برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد!

عاشقانه
خدایا
از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار
.نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای ،
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1125
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    گاهی احساس می کنی عاشق اش شده ای
    اما تو مسخ زیبایی اش شدی ..
    شیفته ی کمی از آرامش ،
    در جهانی به این شلوغی، سیاهی ..

    { سیدمحمد مرکبیان }

  • گلبهار :

    گاهی احساس می کنی عاشق اش شده ای
    اما تو مسخ زیبایی اش شدی ..
    شیفته ی کمی از آرامش ،
    در جهانی به این شلوغی، سیاهی ..

    { سیدمحمد مرکبیان }

  • گلبهار :

    بسیار مهم است که بگذارید بعضی چیزها از بین بروند ،
    خودتان را از آنها رها سازید ، از دست شان خلاص شوید …
    منتظر نباشید تا قدر تلاش هایتان را بشناسند و عشق تان را بفهمند.
    در را ببندید، آهنگ را عوض کنید، خانه تکانی کنید، گرد و غبارها را بتکانید،
    از آنچه هستید دست بردارید، و به آنچه که واقعاً هستید، روی آورید …

    { پائولو کوئیلو }

  • گلبهار :

    بسیار مهم است که بگذارید بعضی چیزها از بین بروند ،
    خودتان را از آنها رها سازید ، از دست شان خلاص شوید …
    منتظر نباشید تا قدر تلاش هایتان را بشناسند و عشق تان را بفهمند.
    در را ببندید، آهنگ را عوض کنید، خانه تکانی کنید، گرد و غبارها را بتکانید،
    از آنچه هستید دست بردارید، و به آنچه که واقعاً هستید، روی آورید …

    { پائولو کوئیلو }

  • گلبهار :

    ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﻬﺮﻡ . . .
    ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ
    ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﺟﺎﻧﻢ . . .
    ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻢ . . .
    ﺯﻭﺩ ﺩﻝ ﻣﯿﺒﻨﺪﻡ . . . ﺩﯾﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ . . . ﺯﻭﺩ
    ﻣﯿﺸﮑﻨﻢ . . .ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ . . .
    ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ . . . ﻣﯿﺴﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺳﺎﺩﮔﯿﻢ . ..

    ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ . .

  • گلبهار :

    گاهی وقت ها
    پیش از آن که غم بیاید تا هر چه را که کم گذاشتـه ، با خود بیـاورد ،
    شادی بـرگشتـه است تا چیزهایی را که جا گذاشته ، بــردارد !

    { مهدی مظفری ساوجی }

  • گلبهار :

    هر آدمی باید یک « در » داشته باشد ..
    یک در ، که هر وقت لازم شد آن را ببندد .
    ببندد و هراس و دلواپسی و هیاهوی دنیای بیرون را پشت آن در بگذارد
    و برود توی خودش ، توی زندگی خودش که صدای زنگ‌های مختلف
    و فکر ِکارهایِ نکرده و نگرانی آدم‌های دوروبر و هزار و یک چیز دیگر توویش نیست ..
    خودش است و خودش که دلواپس هیچ‌چیز نیست .
    می‌تواند بخوابد ، بنشیند ، جست‌وخیز کند ، فکر کند ، فکر نکند ، از ته دل بخندد ،
    بغضش را بترکاند و های‌های گریه کند و به هیچ‌کس جواب ندهد که چرا ..
    بمیرد و به هیچ‌کس بدهکار نباشد که چرا ..
    بماند پشت درش و درش را هیچ‌کس باز که نه ، لگد که هیچ ، تقه هم نزند ..
    اصلن برود پشت درش و درش را ببندد و فراموش شود.
    حتا دلواپس این نباشد که در یادها هست.
    یعنی که خاطره‌ی بودنش را هم از توی مغز و دل آدم‌ها جمع کند
    و با خودش ببرد پشت درش ؛ که هیچ تکه‌ای از وجودش بیرون در جا نمانده باشد ..

    { حسین وی }

  • گلبهار :

    دلتنگی
    لحظه ای رهایم نمی کند
    فقط از رنگی به رنگ دیگر در می آید ..
    گاهی از آبی چشمانت
    به سرخی لب هایت ..
    و گاهی از سیاهی موهایت
    به تیرگی بختم ..

    { کاظم خوشخو }

  • گلبهار :

    من
    از تمام این دنیا
    تنها
    کوچه ای می خواهم
    که تو را
    به آغوش من برگرداند ..

    { راحله ترکمن }

  • گلبهار :

    کاش می توانستیم
    طعم اولین بوسه مان را
    جایی ذخیره کنیم

    تا هرگاه عمر عشقمان رو به زوال می رفت
    مزه مزه اش کنیم
    و به یاد بیاوریم چه راه طویلی را
    برای اولین بوسه سپری کرده ایم

    کاش می توانستیم
    طعم اولین بوسه مان
    بنیادی ترین سلول های جهان را
    جایی ذخیره کنیم ..

    { احسان نصری }

  • گلبهار :

    راهزنی به بی رحمی ات ندیده ام !
    هر نیمه شب
    راه بر چشمانم می بندی
    خوابم را می دزدی
    از خرابه های گود
    تا برج های ناتمام می کشانی ام
    وقتی پچ پچ های صبح در شریانم می ریزد
    تو
    در هیاهوی شهر گم می شوی ..

    { رقیه کبیری }

  • گلبهار :

    آنقدر سُرودمت که از شعر بیرون آمدی
    حالا تو را کم ندارم
    خودم را
    کم می آورم هر روز
    کم می آورم هر شب ..

    { سیدمحمد مرکبیان }

  • گلبهار :

    برایم کتابی بخوان
    کتابی که هر واژه‌اش عطر مخصوص دارد
    و هر صفحه‌اش ابتدای بهار است
    و هر فصل آن، شاخه‌ای از رسیدن.
    کتابی که بوسیدنت را
    به باران بدل می‌کند
    و خندیدنت را
    به دریای آرام ..
    برایم کتابی بخوان با سرانگشت‌هایت…

    “سیدعلی میرافضلی”

  • گلبهار :

    برایم کتابی بخوان
    کتابی که هر واژه‌اش عطر مخصوص دارد
    و هر صفحه‌اش ابتدای بهار است
    و هر فصل آن، شاخه‌ای از رسیدن.
    کتابی که بوسیدنت را
    به باران بدل می‌کند
    و خندیدنت را
    به دریای آرام ..
    برایم کتابی بخوان با سرانگشت‌هایت…

    “سیدعلی میرافضلی”

  • ارام :

    خداوندا…
    نترس…
    نه به گناه میفتی…
    نه به جهنم می روی…

    من و تو به هم محرمیم…
    دستانم را بگیر…

  • نیلوفر :

    پاییز که می شود
    انگار از همیشه عاشق ترم
    در تمام طول پاییز
    نمناکی شب ها را
    با تمام منفذهای پوستم
    لمس می کنم
    وچشمانم همه جا
    نقش دیدگان تورا جستجو می کند
    پاییز که می شود
    همراه برگها رنگ عوض می کنم
    زردو نارنجی می شوم و
    با باد تا افقی که چشمانت
    درآن درخشیدن گرفت
    پیش می روم
    و مقابلت به رقص درمی آیم
    تا آن جا که باور کنی
    تمام روزهایی که از پاییز گذشته
    تا به امروز
    همواره عاشقت بوده ام
    پاییز که می شود
    بی قراری هایم را در باغچه کوچکی
    می کارم و آرام آرام
    قطره های باران را
    که روزهاست در دامنم جمع کردم
    به باغچه می نوشانم
    میدانم تا آخر پاییز
    تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد
    و با اولین برف زمستان
    به بار خواهد نشست
    پاییز که می شود
    بی آنکه بدانم چرا
    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    و بی آنکه بدانی چرا
    دلم بهانه ات را می گیرد
    وپاییز امسال….
    عشق جنس دیگری دارد و
    معشوق خواستنی تر است…
    کاش می دانستی!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید