چه بیقرار بودی زودتر بروی! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

چه بیقرار بودی زودتر بروی!

چه بیقرار بودی زودتر بروی!
بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی…
من سوگوار نبودنت نیستم!!!
من شرمسار این همه تحملم…

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1981
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    مدیران بدقول و تنبل بسیار ممنونم بابت پستای زیبا :D

  • گلبهار :

    طرح با هم بودنمان را در ذهن فردا می كشم
    مثل كوپه ای به شوق مسافرش
    خالكوبی تنهایی را از لحظه هايم
    پاك ميكنم
    ديگر فرق نمی گذارم
    می خواهم حافظ نگاهم باشی
    اما .. اما
    واژه هايم زانو بغل گرفته اند
    رمز بودنت را
    گم كرده اند ، عجيب نيست ؟

    چقدر بعد از حرفهايم سه نقطه بگذارم
    تا بدانی گم شدن در واژه ها چقدر سخت است ؟

    { مرضیه دشتبانی }

  • نیلوفر :

    سهم من کجاست؟؟؟؟؟ کجا باید قدم بگذارم که کسی را له نکنم؟؟؟ کجا باید دل ببندم که دیر نکرده باشم؟؟؟؟ سهم من کجاست؟؟؟ مگر دیگر ستاره ای باقی مانده
    که سهم شبهای تاریک من باشد؟؟؟ کجای این زمین خاکی کوله بارم را زمین بگذارم
    که توقف ممنوع نداشته باشد؟؟؟؟ بگویید کجا خستگی هایم را در کنم که کسی نگوید:
    ببخشید اینجا جای من است!!!!

  • نیلوفر :

    ﺟﻨﮕﻞ فقط دیدنی نیست
    ﻓﻘﻂ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
    ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
    ﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﻨﮕﻞ ﭼﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ . . .

  • گلبهار :

    ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ ..
    ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
    ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
    ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
    ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
    ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ.
    دوباره پاییز
    اما نه «فصل خزان» زرد!
    دوباره پاییز
    اما نه فصل اندوه و درد!
    دوباره پاییز
    فصل زیبای سادگی
    دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .
    .

  • گلبهار :

    تن تو
    چون یک فنجان شیر قهوه است
    خوش رنگ و خوش عطر
    و در آغوش گرفتن تو مطبوعست
    چون نوشیدن شیر قهوه
    در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان

    روح تو
    به گیاه هرزه ای می ماند
    که بی پروا شاخه ها و گل های ریز خود را
    به اطراف پراکنده است

    من این پیاله ی گرم و خوشبو را سر می کشم
    و صورت خود را
    در شاخ و برگ های وحشی روح تو
    پنهان می کنم ..

    { بیژن جلالی }

  • گلبهار :

    زندگی آب روانیست ، که بد نیست ،
    سرش بر سرِ سنگی بخورد
    تا که یادش نرود سنگ همیشه سنگ است ..
    زندگی خیره شدن های دو چشم است ،
    به هنگاه سحر …

    زندگی دلهره و ترسِ تو با بوسهء من ..
    زندگی دلخوریت از من و اندیشهء من ..
    زندگی نقشِ دو گُل بر تن دیوارِ اتاق .
    زندگی صبرِ من و نازِ تو و آمدنِ دیگری از بطن هم آغوشیِ تو !
    و همین لحظه که با من تو سخن می گویی ،
    که مرا می بوسی ..
    که من از خواب پریدم و کنارم نه تو بودی و نه آن وسوسهء بوسهء تو
    زندگی شکلِ طنابیست که از سقف قرار است زِ هجرِ تو بیاویزم من
    که تو در جمعِ من و من همه منهای تواَم ..
    زندگی یعنی ….. تو

    { مسعود دیدگر }

  • گلبهار :

    گذشته ام را برگردان
    میخواهم تنها باشم
    نه تنهاتر

    محمد صابر شریفی

  • گلبهار :

    گذشته ام را برگردان
    میخواهم تنها باشم
    نه تنهاتر

    محمد صابر شریفی

  • گلبهار :

    اسمت را موج می‌برد
    خودت را کشتی
    موهایت را باد
    و یادت را …
    دفتــر گــم ‌شــده‌ام !
    اسمم را
    سنگی نگه می‌دارد
    خودم را گوری
    و یــادم را …
    مهم نیست …

    { ناصر تمیمی }

  • گلبهار :

    در من زنی‌ می‌ رقصد
    من به تبلورِ لحظه می‌‌ اندیشم
    به سماجتِ دخترانِ معصوم به افسونِ عشق
    به کشاکشِ پر تردیدِ خاطراتِ خوب از روز‌های دور ..

    من به رویشِ خوش یمنِ دست هایت
    بر اضطرابِ بی‌ پایانِ گیسوانِ سیاهم
    به آب و آینه
    به آرامشِ سایه ها
    به آفتاب
    من به تو می‌‌ اندیشم
    به تو می‌‌ اندیشم و در من ، یک شرقی‌ِ عصیانی
    بی‌ هیچ مجالی …
    بر ویرانه‌ های خاموشِ روحِ رنجیده ام،پای می کوبد
    و دیوانه وار می‌ رقصد
    آه ‌ای باورِ مطلقِ روزگارم !
    پاییز در راه است … بیا

    { نیکی‌ فیروزکوهی }

  • گلبهار :

    برای فراموش کردنت به سفر پناه می برم
    و پناهنده می شوم به قطار
    فراموشی از چمدان شروع می شود
    لباس هایی که بوی تو را می دهد جا می گذارم
    موهایی که بوی انگشتانت را میدهد کوتاه می کنم…
    اما لبهایم …
    طعم ِ لبهایت را می دهد
    لو می روم …

    { آرش امینی }

  • گلبهار :

    بگذار کسی نداند که چگونه من به جای نوازش شدن ، بوسیده شدن ، گزیده شده ام
    بگذار هیچ کس نداند ، هیچکس
    و از میان این همه خدایان ، خدایی جز فراموشی بر این همه رنج آگاه نگردد …

    { احمد شاملو }

  • گلبهار :

    خوشبختیم
    هر شب
    بعد از شب بخیر
    همدیگر را می بوسیم
    خودمان را در آغوشِ هم به خواب می زنیم
    به کسی که دوستش داشتیم
    فکر می کنیم
    و تا صبح باور می کنیم
    خوشبختیم …

    { سمانه سوادی }

  • گلبهار :

    و من
    دروازبان خسته ای كه
    سالهاست
    به
    گل های پيراهن تو
    باخته ام …

    { عطیه پورجعفری }

  • گلبهار :

    هروقت کربلایی میاد باس یه گاوی گوسفندی قربونی کنیم بیشتر تر سر بزنین جاتون خالیه..لطفا به روزای اوجتون برگردین :D اگه کار و باری ندارین درس و مشق هم ندارین لطفا بیاین.. غم و غصه رو بیخیال شین با کافه همراه شین شاد باشین بگین بخندین با همتونماااا مختص کربلایی نیس ..کافه چی رو سر در کافه بنویس لطفا غم ها را پشت در بگذارید و با لبخند وارد شوید :D
    فکر نکنین من بی غمم نچچچ در این عالم کسی بی غم نیس.ولی خو میدونین من میام کافه کلی انرژی میگیرم درود خدواند بر شما مدیران که همچین جایی رو بنا کردین تا عمر دارین دعای من بدرقه راهتان باد..

    • کافه تنهایی :

      ما هم از شماها انرژی می گیریم درود بر همگی.

      قول می دم به روزای اوج برگردیم.

      آره توی این کافه غم جایی نداره حتی برای کسایی که دلشون شکسته چراکه باید همیشه به چیزای بهتر امیدوار بود و خدا رو همیشه کنار خودمون حس کنیم.

      درود بر تک تک کلماتی که نوشتید

      در پناه خالق مهربانی ها بهترین ها رو پیش رو داشته باشید :flr

  • erfan :

    متن قشنگی بود…مرسی… :flr

  • گلبهار :

    آخر شعرهایم
    همیشه غمگین می شوم
    اندوه کوچک جدا شدن از تو
    مثل کسی که
    رؤیاهایش را از دست می دهد !

  • گلبهار :

    آخر شعرهایم
    همیشه غمگین می شوم
    اندوه کوچک جدا شدن از تو
    مثل کسی که
    رؤیاهایش را از دست می دهد !

  • ارام :

    سوز و سرمای نبودنت
    ترک های لبانم را
    عمیق کرده
    اما
    جای نگرانی نیست
    تو روزی بر خواهی گشت
    و با بوسه ای
    مرهم لبانم می شوی…

  • ارام :

    تلخ می نوشم
    چه چای باشد
    چه قهوه
    چه هر کوفت دیگری
    وقتی تو نیستی
    همه چیز،تلخش می چسبد
    حتی زندگی…
    مجید پروازی

  • ارام :

    آن روز ها من به سلیقه کسی که دوستم داشت و دوستش داشتم
    سر تا پای زندگیم را آبی کرده بودم،
    آبی آبی…آبی به رنگ دریا…
    و ناگهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
    سر تا پایش زرد بود…زرد،مثل نور
    من شنا نمی دانستم
    دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
    و غرق شدم
    در دریای بیکران رویا ها و کابوس ها
    حسین پناهی

  • گلبهار :

    گاهی دوست داشتن آدم ها درد دارد
    دردش این است که کسی
    حرف دلت را نمی فهمد…!

    “هوشنگ ابتهاج”

  • گلبهار :

    امید چونان پرنده ایست
    که در روح آشیان دارد
    و آواز سر می دهد با نغمه ای بی کلام
    و هرگز خاموشی نمی گزیند
    و شیرین ترین آوایی ست که
    در تندباد حوادث به گوش می رسد
    و توفان باید بسی سهمناک باشد
    تا بتواند این مرغک را
    که بسیار قلب ها را گرمی بخشیده
    از نفس بیندازد
    من آنرا در سردترین سرزمین شنیده ام
    و بر روی غریب ترین دریاها
    با این حال؛ هرگز؛ در اوج تنگدستی
    خرده نانی از من نخواسته است!

    “امیلی دیکنسون”.com

  • گلبهار :

    می پرسند
    چرا اینقدر دوستت دارم
    می گویم
    تنها پروانه ها می دانند
    برای زنده ماندنشان
    گل ها چه ارزشی دارند

  • fereshte :

    Slm be kafe aziz va dostane khobam, golbahar joon aram,e aziz agha erfan,e khob va nilofar khanome gol va baghi,e dostan.
    Mamnon az posta va kamenta,e zeebaton. Khaste nabashin.
    Mahraban joon delam barat tang shode.
    Salamat bashin.
    :flr :flr :flr

  • erfan :

    منم تایید میکنم… :)
    چند وقتی که نبودم خیلی دلم واسه کافه تنگ شده بود…
    فضای خیلی خوبی داره و همچنین دوستای خوب تر…
    دیگه نتونستم این دوری رو تحمل کنم و دوباره برگشتم… :-D
    واسه تک تک اهالی کافه آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم…
    :flr

  • گلبهار :

    فکر می کردم
    اگر گل ها نبودند
    پروانه ها
    چه خاکی بر سرشان می کردند ؟!
    یا اگر باران نمی بارید
    و برکه ها می مردند
    شب ماه کجا می خوابید ؟!
    و با دست خالی
    خیالم چه می کرد
    آشنایم اگر تو نبودی ؟!

  • گلبهار :

    فکر می کردم
    اگر گل ها نبودند
    پروانه ها
    چه خاکی بر سرشان می کردند ؟!
    یا اگر باران نمی بارید
    و برکه ها می مردند
    شب ماه کجا می خوابید ؟!
    و با دست خالی
    خیالم چه می کرد
    آشنایم اگر تو نبودی ؟!

  • گلبهار :

    می نویسم باران !
    می نویسم سرما !
    می نویسم غم و اندوه و نفس !
    می نویسم احساس ،
    تا بدانی دل من میمیرد و بدان دل سرد است و کمی بارانی ، غم سراسر دل من پر کرده ، کاش پربگشایم بروم سوی خدااا…!! :)

  • گلبهار :

    می‌گویند :
    برایت خواب‌های خوشی را آرزومندیم
    مگر کسی وجود ندارد که بگوید
    برایت واقعیتی خوش و زیبا آرزومندیم !
    خواب زیبا به چه کارمان می‌آید
    وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم ..

    { محمود درویش }

  • erfan :

    زندگی آب روانیست ، که بد نیست ،
    سرش بر سرِ سنگی بخورد
    تا که یادش نرود سنگ همیشه سنگ است ..
    زندگی خیره شدن های دو چشم است ،
    به هنگاه سحر …

    زندگی دلهره و ترسِ تو با بوسهء من ..
    زندگی دلخوریت از من و اندیشهء من ..
    زندگی نقشِ دو گُل بر تن دیوارِ اتاق .
    زندگی صبرِ من و نازِ تو و آمدنِ دیگری از بطن هم آغوشیِ تو !
    و همین لحظه که با من تو سخن می گویی ،
    که مرا می بوسی ..
    که من از خواب پریدم و کنارم نه تو بودی و نه آن وسوسهء بوسهء تو
    زندگی شکلِ طنابیست که از سقف قرار است زِ هجرِ تو بیاویزم من
    که تو در جمعِ من و من همه منهای تواَم ..
    زندگی یعنی ….. تو :flr

  • mehraban :

    بگذار زبان غزلم بسته بماند
    حیف از دل این بغض که نشکسته بماند

    تا کی بنشینم سر راهت و نیایی؟
    تا کی به هوای تو دلم خسته بماند؟

    نبضم شده پژواک تپش های تو… بگذار
    نبضم به تپش های تو وابسته بماند

    با چشم سیاهت دل پرهیزگر من
    انگار محال است که وارسته بماند

    بگذار نگویم… نسرایم… ننویسم
    بگذار که این مسئله سربسته بماند

    پیوسته سرش گرم اشارات و نظر هاست
    هیهات که ابروی تو پیوسته بماند

    تقدیر مرا از ازل این گونه نوشتند:
    همواره به گیسوی تو دلبسته بماند

    “شاعر: محمد عابدینی”

  • mehraban :

    مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
    مهره به مهره تمام كمرم مي شكند

    مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
    زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند

    چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
    يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند

    من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
    به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند

    نقشه ها داشت برايم پدر پيرم …
    آه بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند

    هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداش
    ت بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند

    مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
    خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند …

    “شاعر: رضا نیکوکار”

  • فرشته :

    سلام
    خیلی زیبا بود مهربان جون. همینطور آقا عرفان با اجازه کپی کردم.

    سلامت باشید.

  • sara :

    آمدنت را سهم کدام جاده کرده ای 
    که رو به هر راهی می نشینم
     خبری از تو ندارم ؟!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید