من هنوز به یاد دارم
که برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت !
کاش فهمیده بودی …
روزگاری جاده بودم جاده ای غرق تردد
جاده ای کز رفت و امد لحظه ای خالی نمیشد
من که بسیاری غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود…
یک صندلی خالی ،
کنار رویاهایم از آن توست …
بنشینی یا بروی ، دوستت دارم !
مهم نيست
از کجا آمدهاي
يا به کجا ميروي؛
من تو را
به هر جهت
دوست دارم!
کجای این دنیا
پشت کدامین پنجره
می توان ایستاد و به تو فکر نکرد!؟
چه لحظه ی دل انگیزیست
آنگاه که می بینی برای عشقت ، معشوقی…
به دنبال واژه مباش ..
کلمات فریبمان می دهند ..
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود
فاتحه ی کلمات را باید خواند…
در حضور خارها هم مي شود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود
دست در دست پرنده
بال در بال نسيم
ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
کاش مي شد حرفي از “کاش مي شد” هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود
آرزوی تو
دست هایم را بسته است
و عشق ،
مرا به برده ای بدل کرده است
برده ای خود خواسته
رام و سر به راه و خاموش
در دست های تو
برده ای که هرگز
آزادی تلخ خود را نمی خواهد
“روفینو”
تا تو رفتی همه گفتند
از دل برود هر آنکه از دیده برفت و به ناباوری و غصه من خندیدن
آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جدایی هایی ست
و بدانی که….
از دل نرود هر انکه از دیده برفت…
آخرین دیدگاهها