، خط بزنم؟

چگونه دوستت دارم ها را ترسیم کنم

که کلمه ای حتی، از یاد نرود؟

قصه ی این همه دلتنگی را

با کدام قلم، برایت بنگارم؟

آخر برای تک تک واژه های بی قراریم

قلم ها را طاقتی نیست!

 

نازنینم!

به اندازه ی تمامی ابرهای دنیا

دلم گرفته است!

به دیدار این دل غمگین بیا!

شانه هایت را برای این همه بارش کم دارم!

موضوع :

وقتی تو بودی

عاشقانه
وقتی تو بودی …
سكوت آنچنان زیبا بود،
كه می شد خوشه های محبت را از خیال نام تو چید !
وقتی تو بودی …
باور با تو بودن،
تنها به خوابی می ماند كه با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم
به فراموشی سپرده می شد !
ولی وقتی بروی !!!
شاید باور بی تو بودن، نگاه سرد مرا به مهربانی یك دوست
بیشتر آشنا كند …
موضوع :

شهر اگر نجابت داشت ,تو می ماندی

عاشقانه

شهر اگر نجابت داشت

تو می ماندی

که هزار بغض به سینه ام هجرت نکند

شهر اگر میدانی به نام عشق داشت

تو با خود کوله باری از دوستت دارم

نمی بردی …

شهر اگر از تنهایی لبریز نبود

تو هزار دوست به نقاشی ات نمی کشیدی

شهر دچار کابوس شده

بعد از آن که تو رفتی…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

شاید راست می گوید

عاشقانه

آن شب

دریای اشک در مردمک چشمانم مواج بود

نمی دانم

نمی دانم آخرین دیدارمان را میگریستم یا امید بازگشتنش در سرم بود

نمی دانم

نمی دانم روح غمگینم در آن شب در پی چه بود ؟

امید ماندنش را داشت !!! یا بی قرار لحظه های تنهایی پس از او شده بود.

اینک

می گوید غمگینم

اما من از او هم غمگین ترم، از تمام لحظه های غمگینانه اش هم غمگینتر

می گوید عاشق است

اما من از او هم عاشق ترم، از تمام عاشقانه هایش هم بیشتر

می گوید از دل برود آن که از دیده برفت …

اما من هیچ چیز ندارم برایش

جز

سکوت …

شاید راست می گوید …

موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید