با تو درنگ میکنم ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

با تو درنگ میکنم …

با تو درنگ می کنم
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را با تو میگوییم
کلید خانه ام را در دستت میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین ارام
به خواب میروم
کیستی که من اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ میکنم

“احمد شاملو”

بازدید : 2326
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Mehraban :

    هيچ‌كس را توان بستن روياهايمان نيست
    روياهايي كه نيمه‌شبان قدم به خيابان مي‌گذارند
    در تلالوي پنهان خويش يكديگر را مي‌شناسند
    از ديداري در سپيده فردا سخن مي‌گويند

    “شاعر: شمس لنگرودي “

  • نیلوفر :

    هركارى ميكنى باهام خوبه
    حالِ دلم،حالُ هوام خوبه
    چيزى ديگه ازت نميپرسم
    هرچى كه دوس دارى برام خوبه

    آغوشتُ وا كردى خوشحالم
    تو بهترين روزاىِ هر سالم
    هيشكيو غير از تو نميشناسم
    هر سال همين روزا،همين حالم

    تو محرمِ تنهايىُ رازم
    هرچى بشه من با تو ميسازم
    تسليمِ هر تصميمِ و ميشم
    تنها تويى،الهه ى نازم

    تو اتفاقى،خوب افتادى
    مثل هواى خوب آزادى
    من زندگيمو بچگى كردم
    تو زندگى رو ياد من دادى.
    ترانه:حاكاشانى
    ملودى:ميلاد باران
    تنظيم:كوشان حداد

  • گلبهار :

    آدم ها می آیند
    گاهی در زندگی ات می مانند
    گاهی در خاطره ات
    آن ها که در زندگی ات می مانند
    همسفر می شوند
    آن ها که در خاطرت می مانند
    کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر
    گاهی تلخ
    گاهی شیرین
    گاهی با یادشان لبخند می زنی
    گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد
    اما تو لبخند بزن
    به تلخ ترین خاطره هایت حتی
    بگذار همسفر زندگی ات بداند
    هرچه بود؛ هرچه گذشت
    تو را محکم تر از همیشه و هر روز
    برای کنار او قدم برداشتن ساخته است
    آدمها می آیند
    و این آمدن
    باید رخ بدهد
    تا تو بدانی
    آمدن را همه بلدند
    این ماندن است
    که هنر می خواهد.

  • گلبهار :

    تو را کنار چه بگذارم
    که یک­دستی چشم­اندازت
    به هم نخورد؟
    در آشپزخانه، کتاب شعری
    در کتابخانه، گلدان گل
    در گلخانه، سنتور هزار زخم
    و در شرابخانه ، سجاده­ی آفتاب رو
    با این همه زیباترین قاب تو
    بستری است
    که میان دفترها و گلدان­ها و
    سنتورها و سجاده­ها
    برایت می­گسترم
    می توانی هر منظره را زیبا کنی
    اما هشدار!
    که قطره خونی در چمنزار
    سرخ­تر از قطره خونی بر مخمل سرخ است.

    “حسین منزوی”

  • گلبهار :

    و من هیچ وقت باران را
    اینگونه غمگین ندیده ام
    که امروز پشت پنجره ام می بارد
    هر قطره اش برگ سرخُ
    هر قطره اش برگ زردی ست
    سرگردانِ دست باد
    و من به یاد می آورم
    بوسه های داغ تابستانی ات را
    و دست های سوخته از آفتابم را
    که مثل برگ های پائیزی
    چیزی برای چنگ زدن به آن ندارند
    خودم را می بینم
    و روزهائی که می ریزند
    به زودی ترانۀ زمستان پیر را
    خواهم شنید
    تو را می بینمُ می پرسم
    آیا همه چیز تمام است
    و پائیز گریه ای دیگر
    و جائی دیگر برای مردن است
    یا باز پرندگان برای تو خواهند خواند ؟!
    زیبا ! پنجره ام آشوب ست
    شمعدانی حالش اصلا خوب نیست
    و من نمی دانم در کدام آفتاب
    بی تو باید غروب کنم
    که جایت کنارم خالی نباشد
    دست هایم
    آوای دوردست پرنده ای ست
    که دنبال لانۀ تابستانی اش
    در اطراف پائیز می چرخند
    و بیش از همه
    دلم برای تو تنگ می شود
    وقتیکه برگ های پائیزی
    شروع به ریختن می کنند
    و من هیچ وقت باران را
    اینگونه غمگین ندیده ام !

  • نیلوفر :

    برای عشق
    براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

    براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.

    براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.

    براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.

    براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.

    براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.

    براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.

    براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.

    براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.

    براي عشق خودت باش ولي خوب باش.

  • نیلوفر :

    ***
    عشق نمي پرسه تو کي هستي؟ عشق فقط ميگه: تو ماله مني . عشق نمي پرسه اهل کجايي؟ فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کني .عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته . عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه: هميشه با مني . عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه: دوستت دارم

  • نیلوفر :

    لقمان حکیم گفت:

    من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛
    و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
    که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست !
    کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
    لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
    “مقدار دارو را افزایش بده !! ”

    

  • ارام :

    هی رفیق
    می دانی از کجای زندگی بیشتر خسته ام…؟
    آنجایی که وسط خنده هایم یک باره بفض می کنم.

  • ارام :

    آن شب…
    که ماه عاشقانه هایمان را…
    تماشا می کرد…
    آن شب که شب پره ها…
    عاشقانه تر…
    تو را می جستند…
    و اتاقم…
    سرشار از عطر بوسه و ترانه بود…
    دانستم…
    تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی…

  • ارام :

    چه کرده ای با من؟
    که این روزها،
    تو را
    فقط به اندازه ی یک اشتباه می شناسم…

  • ارام :

    من لبخند می زنم
    از ته دل می خندم،
    گاهی مست می کنم،
    تا همه بدانند بی تو ملالی نیست
    اما دلم می گوید چه ناشیانه تمرین می کنی
    هر لحظه
    شکسته نشدن را…

  • فرشته :

    کمی بیشتر چای می نوشم

    فنجان ولرم چای را آرام آرام می نوشم

    کمی تلخ تر و سردتر از همیشه است!

    به خوشی ها و غم هایم می اندیشم

    که چقدر شبیه تخم مرغ شانسی شده اند!

    بعد هم بلند بلند به تشبیه بچه گانه ام می خندم…!

    اما خنده هایم…شاید دیگر سال هاست که مرده اند…

    فقط…کمی تلخ است !

    می نوشم و می اندیشم به پروانه ها

    که بی صدا زاده می شوند

    و بی صدا عاشق می شوند

    و بی صدا می میرند…!

    بعد هم از نمی دانم چرا

    های های گریه می کنم !

    اما گریه هایم

    شاید دیگر روزهاست که مرده اند

    کمی بیشتر چای می نوشم

    خیلی تلخ است

    دیگر زیادی سرد شده است !

    می اندیشم به دل های بی طاقتی

    که چه زود تنگ می شوند

    می گیرند

    می شکنند…!

  • فرشته :

    بگذار که در حسرت ديدار بميرم

    در حسرت ديدار تو بگذار بميرم

    دشوار بود مردن و روي تو نديدن

    بگذار به دلخواه تو دشوار بميرم

    بگذار که چون ناله ي مرغان شباهنگ

    در وحشت و اندوه شب تار بميرم

    بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب

    در بستر اشک افتم و ناچار بميرم

    مي ميرم از اين درد که جان دگرم نيست

    تا از غم عشق تو دگربار بميرم

    تا بوده ام، اي دوست، وفادار تو بودم

    بگذار بدانگونه وفاداربميرم

    “سیمین بهبهانی”

  • فرشته :

    این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
    حال همه خوب است- من اما نگرانم

    در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
    مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

    چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
    صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

    انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
    اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

    از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
    بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

    ای عشق…! مرا بیشتر از پیش بمیران
    آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم…

  • محیا :

    خیلی زیبابود استفاده کردم :flr

  • Mehraban :

    درود کافه محترم

    چه بلایی سر کافه آوردید!!!!!
    صفحاتش برای من باز نمیشه !!!!
    الان با تبلتم با هزار مشقت این یک صفحه اونم نیمه باز شد!!!!
    امیدوارم درست بشه :flr

    پایدار باشید.

  • گلبهار :

    ای غزل از تو رسیده! ای ترانه از تو جاری
    مرهم ِ عزیز ُ ناب ِ همه ی زخمای کاری
    پا بذار تو شب ِ چشمام ، با تو تازه می شه حرفام
    این تویی که مثل ِ اینه ، من ُ یاد ِ من میاری
    مث ِ یه حرف ِ نگفته ، با منی ! زیبای خفته
    تا رسیدن به طلوعم ، یه قدم فاصله داری
    توی این چلّه ی یلدا ، تو شدی شروع ِ فردا
    توی یخ بسته گی ِ باغ ، صدای پای بهاری
    دل ِ ما وقفِ نگاهت ، چشممون مونده به راهت
    نه تو جادّه گرد ُ خاکی ، نه نشونی از سواری
    تو که نازی مث ِ آهو ، بگو عطر ِ‌خنده هات کو ؟
    بیا که دیگه نمونده واسه دل صبر ُ قراری
    بی تو سو نداره چشمام ، بی تو می گیره نفس هام
    واسه من مثل ِ هوایی ، خونه یی ، شهر ُ دیاری
    پل بزن به این شکسته ، روزگار دستام ُ بسته
    تو مثِ حکم ِ رهایی از تو بندِ روزگاری
    من یه سوزن بان ِ پیرم ، که دیگه جون نمی گیرم
    تو مثِ خاطره های سوت ِ آخرین قطاری
    من ُ تو دلِت نگه دار ! دخترک ! خدا نگهدار
    شاید این ترانه از من ، بشه تنها یادگاری ..

    { یغما گلرویی }

  • گلبهار :

    نمی دانم
    تو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارم
    یا نفسم را به اندازه‌ی تو!؟
    نمی دانم ..
    چون تو را دوست دارم نفس می کشم
    یا نفس می کشم که تو را دوست بدارم!؟
    نمی دانم ..
    زندگی‌ام تکرار دوست داشتن توست،
    یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی ام !
    تنها می دانم:
    که دوست داشتنت
    لحظه، لحظه، لحظه‌ی زندگی ام را می سازد
    و عشقت
    ذره، ذره، ذره ی وجودم را !

    “عادل دانتیسم”

  • گلبهار :

    روی قبرم بنویسید به یک خط درشت.. حسرت دیدن دلدار مراآخر کشت.. بنویسید کسی گریه برایم نکند.. چون که خوردم زهمه خنجرآلوده زپشت.. بنویسید کسی گل نگذارد اینجا.. جزگلم هیچ گلی بوی ندارد اینجا. .شمع آرید که باسوختنش بر قبرم.. خودبسوزد وزدل اشک ببارد اینجا..بنویسید دراین قبرکسی رفته بخواب..که شده آرزوهایش همگی نقش برآب.. درپی یار روان بود ولیکن افسوس..یاراو بود خیالی فقط ازجنس سرآب..بنویسید توقف نکند هیچ کسی..نشود هیچ کسی مدعی همنفسی..زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد..نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.

  • mohammad :

    گلویم را همان بره ای برید که عمری برای محافظت از او گرگها مرا دریدند


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید