چه شده است!
حال که پاییز آمد
باران هم …
عاشقانه هایش کو
آه که دلم لک زده است
برای عاشقانه هایش
درد و دل هایش
راستی چی شد …
بار آخر گفت
فردا حلقه به دست
با کسی می آیم
نگفت ؟
وای که بدم می آید
از این حرف های …
یا شاید
من فرسوده شده ام
یعنی نیمکتی دیگر …
هی
نکند من را
محرم اسرار نداند
من نگفتم به کسی
تنهای من
زود قضاوت نکن
از کجا معلوم
شاید
چشمانت تو را لو دادن
“محمد مهدوی”
پیشکش به تک تک هم کافه ای های عزیز …
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم
صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ
وانمود میکنم
هیچ دل تنگ نبودهام
صبح که بیدار میشوم
میگویم
شب، با چمدانی بزرگ میآید
و دیگر نمیرود.
“کیکاووس یاکیده”
یک کت و دامن چهار خانه
کلاه گرد و لبه دار
یک عصر دل انگیز پائیز
قدم های نرم و نازک
لبخندی که یک لحظه از لبان سرخت محو نمی شود
چشمانی که هر چه می روی باز هم به انتهاشان نمی رسی
عطری که تا مدت ها بعد رفتنت با مشام کلنجار می رود
بی انصاف!
مگر می توان دید و عاشق نشد؟
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه……
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی…
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی…
و من
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش…
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!
خدایا
از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار
.نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای ،
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم
پیراهنِ خاطرات تو را
آنقدر بر تنِ خیالم کرده ام
که دیگر تنگ شده
بیا و تنها بقدر خاطره ای نو
بمان.
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم
اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم . . .
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت …
دلـــم گرفتــــه برایــــت
حدیث سـاده عشـق است…
سلیــس و ســاده بگویم
دلــم گرفـــته برایـــت…
به من چه بعد از تو؛او می آيد!
مشكل از قواعد دستوريست!!!
آخرین دیدگاهها