خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود …

روزگاری جاده بودم ...
روزگاری جاده بودم جاده ای غرق تردد
جاده ای کز رفت و امد لحظه ای خالی نمیشد
من که بسیاری غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود…

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1436
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • ارام :

    می کویند
    خوش به حالت از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…
    نمی دانند بعضی دردها
    کمر خم می کنند،نه ابرو…

  • ارام :

    این روزها انسان ها تنهاییت را پر نمی کنند…
    فقط خلوتت را می شکنند…

  • ارام :

    از زیر سنگ هم که شده پیدایم کن
    مدت هاست که تنهایی های مرا
    دست های جستجو گری لمس نکرده اند…

  • ارام :

    دنیای شلوغی است…
    هرکس،
    در تنهایی خودش گرفتار است.
    مرجان احمدی

  • ارام :

    و عشق بود
    آن حس غریبی که تنهایم کرد
    تنها و منحصر به فرد…
    لیلا کردبچه

  • ارام :

    باران حضورت که ببارد
    تنهایی ام،خشک سالی اش را تعطیل می کند
    به حرمت قطراتی از جنس تو…

  • ارام :

    می ترسم برایت خواب ببینم
    و تو
    تعبیر دیگران شوی…

  • ارام :

    خودت را تصور کن
    بی او

    شاید بفهمی چه کشیدم
    بی تو…

  • ارام :

    تخیلم بد نیست
    اما مانده ام
    با تو بودن را
    چگونه شبیه سازی کنم؟
    آرش ناجی

  • maede :

    به تو خو کرده ام، مانند “سربازی” به “سربندش”

    تو معروفی به دل کندن… مونالیزا به لبخندش

    تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

    -درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

    به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد…

    بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

    به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

    نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

    گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

    همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

    به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

    چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

    چه حالی داشتم با رفتنت؟ “سربسته” می گویم

    شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش..

    حسین زحمتکش

  • نیلوفر :

    سلام آرام جون خیلی قشنگ بود، ممنون :flr

  • نیلوفر :

    …دوست ندارم بی تو
    ورق زدنِ تقویمم را…
    هر روز به دور شدنت نزدیکتر می‌شوم…

  • نیلوفر :

    …نمی دانم عشقت را
    بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود…
    بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود…
    بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود…
    برچه آبی بنویسم که هرگز
    گل آلود نشود…
    برچه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود…

  • نیلوفر :

    …ضربدر های قرمز می‌زنم به خاطرات این روز‌ها
    که یادم بماند…
    یادم نماند این روز‌ها…….

  • عاطفه :

    خدایا…
    ب تو میسپارمش…
    ی روزی ….
    ی جایی …
    بغل ی غریبه ….
    مسسسسست مست بدجوری یاد من
    بندازش …..

  • عاطفه :

    خوشگل بودن دوست داشتم


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید