متن آهنگ اصلا صداش کردی؟ با صدای بنیامین بهادری
هر کی به من میرسه
ازم اینو می پرسه
اون تو رو تنهات گذاشت
اون تو رو دوست نداشت
یا تو رهاش کردی
کم اعتناش کردی
تو هم نگاش کردی
تو هم تلاش کردی؟
وقتی که داشت می رفت
وقتی میذاشت می رفت
اصلا صداش کردی؟
گریه براش کردی؟
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
من از این که دوست دارم دست بر نمی دارم
من از این که دوست دارم دست بر نمی دارم
واسه تو حتی از عشقم رد کردم
هر کاری از دستم بر اومد کردم
من از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
و از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
واسه تو حتی از عشقم رد کردم
هر کاری از دستم بر اومد کردم
دلم دقیقا واسه تو تنگ شده
دلم عمیقا واسه تو تنگ شده
دل شاید بازم یه کاری کنه
عشق شاید بازم یه کاری کنه
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
من از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
و از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
واسه تو حتی از عشقم رد کردم
هر کاری از دستم بر اومد کردم
“ترانه سرا : فرید احمدی”
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه
به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پُر عشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد
عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد
به من انديشه از مرز فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بی در و پيكر بدهيد
آتش از سينه آن سرو جوان برداريد
شعله اش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازنده او نيست، به او سر بدهيد
دفتر شعر جنون بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانه ديگر بدهيد
محمد سلمانی
بانگ شيون بلنداست و گویی این همه ناله را پاسخی نیست.
زمینیان در ماتمند و آسمانیان چشم انتظار و علی چون همیشه مظلوم…
امشب عجب حالی دارد حسن، نمیداند از غم فراق پدر بگرید یا بر این وصال ابدی غبطه خورد و حسین همچنان به پدر مینگرد ، پدر که غریبانه در بستر جهل کوفیان خفته.
علی را در محراب عشق کشتند ،
فرق عدالت را در شام سیاهی شکافتند و نخواستند آفتاب، ظلمت شبهایشان را روشن کند .
علی غریب و تنها، شکوه در چاه میکرد، نخلستانهای کوفه هیچگاه نالههای شبانهاش را از یاد نخواهد برد .
دل آسمانیاش پر بود از عشق خدا و همین عشق او را به عرشیان پیوند میزد و امشب عرش را در مقدمش، آذین بستهاند
علی رهسپار است و دلها در پی او روان،
او میرود و حسرت ابدی جهان را فرا میگیرد،
چرا که علی یگانه بود …
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد …
” شیرین صندوقی “
به خدا عشق به رسوا شدنش مي ارزد
و به مجنون و به ليلا شدنش مي ارزد
دفتر قلب مرا وا كن و نامي بنويس
سند عشق به امضا شدنش مي ارزد
گرچه من تجربه اي از نرسيدنهايم
كوشش رود به دريا شدنش مي ارزد
كيستم ؟ … باز همان آتش سردي كه هنوز
حتم دارد كه به احيا شدنش مي ارزد
با دو دست تو فرو ريختنِ دم به دمم
به همان لحظه ي بر پا شدنش مي ارزد
دل من در سبدي ـ عشق ـ به نيل تو سپرد
نگهش دار، به موسي شدنش مي ارزد
سالها گرچه كه در پيله بماند غزلم
صبر اين كرم به زيبا شدنش مي ارزد
“عليا صغر داوري”
سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟
شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟
هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات
یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات
نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات
همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها
فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا
“هر چی با خودم کلنجار رفتم نمیشه شاد بذارم ولی از طرفی کافه نیاز به مطالب شاد هم داره، بعضیا لطفا درک کنن ممنون”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
“فروغ فرخزاد”
– این پست در وصف پست و تو رفتي و هنوز … می باشد.
در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر
به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر
دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر
نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر
کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر
به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر
“پوریا بیگی”
دست هايم را در جيبهايم فرو ميبرم
و عکس ميگيرم
هيچکس نخواهد فهميد
از پشت عينکِ بزرگِ سياهم
با چه ترديدي
دنيايِ بزرگِ سياه مان را تماشا ميکنم
بگذار هيچکس نفهمد من چه ميکشم
بگذار هيچکس نفهمد ما چه ميکشيم
آدم ها
ظاهر آسوده را بيشتر دوست دارند
تا آسودگيِ خاطر را
دستهايت را در جيبهايت فرو کن
بگذار آدمها از باورهاي خودشان عکس بگيرند
آخرین دیدگاهها