خدایا در مسیر من
کسی دیوار می چیند
کسی گل را نمی فهمد
کسی من را نمی بیند
و بوی نسترن ها را
کسی می دزدد از خانه
و باران را نمی داند
و نه پرواز و پروانه
کسی بر دست و پای من
غل و زنجیر می خواهد
سکوتم را نمی فهمد
مرا دیوانه می خواند
خدایا در مسیر من
فقط یک پنجره باز است !!!
و من پرواز می خواهم …
ای كاش می شد آنقدرخوب بود كه فرصت خوب بودن را از دیگران گرفت،
و ای كاش می شد كه آنقدر از بدیها دور می شدیم كه دیگر هیچگاه دست نازیبای بدیها به ما نمی رسید
چرا كه من هنوز باور دارم كه می توان بهتر زیست.
در راه متعالی شدن شرط اول قدم آنست كه باران باشیم، باران با سخاوتی كه هم بر كویر می بارد و هم در دشت سر سبز
آری اینگونه می توان بهتر زیست، عاشق تر ماند، شاعرتر شد و در نهایت جاودانه شد…
آن شب
دریای اشک در مردمک چشمانم مواج بود
نمی دانم
نمی دانم آخرین دیدارمان را میگریستم یا امید بازگشتنش در سرم بود
نمی دانم
نمی دانم روح غمگینم در آن شب در پی چه بود ؟
امید ماندنش را داشت !!! یا بی قرار لحظه های تنهایی پس از او شده بود.
اینک
می گوید غمگینم
اما من از او هم غمگین ترم، از تمام لحظه های غمگینانه اش هم غمگینتر
می گوید عاشق است
اما من از او هم عاشق ترم، از تمام عاشقانه هایش هم بیشتر
می گوید از دل برود آن که از دیده برفت …
اما من هیچ چیز ندارم برایش
جز
سکوت …
شاید راست می گوید …
خیره در چشمانت که می شوم
بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد
گم می شوم در گندمزار
میان خوشه ها
بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم
چشمان تو چون تغییر مداوم ماده
هر روز پاره ای از رازش را می نماید
اما هرگز
تن به تسلیمی تمام نمی دهد
تمام آن چیزی که دربارهی تو در سرم هست
دهها کتاب میشود
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است
“دوستت دارم”
“ویکتور هوگو”
زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید
زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر
بیداری است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین
نزدیکی است
زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن
پیراهن گلدار امید.
آری ذهن ما باغچه است ، گـــل در آن باید کاشت
ور نکاری گل سرخ علف هرز در آن میروید !!!
منتظر پای دیوار
جیب هایم پر از آه و ای كاش
باز هم بی خداحافظی رفت
مثل هر بار
كوچه و خلوت و باد
كاسه ی اشك از دستم افتاد
یك دل پر
زیر باران شرشر
یك نفر رد شد و گفت:
باد ها بی خداحافظی میروند
ابر ها هم همینطور …
کمی از موهایت بی پرواست.
بیرون
ترانه ی دشواری ست
که از کنار تو
آرام نمی گذرد.
عبور کن!
سهم تمام قد آینه های تنها تویی
آینه های تنهایی …
کمی از موهایت
کمی تن ات
کمی از آغوشت همیشه سهم من است
بی پروا
نگاهت می کنم …
آخرین دیدگاهها