سال ها مي گذرد
و من از پنجره بيداري
کوچه ياد تو را مي نگرم
مي پويم
و چنان آرامم
که کسي فکر نکرد
زير خاکستر آرامش من
چه هياهويي هست …
عاشقي هم دردي است !!!
و من از لحظه ديدار تو ميدانستم
که به اين درد
شبي
خواهم مرد .
و چه بی آلایش روح دستانت
قلبم را نواخت
و چه بی پروا از خط قرمز گذشت کلام معصومت…
. چه بی صدا در کنج دلم مسکن گزیدی…
نمیدانم اجاره اش کردی یا در رهن توست
شاید هم خریدی اش…
نمیدانم
اما خوب میدانم
که به میهمانی نیامدی
و این همیشگی بودن
اینگونه زیبایش ساخته…
تو را در رویای سالها پیش گم کردم…
شاید سال ها بعد مرا در خواب هایت ببینی و
صبح که برخاستی بی آنکه خوابت را به یاد آوری
حال عجیبی داشته باشی
و بی دلیل یاد خاطراتت با من بیافتی…..
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن…
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری…
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی …
برای فرار از دوست داشتن کسی
به تا دیر وقت
کار و…
کار و
کار
پناه می برند آدم ها گاهی
تکلیف من چیست؟
که “فرار” از من فرار می کند
وقتی تو را “دوست داشتن”
شغل من است!
رفتن دليل نبودن نيست
در آسمان تو پرواز مي کنم
عصري غمگين و غروبي غمگين تر در پيش
من بيزار از خود و از کرده خويش
دل نامهربانم را به دوش
مي کشم تا آنسوي مرزهاي انزوا
پنهانش مي کنم.
تو باور نکن
اما
من عاشقم
رفتن دليل نبودن نيست
در غروب آسمان تو شايد
در شب خويش چگونه بي تو گم شوم ؟
تو را تا فردا تا سپيده با خود خواهم برد
با ياد تو و با عشق تو خواهم مرد
تو باور نکن اما من عاشقم …
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
ای خوشا باده ی ان عشق که اهسته کند مست
ورنه هر زود رسی در دل وجان دیر نپاید
نازم ان شعله شوقی که به تدریج بگیرد
سرزند از دل وسر برفلک زهره بساید
در کوچه پس کوچه ها
هوای این شهر
باز
پر از عطر گل یاس شده …
انگار
دوباره
آه می کشد
هر نفسم
یاد تو را …
سال ها مي گذرد
و من از پنجره بيداري
کوچه ياد تو را مي نگرم
مي پويم
و چنان آرامم
که کسي فکر نکرد
زير خاکستر آرامش من
چه هياهويي هست …
عاشقي هم دردي است !!!
و من از لحظه ديدار تو ميدانستم
که به اين درد
شبي
خواهم مرد .
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد…
تو….
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند….
و چه بی آلایش روح دستانت
قلبم را نواخت
و چه بی پروا از خط قرمز گذشت کلام معصومت…
. چه بی صدا در کنج دلم مسکن گزیدی…
نمیدانم اجاره اش کردی یا در رهن توست
شاید هم خریدی اش…
نمیدانم
اما خوب میدانم
که به میهمانی نیامدی
و این همیشگی بودن
اینگونه زیبایش ساخته…
نه کسي منتظر است…
نه کسي چشم به راه…
نه خيال گذر از کوچه ي ما دارد ماه…
بين عاشق شدن و مرگ مگر فرقي هست؟
وقتي از عشق نصيبي نبري غير از آه…
تو را در رویای سالها پیش گم کردم…
شاید سال ها بعد مرا در خواب هایت ببینی و
صبح که برخاستی بی آنکه خوابت را به یاد آوری
حال عجیبی داشته باشی
و بی دلیل یاد خاطراتت با من بیافتی…..
دغدغه خود را در آغوش بگير
و بخواب
هيچ کس آشفتگي ات را شانه نخواهد زد
اين جمع پر از تنهايي است
یکرنگ تر از او ندیدم …!
در پرسه شب های سرد تنهاییم …
حتی اگر آسمان آسمان برف ببارد
باز هم فرقی به حالش نمی کند
سایه ام را می گویم …
حوصله خواندن و نوشتن ندارم
این دلتنگی ها نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن
دلم فقط تو را میخواهد
فقط همین !
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن…
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری…
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی …
برای فرار از دوست داشتن کسی
به تا دیر وقت
کار و…
کار و
کار
پناه می برند آدم ها گاهی
تکلیف من چیست؟
که “فرار” از من فرار می کند
وقتی تو را “دوست داشتن”
شغل من است!
رفتن دليل نبودن نيست
در آسمان تو پرواز مي کنم
عصري غمگين و غروبي غمگين تر در پيش
من بيزار از خود و از کرده خويش
دل نامهربانم را به دوش
مي کشم تا آنسوي مرزهاي انزوا
پنهانش مي کنم.
تو باور نکن
اما
من عاشقم
رفتن دليل نبودن نيست
در غروب آسمان تو شايد
در شب خويش چگونه بي تو گم شوم ؟
تو را تا فردا تا سپيده با خود خواهم برد
با ياد تو و با عشق تو خواهم مرد
تو باور نکن اما من عاشقم …
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظه های ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنیست
من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ ….
اگر که شیوه تو
آزمودنیست
این تیره روزگار در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خندههای تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنیست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنیست
تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست