در حضور خارها هم مي شود يک ياس بود - کافه تنهایی

کافه تنهایی

در حضور خارها هم مي شود يک ياس بود

عاشقانه
در حضور خارها هم مي شود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود
دست در دست پرنده
بال در بال نسيم
ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
کاش مي شد حرفي از “کاش مي شد” هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود

بازدید : 2731
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ
    ﮔﺎﻫﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
    ﮔﺎﻫﻲ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺖ
    ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ
    ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ
    ﺩﺳﺘﺎﻧﺸﺎﻥ
    ﮔﻮﺍﻩِ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ
    ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﺖ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
    ﻧﻘﺶ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﯿﺸﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
    ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ
    ﻛﻪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ
    ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
    ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ، ﺍﺯ ﺳﺎﺩﮔﯿﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻣﻲ ﺯﻧﻲ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺗﻠﺦ ﺍﺯ ﺯﻫﺮ
    ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﻐﻀﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺦ ﮔﻠﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
    ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻟﺒﺨﻨﺪﺕ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭ
    ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺏِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼِ ﺗﻮﺳﺖ
    ﺑﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ
    ﯾﮏ ﻧﻔﺮ
    ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
    ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ
    ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻭ
    ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭ ﻗﻠﺐِ ﺗﻮ
    ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ !!…

  • sara :

    مدیییییییییییر :n :n :n :n :n چرا منو انداخته بودین بیرووون :sd چندروزه هرکاری میکردم نمبتونستم بیام اینجا :sd آخه چرااااااا؟ :sd

  • Mehraban :

    سلام و درود فراووووووووووووان مدیر گرامی :flr

    عجب تصویر قشنگی…. :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr
    و چقدر خوب که سایت باز شد. چه کردید با این سایت ؟!

    امیدوارم دیگه هرگز بسته نشه …
    پایدار باشید.

    • کافه تنهایی :

      درود مهربان جان

      ما هم از اینکه مجدد در خدمت شما عزیزان هستیم خوشحالیم
      حقیقتش مشکلی از بخش میزبانی بوجود اومده بود.

      سلامت باشید.

    • sara :

      سلاااام مهرباااااان جون چقد خوشحالم دوباره همتونو میبینم :pr :lv

  • فرشته :

    سلام گلبهار عزیزم و مهربان خوبم. دلم براتون تنگ شده بود.
    احوال کافه گرامی؟؟؟
    :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

    سلامت باشید.

  • فرشته :

    ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ،
    ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ
    بدﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ،
    ﻣﺜﻞ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ
    ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ست.

    ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ…
    ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ
    ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ
    ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ.
    ﺑﺎﺷﻨﺪ.❤

    ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
    ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ
    ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ،

    ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
    ﺗﻤﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ
    ﻭ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻮﻓﺘﯽ ﻭ
    ﺑﺮﻭﯼ

    ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ
    ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ﻧﻤﺎﻧﯽ.

    ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ…
    ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﻮﺏ ﺳﺖ
    ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺳﺖ.

    ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ
    ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ.❤

    ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ…
    ﺑﺮﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﮒ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
    ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺖ.

    ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﯿﻨﯽ
    ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ
    ﻭ ﺧﯿﺎﻁ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻮﯼ
    ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺖ.

    ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ
    ﺑﻪ ﺟﺎ ﺭﺧﺘﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﯼ
    ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ
    ﺗﻦ ﮐﻨﯽ.

    ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻤﺎﻧﯽ.

    ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ…

    ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ.

    ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯼ
    ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ،
    ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ.خودشـــــــــــــ

  • گلبهار :

    ای یار دوردست که دل می بری هنوز
    چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
    هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
    در چشمم از تمامی خوبان ، سری هنوز

    { حسین منزوی }

  • گلبهار :

    دوست داشتنت ،
    اندازه ندارد !
    پایان ندارد !
    گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و
    موج های کوچک و بزرگ مکرر را
    بی انتها ، بشماری ..

    { سیدعلی صالحی }

  • گلبهار :

    دیروز به لبخندی و امروز به اخمی
    هر روز خوشی ها شده ناچیزتر از پیش !
    چون برگ که با شاخه درآویخته ، پاییز
    با خاطره هاییم گلاویزتر از پیش …

    { مژگان عباسلو }

  • گلبهار :

    بگذار با صفای تو من زندگی کنم
    در گوشه ی صدای تو من زندگی کنم

    پیش از تو بی بهانگی ام مثلِ مرگ بود
    بگذار تا برای تو من زندگی کنم

    من هر چه دیده ام،همه نیرنگ و رنگ و ننگ
    بگذار با وفای تو من زندگی کنم

    پیش از تو،شوق زندگی از دست رفته بود
    بگذار پا به پای تو من زندگی کنم

    دنیایی از طراوت و دریایی از صفا
    ای کاش در هوای تو من زندگی کنم ..

    { سهیل محمودی }

  • گلبهار :

    ای نسیم صبحدم ، یارم کجاست ؟
    غم ز حد بگذشت ، غم‌خوارم کجاست ؟
    وقت کارست ای نسیم ، از کار او
    گر خبر داری ، بگو دارم کجاست ؟
    خواب در چشمم نمی‌آید به شب
    آن چراغ چشم بیدارم کجاست ؟
    بر در او از برای دیدنی
    بارها رفتم ، ولی بارم کجاست ؟
    دوست گفت ، آشفته گرد و زار باش
    دوستان آشفته و زارم ، کجاست ؟
    نیستم آسوده از کارش دمی
    یارب ، آن آسوده از کارم کجاست ؟
    تا به گوش او رسانم حال خویش
    ناله های اوحدی‌وارم کجاست ؟

    { اوحدی مراغه ای }

  • گلبهار :

    از خاطرات گمشده می‌آیم ، تابوتی از نگاه تو بر دوشم
    بعد از تو من به رسمِ عزاداران ، غیر از لباسِ تیره نمی‌پوشم
    در سردسیری از منِ بیهوده ، وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
    شب ‌ها شبیه خواب و خیال انگار ، تب می ‌کند تن تو در آغوشم
    تکثیر می ‌شوند و نمی ‌میرند ، سلول ‌های خاطره ات در من
    انگار مانده چشم تو در چشمم ، لحن صدای گرمِ تو در گوشم
    هرچند زیر این‌همه خاکستر ، آتش بگیر و شعله بکش در من
    حتی پس از گذشت هزاران سال ، روشن شو ای ستاره خاموشم
    بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز ، مانند خواجه حافظِ شیراز است
    من زنده‌ام به شعر و پس از مرگم ، مردُم نمی‌کنند فراموشم

    { نجمه زارع }

  • Mehraban :

    از من ای هستی من دور مشو
    می من، مستی من، دور مشو

    رشته ی عمر منی، جان منی
    عشق من، دین من، ایمان منی

    تار و پود دل بیمار، توئی
    خواب و بیداری و پندار توئی

    نقش بستی به وجودم با خون
    کی رود از دل رسوا بیرون

    دل بریدم ز همه خلق جهان
    به تو پیوسته ام ای مایه جان

    دل تو از چه حقیقت بین نیست؟
    به خدا رسم محبت این نیست

    گرچه همچون خم می در جوشم
    خون دل می خورم و خاموشم

    تو منی، من توام ای مایه ناز
    ما و من نیست بدرگاه نیاز

    نور خورشیدی و من اشک شبم
    تا بتابی به تنم، جان به لبم

    نیستی، لیک به همراه منی
    قطره اشک منی، آه منی

    من در این عشق، صفا می بینم
    در دلم نور خدا می بینم

    پس مرا یکه و تنها مگذار
    مست و افتاده و از پا مگذار

    رشته مهر تو شد زنجیرم
    گر جدا از تو شوم، میمیرم

    “شاعر: هما میرافشار”

  • Mehraban :

    مَبر از یاد مرا …
    که مرا طاقتِ این فاجعه نیست!
    و مَپندار که از خاطرِ من
    یادِ چشمانِ تو بیرون برود.
    و مَپندار که در سینه ی من
    گلِ عشقِ تو بمیرد روزی …

    شِکوِه اینگونه مکن:
    ” که فلانی ما را … آه … از خاطر برد …!
    و دگر عاشق دیروزیِ ما
    نظرش با ما نیست …
    و نگاهش انگار
    پیِ جادویِ نگاهی دگر است. ”

    مَبر از یاد مرا
    که نفس نیست مرا در همه عمر
    مگر آن آه که از غصّه برایِ تو کِشم

    خطی ار هست مرا
    روز و شب بهر رضای تو کشم …
    و بدان بی تو نمیماند هیچ
    از همه آتشِ من حتّی دود …

    مبر از یاد مرا
    که من از غصّه ی این فاجعه میمیرم زود …

    “شاعر: جواد مزنگی”

  • Mehraban :

    بفرما؛ آخرش این شد؛ هزاران شهر دور از هم
    دوتامان غرق تنهایی و محو حالتی مبهم

    خیالت خام شد؛ بردند از ما مهربانی را
    حواست پرت شد؛ خشکید باغ عشقمان کم کم

    فراق اینجاست می بینی؟ اگر دقت کنی حالا
    جدایی را نگاه کینه توزت کرده؛ خاطر جَم

    از آن وقتی که خودخواهی به دنیامان فرود آمد
    گمانم غصه ی دوری نشسته در دل آدم

    تو گفتی راستی را دوست می داری ولی آخر
    تمام قول هایت شد؛ شبیه منحنی ها؛ خَم

    پُر از زهرند انگاری عسل ها در نبود ِ تو
    شراب ناب هم انگار مخلوط َ ست با یک سَم

    پس از تو حال من خوب است؛ یک تصویر می خواهی؟
    شبیه ساعتی بعد از وقوع زلزله در بَم!

    “شاعر: جواد مزنگی”

  • Mehraban :

    باران اگر باور کند
    قدم هایم را
    ابر اگر باور کند
    چشم هایم را
    دیگر هیچ خیابانی نیست
    که از پاییز و من
    فصلی دوباره برای تو نسازد

    من با هر برگ برایت
    عاشقانه ای ساخته ام
    خیلی نزدیک…
    که مدام در آغوشت می افتد

    راستی !
    تو اگر این شعر را باور کنی
    من خوشبخت ترین مرد دنیا هستم!

    “شاعر: نریمان ربیعی”

  • Mehraban :

    مهربانم …
    صدرنشین و جاودانه شدنت
    در اقلیم دل
    برایم هیچ عجیب نیست
    در دلی که نظرگاه رب است
    جز بهترین را مگر می توان پیمانه کرد؟!
    و برای توصیف “تــــــــو”
    بهترین و ساده ترین کلام است
    اما … با هیچ فرمولی
    به یک باره آمدن و رخ نمودنت
    جلوه گری، دلربایی و فریبایی ات
    محاسبه شدنی نیست …

    توضیح، تنها یک کلمه است
    با پنج حرف …..
    ” ا _ ع _ ج _ ا _ ز “

  • Mehraban :

    دوستت دارم،
    این پر رمزترین کلام است،
    تنها کلامی که شایسته ی تعبیر تو در طول قرن هاست؛
    کلامی که وقتی به درستی بیان می شود،
    تمام هدف و لطافتش را هدیه می کند.
    دوستت دارم،
    و این جمله ای ست که هرگز آن را به زبان گذشته نخواهم نوشت.
    دوستت دارم،
    این کلام زنده می ماند
    و تمام طول زندگی ام،
    مدت زمانی ست که برای بیان آن لازم است؛
    نه بیش تر و نه کم تر …

  • Mehraban :

    به تو من خیره می گردم؛
    به این جنگل …
    به این برکه …
    به خط نور …
    به این دریا …
    به رقص آب …
    به این افسون بی همتا …
    چه باید گفت؟

    کمک کن واژه ها را بر زبان آرم؛
    بگویم لحظه ای از تو …
    از این زیبائی روشن،
    از این مهتاب …
    بریزم با نسیم و گم شوم در شب؛
    بخندم با تو لختی در کنار آب …

    زبانم گنگ و ذهنم کور،
    تنم خسته، دلم رنجور …
    تمام واژه ها قامت خمیده،
    ناتوان …
    بی نور …
    پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار؛

    سکوت واژه ها درهم تنیده،
    مثل یک آوار …
    من از پیچیده گی ها سخت بیزارم؛
    تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم:

    “خـدایا دوستت دارم”

    “شاعر: حدیث سامی”

  • فرشته :

    مهربان جان عالی و زیبا ،مثل همیشه :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

  • فرشته :

    نگرانم !‌ ولی چه باید کرد؟
    عشق، دلواپسی نمی فهمد !
    درد من، خطِ میخی است عزیز
    درد من را کسی نمی فهمد !

    بغض کردن میان خندیدن
    تکیه دادن به کوه ِ نامرئی
    خسته ام از ضوابط عُرفی
    خسته ام از روابط شرعی

    هیچ کس،‌ هیچ کس نمی داند
    به نگاهت چه عادتی دارم
    هیچ فرقی نمی کند دیگر
    اینکه با تو چه نسبتی دارم …

    تف به هر چه اصول، هر چه فُروع
    تف به هرچه ثواب ، هرچه گناه
    توی تاریک خانه ی دنیا
    عقل، جنّ است و عشق، بسم الله !

    چشم هایت نگاه خیسم را
    مثل ِ برق سه فاز میگیرد
    تو برایم جرقه ای وقتی
    خانه را بوی گاز می گیرد !

    زیر آتش فشان ِ‌ جنگ تو
    یخ ِ هر چیز آب خواهد شد
    مثل یک سرزمین ِ بی سرباز
    همه چیزم خراب خواهد شد …

    تو مرا زجر می دهی عشقم
    مــازوخیسمی که دوستش دارم
    من به اِشغال تو درآمده ام
    صهیونیسمی که دوستش دارم

    برگرفته از وبلاگ علیرضا کشاورز

  • دیبا :

    سلام،
    واس این سایت و من خیلی دوست دارم،
    دوستان خوبشم دوست دارم، مثل گلبهار و مهربان و فرشته و …. عزیز که همیشه پایه اصلی ان
    کافه تنهایی جان یه وقتایی اجازه بده ما هم عکس و مطلب بذاریم دیگه :pr

    • کافه تنهایی :

      درود
      :flr
      تو این فکر هستیم
      روش کار هم شده

      احتمال اینکه توی همین روزا این اتفاق بیفته زیاده.

    • گلبهار :

      سلام دیبای عزیز ممنون لطف داری …دیبا گوشتو بیار جلو من یه چیزی بگم :ss الان فکر کنم دو ماه بیشتره این قول رو به ما دادن ما هنو هیچی ندیدیم ..الان کافه چی عصببی میشه که پشت سرش داریم حرف میزنیم حرف حق تلخه :gm البته به جز این مورد، در بقیه موارد عالی ان و مدیریتشون حرف نداره..ما باز هم منتظریم :tk

    • فرشته :

      سلام دیبای عزیزم
      ممنون دوست خوبم.
      :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

  • گلبهار :

    اما نمی دانی چه شب هایی سحر کردم
    بی آنکه یک دم مهربان باشند با هم
    پلک های من !

    { اخوان ثالث }

  • گلبهار :

    و زاده می شويم چون حبابی
    عمر می گذرانيم چون كفی
    می ميريم چون موجی ..

    { شمس لنگرودی }

  • گلبهار :

    هر لحظه بی تو بودن من ، سال ها گذشت
    من از تمام مردم دنیا ، مسن ترم

  • گلبهار :

    به کجا برم شکایت
    به که گویم این حکایت
    که لبت حیات ما بود و
    نداشتی دوامی ..

  • گلبهار :

    من به اندیشه ی یک کوچه حریصم
    من به آن قامت ِ برخاسته ی سروی در باد
    و به آن سایه ی نمدار سر پرچین
    ظهر تابستان ..
    من به باور دریایی تو محتاجم
    که تمامم کند از عشق
    که فرو شویدم از باران
    که مرا دست به دست تو دهد
    رویـا ..
    من با آهسته ترین نغمه ی آغاز تو همراهم
    که درونم بوزد نشئه ی پرواز
    برساند به حقیقت ، به رگ ِ سرخ حیات
    من به آن خوب ترین
    حس ِ بارانی تو نزدیکم
    و به این حادثه ایمان دارم
    نوبت عاشقی وُ عشـق
    همین امروزست ..

    { نیلوفر ثانی }

  • نیلوفر :

    سلام
    چقدر جاتون خالی بود، من فکر کردم خیلی نق زدم منو انداختین بیرون، دلم برای همتون تنگ شده بود.
    خوشحالم که هستین، همیشه پاینده و موفق باشید. :flr :ay

  • نیلوفر :

    …آرزو کن
    که اگر خواست زمستان برود…
    گرمی دست تو اما باشد

    آرزو کن…، با من…
    “ما”یِ ما “من” نشود

    سایه ات از سر تنهایی من کم نشود…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید