دل من باز شکست... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دل من باز شکست…

دلشکسته
مطمئن باش و برو…
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود…
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود…
تو برو…
دل من باز شکست…

بازدید : 1569
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Mehraban :

    به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد
    که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

    لب تو میوه ی ممنوع ، ولی لبهایم
    هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند ، نشد

    با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
    هیچ کس ، هیچ کسی هم به تو مانند نشد

    هر کسی در دل من جای خودش را دارد
    جانشین تو در این سینه خداوند نشد

    خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
    عاقبت با قلم شرم نوشتند :” نشـــد !”

    “شاعر: فاضل نظری”

  • erfan :

    خیلی این متن رو دوست داشتم…
    بینهایت ممنون… :flr

  • ارام :

    دلمو شکست…
    کمرمو شکست…
    غرورمو شکست ورفت…

  • ارام :

    دل من باز گریست……..قلب من باز ترک خورد و شکست………..باز هنگام سفر بود…………و من از چشمانت می خواندم………..که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد……..و از این عشق گذر خواهی کرد……….و نخواهی فهمید……….بی تو این باغ پر از پاییز است……..

  • mehraban :

    حتما کسی را تازگی ها در نظر داری
    لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری

    دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
    با اینکه از حال پریشانم خبر داری

    بی طاقتی این روزها – جایی دلت گیر است
    بو برده ام از شهر من قصد سفر داری

    بو برده ام از عطر مشکوک تنت شبها
    -جایی دگر . عشقی دگر . یاری دگر داری

    سردی – زمستانی در این گرمای تابستان
    لبهای بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری

    آهسته گفتی:- دوستت دارم- و از لحنت
    معلوم شد از من کسی را دوست تر داری

    “شاعر: محسن مهرپرور”

  • mehraban :

    وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن …
    منتظر نمان
    هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
    وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
    یادگاری هایت را ، بغض های پشت سرت را …
    یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
    و باران هایی که بر سرمان بارید
    و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.
    بهانه برای رفتن زیاد است
    این ماندن است که بهانه نمی خواهد
    این ماندن است که دل می خواهد
    شهامت می خواهد، عشق می خواهد …

    “شاعر: نیلوفر لاری پور”

  • Mehraban :

    وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
    عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

    ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
    کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

    در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
    هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

    بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
    دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

    عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
    قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

    وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
    پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…

    “شاعر: زنده یاد نجمه زارع”

  • Mehraban :

    باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
    بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

    نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
    پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

    هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
    هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

    حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
    آیینه های دور و برم را شکسته اند

    گل های قاصدک خبرم را نمی برند
    پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

    حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
    با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند

    “شاعر: مهدی فرجی”


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید