چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر…

دلنوشته
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

بازدید : 675
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • fff :

    به قول خسرو شکيبايي:
    حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن….!
    ميداني
    هر قلبي “دردي” دارد…
    فقط
    نحوه ي ابراز آن متفاوت است!
    برخي
    آن را در چشمانشان پنهان مي کنند
    و
    برخي در لبخندشان….!

  • Mehraban :

    اشتباه اول من و تو یک نگاه بود
    عشق ما از اولین نگاه اشتباه بود

    گر چه باورت نمی شود ولی حقیقتی است
    اینکه کلبه ی من از غم تو روبراه بود

    می دویدم و میان کوچه جار می زدم
    های های گریه بود و اشک و درد و آه بود

    گاه گریه می شدیم و گاه خنده مثل شوق
    این هم از تب همان نگاه گاه گاه بود

    جنگ بر سر من و خدا و عشق بود سیب
    سیب بی گمان در این میانه بی گناه بود

    هر کجای شب که مثل سایه پرسه می زدیم
    ردی از عبور سرد آفتاب و ماه بود

    آفتاب من تویی و ماه من بگو چرا
    با حضور آفتاب، روز من سیاه بود؟

    اهل شکوه نیستم وگرنه آنهمه غروب
    بر غریبی من و تو بهترین گواه بود

    هرچه می دوم به انتهای خود نمی رسم
    مانده ام کجا، کجای کار اشتباه بود

    “شاعر: دکتر محمدحسین بهرامیان”

  • Mehraban :

    عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
    بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

    یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
    در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

    وقتی که آب و دانه برایم نریختی
    وقتی کلید در قفس من گذاشتی

    امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
    دنبال من بنای دویدن گذاشتی

    من نیستم… نگاه کن این باغ سوخته
    تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی

    گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
    گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

    آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
    اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

    حالا برو برو که تو این نان تلخ را
    در سفره ای به سادگی من گذاشتی

    “شاعر: مهدی فرجی”


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید