من دلم ميخواهد خانهاي داشته باشم پر دوست،
کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو…؛
هر کسي ميخواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوی گل سرخ به من هديه کند.
شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي ميکوبم روي آن با قلم سبز بهار
مينويسم ای يار خانهی ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر ” خانه دوست کجاست؟ ”
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟
عمر مارا مهلت امروز و فردای تونیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چو منی شیدا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
درشگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا؟
[شهریار]
به من چه بعد از تو؛او می آيد!
مشكل از قواعد دستوريست!!!
وقتی دودلی هایت را می بینم
گفتن ” دوستت دارم ” هایت
فقط
تنهاترم می کند ! !
روزها پر و خالی می شوند ,
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر !!!
اما …
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد!
اینکه مثلا تو ،
ناگهان …
در آن سوی میز نشسته باشی !
و من هر روز از خودم میپرسم؟!!
اینها که میگویند نوشته هایم زیباست !…
اگر ..
چشمهای تـــــــو را می دیدند !
چه می گفتند !!؟؟
“جا داره روز دختر رو هم به تمامی بانوان این مرز و بوم تبریک گفته
و بیافزاییم که در این روز زیبا از خداوند متعال سعادت، سربلندی و موفقیت را برایتان آرزومندیم”
من به اندازه چشمان تو غمگين ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهايی من شاد بمان . . .
من اگر از عاشقانه می نویسم
نه عاشقم و نه معشوق کسی!
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند…
در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها ،،،
فقط تمرین آدم بودن می کنم!!!
همین…
جهان چیزی شبیه موهای توست
سیاه و سرکش و پیچیده،
و فکر کن چه بد بختم من
که به نسیمی حتی،
جهانم آشوب می شود…
“کامران رسول زاده”
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست !
مثل آرامش بعد از یک غم..
مثل پیدا شدن یک لبخند..
مثل بوی نم بعد از باران..
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست !
مــن به آن محتاجم ..
آخرین دیدگاهها